خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 47
    1. Top | #1
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات

      شما یک عدد نیستید

      به نام خدا
      سلام
      این متن رو آخر کتاب شیمی مبتکران خونده بودم(شاید شما هم قبلا خونده باشینش)
      به مناسبت اینکه آخر هفته قراره نتایج کنکور بیاد
      گفتم اینجا هم بنویسمش
      شاید کمی دیدمون نسبت به خودمون تغییر کرد

      مرداد ماه بود که نتایج اولیه ی کنکور سراسری با تحویل کارنامه ی داوطلبان اعلام شد. پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم در ذهن خودم تصویر سازی میکردم که الان در خانه های مختلف چه خبر است. چشم هایم را بستم و به پشتی صندلی ام تکیه دادم. چند لحظه بیشتر نگذشت که ناگهان ترسیدم! بی اختیار دستم به سوی قلم رفت و طبق معمول چند دقیقه ای توی اطاق شلوغم گشتم تا توانستم یک ورق سفید پیدا کنم که بتوان روی آن چیزی نوشت. نامه ی زیر را آن روز نوشتم و برای بسیاری از بچه های مرتبط با موسسه که آدرس هاشان در موسسه موجود بود پست کردم. بعد فکر کردم شاید به درد بقیه هم بخورد. این بود که آن را با مقداری تغییر در این جا آوردم. کل ماجرا همین بود!

      دوست گرامی،

      سلام!
      کنکور باز هم آمد و رفت؛ و باز هم چون همیشه ی اغلب رقابت ها عده ی معدودی به آنچه که می خواستند رسیدند و عده ی کثیری از آنچه می خواستند بازماندند؛ و ما نمی دانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را می دانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه یا چهار یا …. رقمی اش فرق نمی کند. این روز ها، روزهایی است که همگان خودشان را به صورت یک عدد می بینند که در پای کارنامه شان درج شده؛ و این مستقل از آن که آن عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان.
      زندانی ها از وقتی وارد زندان می شوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند؛ تبدیل می شوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان، پلاک آن را می اندازند گردن شان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آنها می گیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی می کند؛ از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان ۱٫۵ میلیون نفری باشیم که همه ی آدم هایش به یک شماره تبدیل می شوند، و از این نظر فرقی بین آن ها نیست؛ حتی شماره های ۱، ۲ و ۳ اش عکس تمام رخ شان را می بینند که این جا و آن جا چاپ می شود! اگر عکس نیم رخ شان هم چاپ می شد – در کنار همان تمام رخ- شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که می تواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها هم که رقم شان بیشتر از آنی است که می خواستند، به کنجی می خزند و خود را در زندان غم اسیر می کنند.
      زندانی، زندانی است؛ چه زندانی غرور باشد و چه زندانی غم.
      و این که انسان با تمام ظرائف روحی اش، با تمام حساسیت هایش، با تمام انسانیت هایش، با تمام دغدغه هایش، با تمام خوبی هایش (بیش تر) و بدی هایش (کم تر) را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش گذاری، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر، و مایه ی تأسف است. حقّا که بد امانتداری هستیم!
      اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. می توانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا می برد، همراه شوی. می توانی در غرور رتبه ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمی دانی اسیر. اما …. می توانی جور دیگری هم باشی. می توانی زنجیرها را پاره کنی، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی، به سوی حقیقت فرار کنی، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله ی توانایی های بشر ایستی، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی: “من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آن ها منحصر به فردند. زنجیرها را پاره کرده ام، و مسیر عروج را می بینم که چه قدر راه های مختلف دارد. من در هر حال، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت”

      من دختر مهربانی را می شناختم که هر چند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر می زد، و چه محبت ها که به بچه های آن جا داشت، و چه قدر به آن ها می رسید، و بچه های آنجا چه قدر او را دوست داشتند.
      و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه می کند، نشستم و های های به حال “انسانیت” گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است؟ آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه می گیریم که توانسته است در ۱۸ دقیقه به چند سؤال از ۲۵ سؤال عربی پاسخ دهد!

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      واقعن همینطوره
      الن منو پارسال با رتبم قضاوت کردن و میکنن
      رتبه برتر دیدم که اندازه یه ....شعور شخصیت نداشت و بالعکس.
      ﺑﮑـــــﻮﺵ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ...

      ﮐﻪ ﺍی ﮐﺎﺵ


      ﺗﮑﻪ ﮐﻼﻡ ﭘﻴﺮی ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷــﺪ...!
      ویرایش توسط hamid_MhD : 07 مرداد 1396 در ساعت 22:56

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      ممنون از نویسنده تاپیک خیلی تاثیر گذار بود مخصوصا اخرش

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط hamid_MhD نمایش پست ها
      واقعن همینطوره
      فک کنم این داستان به قلم خودم بازرگان باشه ک فوق العاده است.
      الن منو پارسال با رتبم قضاوت کردن و میکنن
      رتبه برتر دیدم که اندازه یه ....شعور شخصیت نداشت و بالعکس.
      خیر این متن نوشته استاد فرهیخته دکتر فرهاد میثمی است.
      ایشون مدیر انتشارات اندیشه سازان و از مدرسان به نام زیست شناسی بودند که به دلایلی تصمیم به لغو تمام فعالیت ها گرفتند.
      جای موسسات و افرادی مثل میثمی و اندیشه سازان واقعا خالیه ؛ موسساتی که تلاششون اول آدم بودن بود بعدش درسخون بودن


    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط jarvis نمایش پست ها

      خیر این متن نوشته استاد فرهیخته دکتر فرهاد میثمی است.
      ایشون مدیر انتشارات اندیشه سازان و از مدرسان به نام زیست شناسی بودند که به دلایلی تصمیم به لغو تمام فعالیت ها گرفتند.
      جای موسسات و افرادی مثل میثمی و اندیشه سازان واقعا خالیه ؛ موسساتی که تلاششون اول آدم بودن بود بعدش درسخون بودن
      عههه درسته .پس من اشتب گفتم عذر میخوام
      اخه مثه خوده بازرگان شیرین نوشته بودن.
      ﺑﮑـــــﻮﺵ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ...

      ﮐﻪ ﺍی ﮐﺎﺵ


      ﺗﮑﻪ ﮐﻼﻡ ﭘﻴﺮی ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷــﺪ...!

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zahraa.a.p نمایش پست ها
      به نام خدا
      سلام
      این متن رو آخر کتاب شیمی مبتکران خونده بودم(شاید شما هم قبلا خونده باشینش)
      به مناسبت اینکه آخر هفته قراره نتایج کنکور بیاد
      گفتم اینجا هم بنویسمش
      شاید کمی دیدمون نسبت به خودمون تغییر کرد

      مرداد ماه بود که نتایج اولیه ی کنکور سراسری با تحویل کارنامه ی داوطلبان اعلام شد. پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم در ذهن خودم تصویر سازی میکردم که الان در خانه های مختلف چه خبر است. چشم هایم را بستم و به پشتی صندلی ام تکیه دادم. چند لحظه بیشتر نگذشت که ناگهان ترسیدم! بی اختیار دستم به سوی قلم رفت و طبق معمول چند دقیقه ای توی اطاق شلوغم گشتم تا توانستم یک ورق سفید پیدا کنم که بتوان روی آن چیزی نوشت. نامه ی زیر را آن روز نوشتم و برای بسیاری از بچه های مرتبط با موسسه که آدرس هاشان در موسسه موجود بود پست کردم. بعد فکر کردم شاید به درد بقیه هم بخورد. این بود که آن را با مقداری تغییر در این جا آوردم. کل ماجرا همین بود!

      دوست گرامی،

      سلام!
      کنکور باز هم آمد و رفت؛ و باز هم چون همیشه ی اغلب رقابت ها عده ی معدودی به آنچه که می خواستند رسیدند و عده ی کثیری از آنچه می خواستند بازماندند؛ و ما نمی دانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را می دانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه یا چهار یا …. رقمی اش فرق نمی کند. این روز ها، روزهایی است که همگان خودشان را به صورت یک عدد می بینند که در پای کارنامه شان درج شده؛ و این مستقل از آن که آن عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان.
      زندانی ها از وقتی وارد زندان می شوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند؛ تبدیل می شوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان، پلاک آن را می اندازند گردن شان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آنها می گیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی می کند؛ از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان ۱٫۵ میلیون نفری باشیم که همه ی آدم هایش به یک شماره تبدیل می شوند، و از این نظر فرقی بین آن ها نیست؛ حتی شماره های ۱، ۲ و ۳ اش عکس تمام رخ شان را می بینند که این جا و آن جا چاپ می شود! اگر عکس نیم رخ شان هم چاپ می شد – در کنار همان تمام رخ- شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که می تواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها هم که رقم شان بیشتر از آنی است که می خواستند، به کنجی می خزند و خود را در زندان غم اسیر می کنند.
      زندانی، زندانی است؛ چه زندانی غرور باشد و چه زندانی غم.
      و این که انسان با تمام ظرائف روحی اش، با تمام حساسیت هایش، با تمام انسانیت هایش، با تمام دغدغه هایش، با تمام خوبی هایش (بیش تر) و بدی هایش (کم تر) را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش گذاری، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر، و مایه ی تأسف است. حقّا که بد امانتداری هستیم!
      اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. می توانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا می برد، همراه شوی. می توانی در غرور رتبه ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمی دانی اسیر. اما …. می توانی جور دیگری هم باشی. می توانی زنجیرها را پاره کنی، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی، به سوی حقیقت فرار کنی، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله ی توانایی های بشر ایستی، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی: “من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آن ها منحصر به فردند. زنجیرها را پاره کرده ام، و مسیر عروج را می بینم که چه قدر راه های مختلف دارد. من در هر حال، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت”

      من دختر مهربانی را می شناختم که هر چند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر می زد، و چه محبت ها که به بچه های آن جا داشت، و چه قدر به آن ها می رسید، و بچه های آنجا چه قدر او را دوست داشتند.
      و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه می کند، نشستم و های های به حال “انسانیت” گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است؟ آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه می گیریم که توانسته است در ۱۸ دقیقه به چند سؤال از ۲۵ سؤال عربی پاسخ دهد!
      اشکمو دراورد

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      متاسفانه متر زدن افراد از روی یک "عدد" فقط محدود به کنکور و رتبه کنکور نیست!
      تو کل زندگی هست فقط ماهیتش عوض میشه مثلا تبدیل میشه به "عدد" موجودی حساب بانکی شما!

    8. Top | #8
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط IMAN7 نمایش پست ها
      متاسفانه متر زدن افراد از روی یک "عدد" فقط محدود به کنکور و رتبه کنکور نیست!
      تو کل زندگی هست فقط ماهیتش عوض میشه مثلا تبدیل میشه به "عدد" موجودی حساب بانکی شما!
      ممنون از نظرتون....
      بعله واقعا درسته....سن، قد، وزن و...... خیلی عدد های دیگم شاملش میشه.... متاسفانه

    9. Top | #9
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      کتاب های مبتکران, که البته قبلا اندیشه سازان نام داشتن, گذشته خیلی درخشانی دارن.
      دادشم تعریف میکرد که یکی از بچه ها تک تک مقدمه های این ناشر رو خونده بوده. واقعا مقدمه هایش عالی و فوق العاده ان..
      پ.ن:البته این آخر شیمی هاش بود!

    10. Top | #10

      نمایش مشخصات
      درست میگه ولی حقیقت همینه که هست
      چن روز دیگه هممون عددیم
      LEAVE ONE WOLF ALIVE...& THE SHEEPS ARE NEVER SAFE

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ادامه متن ...
      دوست عزیز،
      اندیشه‌سازان هرگز تو را به‌صورت یک عدد نمی‌بیند. اندیشه‌سازان هرگز ابعاد بزرگ وجود انسانی تو را با چند رقم معامله نمی‌کند. خواه آن عدد بزرگ باشد یا کوچک. بدان و آگاه باش که ما برای تو به‌عنوان یک انسان، بسیار بیش از این‌ها ارزش قائلیم، بسیار بیشتر از آن‌که فکرش را بکنی.
      اگر ما زنگ نمی‌زنیم تا رتبه‌ی کنکورت را بپرسیم، نه خدای نکرده به آن سبب است که برای تو ارزش قائل نباشیم، بلکه دقیقاً برعکس، فکر می‌کنیم ارزش تو بسیار بیش از آن است که یک عدد بخواهد بر قضاوت ذهنی ما راجع به آن‌چه تو در واقع هستی، تأثیر بگذارد.
      شاید اگر رتبه‌ی همه را بپرسیم؛ عکس‌هایی از رتبه‌های خاص چاپ بکنیم، برای عده‌ای تبریک عمومی درج کنیم و گل و شیرینی بفرستیم تا همه بفهمند که نتیجه‌ی کارمان چه بوده، کار و بارمان از این که هست خیلی هم سکه‌تر شود! اما من هرگز از هیچ‌کدام از دانش‌آموزانم رتبه‌هاشان را نخواهم پرسید، چرا که اگر رتبه‌ی خیلی خوبی باشد در معرض این لغزش قرار خواهم گرفت که حاصل سال‌ها تلاش و پشتکار آن دانش‌آموز، زحمات دبیران مدرسه‌اش، زحمات خانواده‌اش و...، همه و همه را به خودم نسبت دهم و این‌که فکر کنم فقط من بوده‌ام که عامل این موفقیت بوده‌ام؛ هرچه فکر می‌کنم می‌بینم چنین توهمی از زیبایی اندیشه به‌دور است؛ ترجیح می‌دهم این همه تلاش زیبا را وجه‌المعامله‌ی تبلیغ خود نکنم؛ و اگر رتبه‌ی او رتبه‌ی خوبی نشده باشد، تحمل سکوت سنگینی را که پس از سوالم حکم‌فرما خواهد شد، ندارم؛ سکوتی که در طی آن، فرد به این می‌اندیشد که بین احساس حقارت ناشی از گفتن رتبه‌ی حقیقی (البته احساس حقارت به زعم خودش) و فرافکنی یا دروغ برای رهایی از زیرفشار سرزنش احتمالی، کدام را انتخاب کند. هرگز حاضر نیستم کسی را در چنین وضعیتی قرار دهم و لزومی هم به این کار نمی‌بینم.
      این سطر ها را برایت نوشتم تا بدانی، تو بسیار ارزشمندتر از آن هستی که دیگران با اندیشه‌های سطحی‌شان درباره‌ی تو فکر کنند، و راستش را بخواهی، حتی بسیار ارزشمندتر از آن که خودت فکر می‌کنی!

      از یادتان نمی‌کاهیم
      دوستدار شما
      ف. میثمی

    12. Top | #12
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط vahid_ نمایش پست ها
      ادامه متن ...
      دوست عزیز،
      اندیشه‌سازان هرگز تو را به‌صورت یک عدد نمی‌بیند. اندیشه‌سازان هرگز ابعاد بزرگ وجود انسانی تو را با چند رقم معامله نمی‌کند. خواه آن عدد بزرگ باشد یا کوچک. بدان و آگاه باش که ما برای تو به‌عنوان یک انسان، بسیار بیش از این‌ها ارزش قائلیم، بسیار بیشتر از آن‌که فکرش را بکنی.
      اگر ما زنگ نمی‌زنیم تا رتبه‌ی کنکورت را بپرسیم، نه خدای نکرده به آن سبب است که برای تو ارزش قائل نباشیم، بلکه دقیقاً برعکس، فکر می‌کنیم ارزش تو بسیار بیش از آن است که یک عدد بخواهد بر قضاوت ذهنی ما راجع به آن‌چه تو در واقع هستی، تأثیر بگذارد.
      شاید اگر رتبه‌ی همه را بپرسیم؛ عکس‌هایی از رتبه‌های خاص چاپ بکنیم، برای عده‌ای تبریک عمومی درج کنیم و گل و شیرینی بفرستیم تا همه بفهمند که نتیجه‌ی کارمان چه بوده، کار و بارمان از این که هست خیلی هم سکه‌تر شود! اما من هرگز از هیچ‌کدام از دانش‌آموزانم رتبه‌هاشان را نخواهم پرسید، چرا که اگر رتبه‌ی خیلی خوبی باشد در معرض این لغزش قرار خواهم گرفت که حاصل سال‌ها تلاش و پشتکار آن دانش‌آموز، زحمات دبیران مدرسه‌اش، زحمات خانواده‌اش و...، همه و همه را به خودم نسبت دهم و این‌که فکر کنم فقط من بوده‌ام که عامل این موفقیت بوده‌ام؛ هرچه فکر می‌کنم می‌بینم چنین توهمی از زیبایی اندیشه به‌دور است؛ ترجیح می‌دهم این همه تلاش زیبا را وجه‌المعامله‌ی تبلیغ خود نکنم؛ و اگر رتبه‌ی او رتبه‌ی خوبی نشده باشد، تحمل سکوت سنگینی را که پس از سوالم حکم‌فرما خواهد شد، ندارم؛ سکوتی که در طی آن، فرد به این می‌اندیشد که بین احساس حقارت ناشی از گفتن رتبه‌ی حقیقی (البته احساس حقارت به زعم خودش) و فرافکنی یا دروغ برای رهایی از زیرفشار سرزنش احتمالی، کدام را انتخاب کند. هرگز حاضر نیستم کسی را در چنین وضعیتی قرار دهم و لزومی هم به این کار نمی‌بینم.
      این سطر ها را برایت نوشتم تا بدانی، تو بسیار ارزشمندتر از آن هستی که دیگران با اندیشه‌های سطحی‌شان درباره‌ی تو فکر کنند، و راستش را بخواهی، حتی بسیار ارزشمندتر از آن که خودت فکر می‌کنی!

      از یادتان نمی‌کاهیم
      دوستدار شما
      ف. میثمی
      ممنون که ادامشو آوردین
      بسوزه پدر تنبلی

    13. Top | #13
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      یکی از تاثیرگذارترین متن هایی که خوندم! خیلی ممنون

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      یادش به خیر دکتر فرهاد میثمی
      اونایی که دهه هشتاد کنکور دادن حتما مقدمه های ایشون تو کتابای اندیشه سازان رو با عنوان ف.آشنا یادشونه...
      همونی که برادران نصری کتاب زیست پیش شونو بهش تقدیم کردن تو اول کتاب
      واقعا انسان بزرگواری هستن ایشون...
      آخرشم نفهمیدم دلیل واقعی تعطیلی اندیشه سازان و در نتیجه واگذاری امتیاز کتاباش به مبتکران چی بود...
      ر.ا : حالا باز کنکور چون تا حدی به تلاش خود فرد هم بستگی داره (هرچن مولفه های دیگری هم قطعا داره) بازم میشه یجورایی تحملش کرد که البته من اونو هم قبول ندارم. ولی شما به جامعه نگاه کنید که آدما براساس چیزایی قضاوت میشن که خودشون هیچ تاثیری توش نداشته ان مثه چهره یا نژاد یا محل به دنیا اومدن یا پدر و مادر یا رنگ پوست و خیلی چیزای دیگه که همشون خارج از تصمیمات فرد هستن...ایناست که آدمو اذیت میکنه...
      stay focused and never give up

    15. Top | #15
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      داشت میرفت،
      آن دخترکی که با بادبادک رویاهایش زمین را فتح کرده بود...

      دلم به حال خودمون سوخت
      .اینا واقعیتای تحمیلیه.
      دنبال تفاوتیم،
      غافل ازین که چقدر به بند عدد متصلیم.
      تفاوت اینه که خودت باشی،
      اونی که باعث شد n ماه زندگی مزخرفیِ کنکوری رو تحمل کنی.
      چقدر از کنکور متنفرم که باعث شد بند بادبادکامون از دستامون در بره، بشیم ctrl v ادمای دور وبرمون.
      خدایا شجاعت قبلمو عطا کن
      آمین.

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن