نوشته اصلی توسط
yasser0411
اسفندیار که در دانشگاه شریف مهندسی جنگ می خواند تصمیم گرفت دوباره کنکور دهد اما این بار در رشته تجربی. رستم که طراح سوالات کنکور بود از قصد اسفندیار خبر دار شد و عزم حال گیری اسفندیار کرد به همین دلیل سوالات کنکور آن سال را بسیار سخت طرح کرد و همه سوال ها را شمارشی داد. اما غافل از اینکه پسرش سهراب نیز در همان سال کنکور خواهد داد.
بعد از مدتی روز کنکور فرا رسیده بود رستم فهمید پسرش نیز در آن کنکور شرکت دارد در نتیجه از سازمان سنجش درخواست پاسخ کلید کرد تا آن را زود به سهراب برساند اما پاسخ کلید وقتی به دست رستم رسید که کار از کار گذشته بود و نه سهراب و نه اسفندیار هیچ کدام قبول نشدند.
سال بعد لیلی نیز کنکور داشت و اقبالش رو کرده بود چرا که رستم از کرده خویش بسیار پشیمان بود و سوالات سال بعد را بسیار آسان طرح کرد. لیلی نیز در دانشگاه قبول شد چند ماه بعد مجنون از لیلی خواست تا او را ببیند اما وقتی لیلی را دید با صحنه عجیبی رو به رو شد. لیلی فرق کرده بود او نه دیگر پیچش مو داشت و نه اشارت ابرو . وقتی مجنون از لیلی جویای علت این شد فهمید که لیلی موهایش را کراتینه1 و ابرو هایش را هاشور کرده بود.
مجنون که از این امر ناراحت شده بود خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان گذاشتندی.
لیلی که چند سال بعد میلیاردر ایرانی محسوب می شد در سفر خود with her boy friendبه ویلایش در شمال فردی را دید که فکر میکرد عمو کاظمه.اسم اون مشدی حسن بود. لیلی قصد کمک به مشدی حسن را کرد اما کاری از دستش بر نیامد.وقتی خود عمو کاظم از این قضیه خبر دار شد مشدی حسن را به بنیاد وقف عام خویش دعوت کرد تا او را پشتیبان فوق ویژه قرار دهد .
مجنون که سر به بیابان گذاشته بود در بیابان فرهاد را دید که در حال کوه کندن بود مجنون به فرهاد پیشنهاد داد ....(پایان قسمت اول)
توضیحات:
1.روشی برای صاف کردن مو
دیروز اصلا حال درس خوندن نداشتم نشستم داستان نوشتم اگه خوشتون بیاد بقیه اش رو هم مینویسم اگه هم نیاد می فهمم که از بیکاری حزلیات گفتم