دغدغه های فکریمو رفع کردم و خیلیاشونو عملی کردم فقط یه پلن مهم دیگه مونده که اگه اجراش کنم دیگه منو اینهمه خوشبختی محاله محاله
دغدغه های فکریمو رفع کردم و خیلیاشونو عملی کردم فقط یه پلن مهم دیگه مونده که اگه اجراش کنم دیگه منو اینهمه خوشبختی محاله محاله
لعنتی من چرا اینقدر تنهام، چرا تحمل هیچی رو ندارم، چرا نمیتونم هیچی حس کنم
?Hello
?Is there anybody in there
Just nod if you can hear me
?Is there anyone home
به اینکه فکرکنم گندزدمفکرمیکردم دارم به کسی که خیلی کمکم کرد مشاوره میدم ودارم کمکهاش روجبران میکنم ولی انگارخسلی ناراحت شدازم
واینکه اگه مامانم بفهمه بامشورت دوستم چه تصمیم غلطی گرفته بودم عیدفطرنرسیده پدیده شق النگین روتوگینس ثبت میکنه
نگران منی به توقرصه دلم
به خودم
دلم نمیخاد ب پیام یکی از دوزتام فک کنم
چون درگیر میشه ذهنم
واقعا این قضیههه تقصیر من بوده؟
نمیدونمم
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
عمیقاً خسته ام ؛ افکارِ متناقضم آزار دهنده شدن . چاره ای نیست ، مجبورم سکوت کنم و یک قدمِ دیگه به جلو بردارم . باید برم دوش بگیرم ، برنامه م رو تنظیم کنم و اتاق رو جارو کنم
stars can't shine without darkness
به برنامه هایی که باید عملیشون کنم اما افتادم رو یه دور باطل
به چشم ها
به نگاه ها
به قلب ها
جالبه که همه آدما قلب دارن و قلب هر کس ممکنه بشکنه، تا چند سال قبل این موضوعو باور نکرده بودم
کاش میشد فکر نکرد
کاش میشد واقعا بی خیال همه چیز بود
ولی هر روز یه دغدغه جدید تو زندگی آدما پیدا میشه : مدرسه ، معدل ، کنکور ، دانشگاه ، ازدواج ، بچه ، خونه ، سفر ، ماشین ، خانواده ، دوست و ....
چرخه ی دغدغه های ما آدما تمومی نداره هیچ وقت
یه چیزی قبلا خوندم ، دقیقش رو یادم نیست ولی میگفت :
+ خوش به حال دیوونه ها ! فکر و خیال چیزی رو ندارن
_ شاید انقدر فکر و خیال داشتن که الان دیوونن !
واقعا میترسم یه روزی از حجم فکرایی که تو ذهنمن دیوونه بشم !
هر چقدر که درک از زندگی بالاتر میره ، دغدغه ها بیشتر و بیشتر میشن ، ادعای با درک بودن ندارم ولی اینو قشنگ میبینم که جنس و نوع دغدغه هام خیلی زیاد با خیلیا فرق میکنه
یه درسی که من گرفتم تا الان زندگیم این بوده که هر چقدرم استرس و نگرانی چیزی رو داشته باشم ، میگذره : ) و اتفاقا تو اکثر مواقع به بهترین شکل ممکن هم میگذره ، اینو به فامیلم که کنکوریه میگم ، به فامیلم که نگران ناباروریشه میگم ، به اونی که دغدغه خودش و خانوادش پیدا کردن کار یا رفتن سربازیشه هم میگم و خیلی پیش میاد که حرفم اثر میذاره روشون و دیگه فکر و خیال نمیکنن ولی نمیدونم چرا خودم بازم نگران آیندم ، نه فقط آینده خودم ، آینده همه کسایی که نسبت بهشون احساس مسئولیت دارم ، میتونه یه عضو کوچولو از خانوادم باشه ، میتونه هم یه غریبه از یه کشور دیگه باشه که کلیپ زندگیشو میبینم
بازم میرسم به جمله اولم !
کاش میشد فکر نکرد ...
به خودم
و اینکه چراا
ب اینکه خدا دوسم داشت و من اینو تازه امروز فهمیدم
ولی اون دقیقاااااا بهمن پارسال دوسم داشت
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
خیلی دلم میخواد که بتونم مثل مردم عادی فکرای عادی داشته باشم ولی دارم برای داستان های تخیلی و افکار فلسفی خودم لباس میدوزم.
دوست دارم بنویسم ولی یه چیزی کم دارم بقول خارجیا something is missing ،دنبالش میگردم ولی نمیدونم چیه، شاید یک روز پیداش کنم و داستان غمناک خودمو بنویسم .
بعضی وقت ها به خودم شک میکنم ،شک میکنم که واقعا من وجود دارم یا نه؟ یا فقط یه دیووانه هستم که روبه روی یه دیوار سفید ایستاده ام و دارم این داستان رو توی مغزم میسازم.
دارم درباره خارج رفتن فکر میکنم ، درباره چیزی که میخواهم بسازم ،یه دیدگاه ،یه سبک زندگی ،مگر چقدر زنده ایم؟ شاید اصلا مرگی در کار نباشد ،شاید اصلا دنیایی وجود نداشته باشد که مرگی هم صورت گیرد ،همه چیز ساده و عجیب است ،خیلی زیاد،.... ولی مگر ارزشی هم دارد ؟
?Hello
?Is there anybody in there
Just nod if you can hear me
?Is there anyone home
هر وقت اومدم تو این تاپیک با خودم گفتم من الآن دارم به چی فکر میکنم؟؟؟؟؟
این تاپیک دییونه کننده ست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)