خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 25
    1. Top | #1
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات

      Lightbulb 💙یک عدد الگو برای ناامیدان💙

      ارديبهشت ٩٤ بود ، نزديكترين فرد زندگيم پدرم رو از دست دادم ، تقريبا دنيا داشت دور سرم ميچرخيد و اصلا باورم نميشد ، با خودم ميگفتم اين سرنوشت منه كه بزرگترين مشوق زندگيمو از دست دادم ، امتحانات نهايى شروع شد و من هنوز فكرم از پدرم خارج نشده بود ، هر لحظه م شده بود در اغوش كشيدن لباساش ، امتحانات هم به سرعت چشم بر هم زدن تموم شد ، خيلي هم زود كارنامه ها اومدن و معدلم ١٥.٩٤ شده بود ، ديگه بيخيال رشته خوب ، دانشگاه خوب و شهر بزرگ شده بودم ، يادم رفت بگم ، بچه جنوب شرق ايرانم ، بچه كنارك ، يه شهر كوچيك در سيستان و بلوچستان ، اصلا نميدونم تابستون چطور تموم شد و مدرسه هم شروع شد دوباره و من هنوزم به فكر بابام و روزاى خوب گذشته با هم ، امتحانات نوبت اول سال چهارم شروع شد و فيزيك رو با احتساب نمره مستمر كه واسم بيست گذاشت از سر معرفتش تونستم قبول بشم و اصلا باورم نميشد كه به اينجا رسيده باشم ، ٢١ اسفند شد و مدرسه رو هم ديگه نميرفتم ، تو خونه نشسته بودم و داشتم به كتاباى بى شمارى كه بابام از سفرش به زاهدان واسم گرفته بود نگا ميكردم ، يكيشونو برداشتم ، كتاب قرابت معنايى بود ، صفحه اولشو ورق زدم ، بالاى صفحه سمت چپ ، يه امضا از بابام ، بغلشم نوشته بود " تو ميتونى " ، نميدونم چى شد دوباره شروع كردم خوندن ، ٢١م تموم شد و ساعت مطالعه م رو جمع زدم ، هفت ساعت ، روز بعد صب از شش شروع كردم هنوزم يادمه هفت ساعت ديروزم شده بود ١٣ ساعت ، داشتم كم كم به خودم ميومدم ، همه اين روزا گذشت و تير ماه شروع شد ، اون يه ماهى كه امسال اضافه بود واس من نعمتى شد ، ٢٢ تير بود و من ١٩ ساعت درس خونده بودم ، هنوزم باورم نميشد ، من تموم كتاباى بابا رو تموم كرده بودم ، كنكورم تموم شد ، چيزى كه بهش ايمان داشتم نتيجه م بود نه چون زحمت كشيده بودم چون بابام گفته بود تو ميتونى، نتايج كنكور ٩٥ اومد ، رفتم كافى نت ، نتيجه م رو نگاه كرد ، خيلى تعجب كرد ، گفت زياد درس ميخوندى ؟ گفتم هى ديگه خونديم ، منى كه از ٢١ اسفند شروع كرده بودم درس خوندن ، رتبه م ٢٦٨ منطقه شده بود ، من تونسته بودم فقط با يه تلنگر ، من موفق شده بودم از خود شكست خورده ام يه آدم موفق بسازم ، در حقيقت من شكستو شكست داده بودم ، زندگى من حالا بين نزديكامون و همشهريهامون شده يه انگيزه ، واس موفق شدن و ساختن آينده هيچكس به مشاور ، برنامه ريز و كلاس خصوصى نيازى نداره ، آزمون خيلى كمك ميكنه هر چند كه من بخاطر مشكلات مالى نتونستم برم ، شما هم ميتونيد فقط شروع كنيد و اراده كنيد همه ميتونن ، كافيه فقط قدر لحظه لحظه تونو بدونيد و فقط بههدف بزرگتون فكر كنيد تا بهش برسيد، در بازه زندگى مهم نيس الان چندميد ، مهم اينه اخرش چندم ميشيد ، اگه تا حالا شروع نكرديد از اين لحظه به بعد شروع كنيد چون "شما هم ميتونيد " ، واس خودتونم نه ، واس شاد كردن خونواده و مامان باباتون بجنگيد ، من هم واس شادى روح بابام جنگيدم...
      *********************************************
      دیگه بهونه هم ندارن اونایی که هنوز شروع نکردن
      ایشون به نکات خوبی هم اشاره کرده :
      ۱)آزمون نمی دادن
      ۲)معدلشون۱۵/۹۴بود
      ۳)پدرشون فوت کرده بود روحیه بدی داشتن
      ۴)از شنبه شروع نکردنهمون روز شروع کرده...!
      پس دیگه بهونه ندارید...!
      موفق میشید

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ممنون به موقع بود

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dahi نمایش پست ها
      ارديبهشت ٩٤ بود ، نزديكترين فرد زندگيم پدرم رو از دست دادم ، تقريبا دنيا داشت دور سرم ميچرخيد و اصلا باورم نميشد ، با خودم ميگفتم اين سرنوشت منه كه بزرگترين مشوق زندگيمو از دست دادم ، امتحانات نهايى شروع شد و من هنوز فكرم از پدرم خارج نشده بود ، هر لحظه م شده بود در اغوش كشيدن لباساش ، امتحانات هم به سرعت چشم بر هم زدن تموم شد ، خيلي هم زود كارنامه ها اومدن و معدلم ١٥.٩٤ شده بود ، ديگه بيخيال رشته خوب ، دانشگاه خوب و شهر بزرگ شده بودم ، يادم رفت بگم ، بچه جنوب شرق ايرانم ، بچه كنارك ، يه شهر كوچيك در سيستان و بلوچستان ، اصلا نميدونم تابستون چطور تموم شد و مدرسه هم شروع شد دوباره و من هنوزم به فكر بابام و روزاى خوب گذشته با هم ، امتحانات نوبت اول سال چهارم شروع شد و فيزيك رو با احتساب نمره مستمر كه واسم بيست گذاشت از سر معرفتش تونستم قبول بشم و اصلا باورم نميشد كه به اينجا رسيده باشم ، ٢١ اسفند شد و مدرسه رو هم ديگه نميرفتم ، تو خونه نشسته بودم و داشتم به كتاباى بى شمارى كه بابام از سفرش به زاهدان واسم گرفته بود نگا ميكردم ، يكيشونو برداشتم ، كتاب قرابت معنايى بود ، صفحه اولشو ورق زدم ، بالاى صفحه سمت چپ ، يه امضا از بابام ، بغلشم نوشته بود " تو ميتونى " ، نميدونم چى شد دوباره شروع كردم خوندن ، ٢١م تموم شد و ساعت مطالعه م رو جمع زدم ، هفت ساعت ، روز بعد صب از شش شروع كردم هنوزم يادمه هفت ساعت ديروزم شده بود ١٣ ساعت ، داشتم كم كم به خودم ميومدم ، همه اين روزا گذشت و تير ماه شروع شد ، اون يه ماهى كه امسال اضافه بود واس من نعمتى شد ، ٢٢ تير بود و من ١٩ ساعت درس خونده بودم ، هنوزم باورم نميشد ، من تموم كتاباى بابا رو تموم كرده بودم ، كنكورم تموم شد ، چيزى كه بهش ايمان داشتم نتيجه م بود نه چون زحمت كشيده بودم چون بابام گفته بود تو ميتونى، نتايج كنكور ٩٥ اومد ، رفتم كافى نت ، نتيجه م رو نگاه كرد ، خيلى تعجب كرد ، گفت زياد درس ميخوندى ؟ گفتم هى ديگه خونديم ، منى كه از ٢١ اسفند شروع كرده بودم درس خوندن ، رتبه م ٢٦٨ منطقه شده بود ، من تونسته بودم فقط با يه تلنگر ، من موفق شده بودم از خود شكست خورده ام يه آدم موفق بسازم ، در حقيقت من شكستو شكست داده بودم ، زندگى من حالا بين نزديكامون و همشهريهامون شده يه انگيزه ، واس موفق شدن و ساختن آينده هيچكس به مشاور ، برنامه ريز و كلاس خصوصى نيازى نداره ، آزمون خيلى كمك ميكنه هر چند كه من بخاطر مشكلات مالى نتونستم برم ، شما هم ميتونيد فقط شروع كنيد و اراده كنيد همه ميتونن ، كافيه فقط قدر لحظه لحظه تونو بدونيد و فقط به�هدف بزرگتون فكر كنيد تا بهش برسيد، در بازه زندگى مهم نيس الان چندميد ، مهم اينه اخرش چندم ميشيد ، اگه تا حالا شروع نكرديد از اين لحظه به بعد شروع كنيد چون "شما هم ميتونيد " ، واس خودتونم نه ، واس شاد كردن خونواده و مامان باباتون بجنگيد ، من هم واس شادى روح بابام جنگيدم...
      *********************************************
      دیگه بهونه هم ندارن اونایی که هنوز شروع نکردن
      ایشون به نکات خوبی هم اشاره کرده :
      ۱)آزمون نمی دادن
      ۲)معدلشون۱۵/۹۴بود
      ۳)پدرشون فوت کرده بود روحیه بدی داشتن
      ۴)از شنبه شروع نکردنهمون روز شروع کرده...!
      پس دیگه بهونه ندارید...!
      موفق میشید
      نمونه ی کاملی از ارداه

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نامووووووووصن ؟؟؟ واقعیت داشت اینا ینی؟!
      باور کنیم ینی؟؟؟؟
      خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه‍ دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      خیلی خوب بودیعنی عالی بود

    6. Top | #6
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      کاری به واقعیت داشتن یا نداشتنش ندارم
      متن قشنگی بود
      مخاطب رو تا ته می کشوند

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ماشالا
      چه رشته ای بودن ایشون؟

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      منم بخاطر فوت پدربزرگم سیر نزولی وحشتناکی داشته ساعت مطالعم و آزمونام...راستش موقعی که مریض بود خودمو واسه مرگش آماده کرده بودم و فکر نمیکردم انقدر تاثیر بذاره روم...ولی خب گذاشت و نتیجه ی این آزمونم انقدر خراب شد که فکر نکنم بتونم برگردم و حتی رتبه ی کنکور پارسالمو کسب کنم، فکنم باید پروفایلمو بجای ایشالله دندون بذارم ایشالله پیام نور

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      What The ****?
      دمت گرم!

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      عالی بود

    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      بسیار عالی
      طوری برای موفقیت بجنگ که گویا لحظه ی غفلت تو مساوی است با نابودی.

    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dahi نمایش پست ها
      تجربی بودن ظاهرا...!
      بزار یبار دیگه مرور کنیم
      یکی که پدرش متاسفانه فوت شده
      و سال سوم بخاطر مرگ پدرش پایه خوبی نداره و معدلش میشه 16
      بخاطر همین اتفاق تابستون و نیم سال اول رو هم از دست میده
      21 اسفند یه تلنگری بهش میخوره و استارت میزنه .اونم پله پله
      و در نهایت از شهری که امکانات اموزشی به قدری ضعیفه که برخی کتاب های کمک اموزشی توش نیست تو کنکور تجربی شرکت میکنه و رتبه اش میشه 260
      جاییش رو اشتباه گفتم؟؟

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط attila نمایش پست ها
      بزار یبار دیگه مرور کنیم
      یکی که پدرش متاسفانه فوت شده
      و سال سوم بخاطر مرگ پدرش پایه خوبی نداره و معدلش میشه 16
      بخاطر همین اتفاق تابستون و نیم سال اول رو هم از دست میده
      21 اسفند یه تلنگری بهش میخوره و استارت میزنه .اونم پله پله
      و در نهایت از شهری که امکانات اموزشی به قدری ضعیفه که برخی کتاب های کمک اموزشی توش نیست تو کنکور تجربی شرکت میکنه و رتبه اش میشه 260
      جاییش رو اشتباه گفتم؟؟
      دیگه همه چیز رو اولش گفته دیگه

    14. Top | #14
      کاربر نیمه فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط ali.sn نمایش پست ها
      دیگه همه چیز رو اولش گفته دیگه
      نه فقط میخوام ببینم که اشتباهی نکردم .
      چون با کنار گذاشتن این شرایط چطور میشه قبول کرد این قضیه رخ داده؟

    15. Top | #15
      کاربر نیمه فعال

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      الان اگر روحیه تو ببازی‌همه چی تمومه پس الان به درس بچسب‌سال‌دیکه تا جایی ک توسنتی افسرده شو ولی‌الان وقتش‌نیست ....

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن