ارديبهشت ٩٤ بود ، نزديكترين فرد زندگيم پدرم رو از دست دادم ، تقريبا دنيا داشت دور سرم ميچرخيد و اصلا باورم نميشد ، با خودم ميگفتم اين سرنوشت منه كه بزرگترين مشوق زندگيمو از دست دادم ، امتحانات نهايى شروع شد و من هنوز فكرم از پدرم خارج نشده بود ، هر لحظه م شده بود در اغوش كشيدن لباساش ، امتحانات هم به سرعت چشم بر هم زدن تموم شد ، خيلي هم زود كارنامه ها اومدن و معدلم ١٥.٩٤ شده بود ، ديگه بيخيال رشته خوب ، دانشگاه خوب و شهر بزرگ شده بودم ، يادم رفت بگم ، بچه جنوب شرق ايرانم ، بچه كنارك ، يه شهر كوچيك در سيستان و بلوچستان ، اصلا نميدونم تابستون چطور تموم شد و مدرسه هم شروع شد دوباره و من هنوزم به فكر بابام و روزاى خوب گذشته با هم ، امتحانات نوبت اول سال چهارم شروع شد و فيزيك رو با احتساب نمره مستمر كه واسم بيست گذاشت از سر معرفتش تونستم قبول بشم و اصلا باورم نميشد كه به اينجا رسيده باشم ، ٢١ اسفند شد و مدرسه رو هم ديگه نميرفتم ، تو خونه نشسته بودم و داشتم به كتاباى بى شمارى كه بابام از سفرش به زاهدان واسم گرفته بود نگا ميكردم ، يكيشونو برداشتم ، كتاب قرابت معنايى بود ، صفحه اولشو ورق زدم ، بالاى صفحه سمت چپ ، يه امضا از بابام ، بغلشم نوشته بود " تو ميتونى " ، نميدونم چى شد دوباره شروع كردم خوندن ، ٢١م تموم شد و ساعت مطالعه م رو جمع زدم ، هفت ساعت ، روز بعد صب از شش شروع كردم هنوزم يادمه هفت ساعت ديروزم شده بود ١٣ ساعت ، داشتم كم كم به خودم ميومدم ، همه اين روزا گذشت و تير ماه شروع شد ، اون يه ماهى كه امسال اضافه بود واس من نعمتى شد ، ٢٢ تير بود و من ١٩ ساعت درس خونده بودم ، هنوزم باورم نميشد ، من تموم كتاباى بابا رو تموم كرده بودم ، كنكورم تموم شد ، چيزى كه بهش ايمان داشتم نتيجه م بود نه چون زحمت كشيده بودم چون بابام گفته بود تو ميتونى، نتايج كنكور ٩٥ اومد ، رفتم كافى نت ، نتيجه م رو نگاه كرد ، خيلى تعجب كرد ، گفت زياد درس ميخوندى ؟ گفتم هى ديگه خونديم ، منى كه از ٢١ اسفند شروع كرده بودم درس خوندن ، رتبه م ٢٦٨ منطقه شده بود ، من تونسته بودم فقط با يه تلنگر ، من موفق شده بودم از خود شكست خورده ام يه آدم موفق بسازم ، در حقيقت من شكستو شكست داده بودم ، زندگى من حالا بين نزديكامون و همشهريهامون شده يه انگيزه ، واس موفق شدن و ساختن آينده هيچكس به مشاور ، برنامه ريز و كلاس خصوصى نيازى نداره ، آزمون خيلى كمك ميكنه هر چند كه من بخاطر مشكلات مالى نتونستم برم ، شما هم ميتونيد فقط شروع كنيد و اراده كنيد همه ميتونن ، كافيه فقط قدر لحظه لحظه تونو بدونيد و فقط به�هدف بزرگتون فكر كنيد تا بهش برسيد، در بازه زندگى مهم نيس الان چندميد ، مهم اينه اخرش چندم ميشيد ، اگه تا حالا شروع نكرديد از اين لحظه به بعد شروع كنيد چون "شما هم ميتونيد " ، واس خودتونم نه ، واس شاد كردن خونواده و مامان باباتون بجنگيد ، من هم واس شادى روح بابام جنگيدم...
*********************************************
دیگه بهونه هم ندارن اونایی که هنوز شروع نکردن
ایشون به نکات خوبی هم اشاره کرده :
۱)آزمون نمی دادن
۲)معدلشون۱۵/۹۴بود
۳)پدرشون فوت کرده بود روحیه بدی داشتن
۴)از شنبه شروع نکردن
همون روز شروع کرده...!
پس دیگه بهونه ندارید...!
موفق
میشید