در سال ۱۹۷۱، دانشگاه میشیگان مرکز کامپیوتر جدید خود را در ساختمانی کاملاً نوساز راهاندازی نمود. پردازندۀ مرکزی بزرگی در وسط یک اتاق سفید دیده میشد و دهها دستگاه منگنه که آن روزها در مراکز کامپیوتری رایج بود، در اطراف آن قرار داشت. سال ۱۹۷۱، دانشگاه میشیگان یکی از پیشرفتهترین برنامههای علمی کامپیوتر دنیا را داشت و هزاران دانشجو از این مرکز استفاده میکردند که یکی از معروفترین این دانشجویان جوانی به نام بیل جوی بود.فایل پیوست 73173
جوی در همان سال افتتاح این مرکز کامپیوتر، به دانشگاه میشیگان رفت. او پسر ۱۶ سالۀ قدبلند و لاغری بود که موهایی ژولیده داشت و در دبیرستان به عنوان ساعیترین دانشآموز برگزیده شده بود و هدفش این بود که یک زیستشناس یا ریاضیدان شود اما در سال اول حضورش در دانشگاه و ورود به این مرکز کامپیوتر، تحت تأثیر فضای آنجا قرار گرفت و تصمیمش به کلی عوض شد. مرکز کامپیوتر همه زندگی او شد و تا جایی که توانست به برنامهنویسی پرداخت.
سپس نزد یک پروفسور علوم کامپیوتر مشغول به کار شد و به همین دلیل توانست در طی تابستان نیز به برنامهنویسی کامپیوتر ادامه دهد و بیش از پیش خود را در دنیای نرمافزار غوطهور کرد. او با همکاری یک گروه کوچک از برنامهنویسان، موفق به بازنویسی UNIX (یک سیستم نرمافزاری برای استفاده در پردازندههای مرکزی) شد.و این برنامه، تبدیل به سیستم عملیاتی میلیونها کامپیوتر در سراسر دنیا شد.
آیا میدانید بیشتر نرمافزارهایی که به شما امکان دستیابی به اینترنت را داده اند، توسط چه کسی نوشته شده است؟
او کسی نیست جز بیل جوی.
جوی پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه کالیفرنیا، یکی دیگر از زبانهای کامپیوتر به نام جاوا را بازنویسی کرد. گاهی از او به عنوان ادیسون دنیای اینترنت یاد میشود.
داستان نبوغ بیل جوی بارها و همیشه به یک شکل گفته شده است:
در دنیای کامپیوتر نمیتوان با استفاده از پول و رابطه به جایی رسید. افراد بر اساس شایستگیهای خود پیشرفت میکنند و همه افراد حاضر در این عرصۀ پهناور بر اساس استعدادهای خود سنجیده و قضاوت میشوند. در این دنیا فقط بهترینها برنده میشوند و جوی به وضوح یکی از بهترینها بود.
اما آیا واقعا این حرف درست است؟!
اگر واقعبین باشیم میبینیم که تنها ملاک، شایستگی نیست بلکه ترکیبی از تواناییها، فرصتها و شانس استفاده از فرصتها باعث موفقیت یک شخص میشوند.
تقریباً به مدت یک دهه، روانشناسان مشغول مناظرههای اساسی در مورد این سؤال بودند که آیا چیزی به نام استعداد ذاتی وجود دارد یا نه و پاسخ مثبت بود. اما لازمۀ دستیابی به موفقیت تنها استعداد نیست بلکه مقدمات لازم برای استفاده از این استعداد نیز نقش مهمی در رسیدن به موفیت داد. با نگاهی روانشناسانه به موضوع خواهیم دید که نقش زمینۀ مناسب برای ظهور استعداد در رسیدن به موفقیت، بیش از نقشی است که خود استعداد در رسیدن افراد به موفقیت داد.
در سال ۱۹۹۰، گروهی از روانشناسان با سرپرستی اریکسون و با همکاری انجمن موسیقی، مطالعهای انجام دادند. در این مطالعه دانشآموزان مدرسۀ ویولن به سه گروه تقسیم شدند. در اولین گروه، بچههایی که دارای استعداد کافی برای تک نوازی در گروههای بینالمللی بودند قرار گرفتند. در گروه دوم، کسانی قرار داده شدند که در این زمینه استعداد نسبتاً خوبی داشتند و در سومین گروه، کسانی که به نظر میرسید هرگز به مراحل حرفهای نخواهند رسید و انتظار میرفت که حداکثر مربی موسیقی مدارس دولتی شوند، قرار گرفتند. آنگاه از همۀ آنها این سؤال پرسیده شد: از اولین باری که دست به ویولن زدهاید تاکنون چند ساعت تمرین کردهاید؟
همه افراد در هر سه گروه، نوازندگی ویولن را از حدود ۵ سالگی شروع کرده و در چند سال اول، همگی تقریباً به یک اندازه و حدود ۲ تا ۳ ساعت در هفته تمرین کرده بودند اما وقتی آنها به حدود ۸ سالگی رسیدند، تفاوت واقعی شروع شد. بچههایی که در آن سنین بیش از دیگران تمرین کرده بودند، حالا بهترینهای کلاس بودند؛ این دسته ۶ ساعت در هفته تا ۹ سالگی، ۸ ساعت در هفته تا ۱۲ سالگی، ۱۶ ساعت در هفته تا ۱۴ سالگی و بیشتر و بیشتر و تا هنگامی که به بیست سالگی رسیده بودند به راحتی بیش از ۳۰ ساعت در هفته تمرین میکردند.
در حقیقت دستۀ برتر نوازندههای ویولن تا این سن ده هزار ساعت تمرین کرده بودند در صورتی که دسته دوم هشت هزار ساعت و دسته سوم که مربیان آینده موسیقی در مدارس میشوند فقط حدود چهار هزار ساعت تمرین کرده بودند.
اریکسون و همکارانش سپس پیانیستهای آماتور را با پیانیستهای حرفهای مقایسه نموده و به نتایج مشابه دست یافتند. آماتورها در دواان کودکی هرگز بیش از ۳ ساعت در هفته تمرین نکرده بودند و تا سن بیست سالگی در مجموع دو هزار ساعت تمرین داشتند اما حرفهایها دائماً بر ساعات تمرین خویش افزوده و تا سن بیست سالگی ده هزار ساعت تمرین در کارنامه خود داشتند.
قسمت جالب توجه مطالعه اریکسون این بود که آنها هرگز موفق نشدند فردی را بیابند که بدون تمرین زیاد، به طور ذاتی و طبیعی و تنها با اتکا به استعداد خویش به مراحل حرفهای کار موسیقی رسیده باشد. تحقیق آنها نشان داد که پس از اینکه یک موزیسین با اتکا به تواناییهای زیاد خویش موفق به حضور در یک مدرسه خوب موسیقی شد، چیزی که باعث تشخیص او به عنوان یک نوازنده موفق آینده میشود میزان جدیت او در کار است، فقط همین!
افرادی که در اوج هستند، خیلی خیلی سختتر و بیشتر از سایرین، کار و تمرین میکنند و آنچه که این محققان در مطالعه خود یافتند یک عدد جادویی برای رسیدن به موفقیت واقعی بود و آن ده هزار ساعت تمرین و تلاش است.فایل پیوست 73174
این مطالعه نشان داد که برای دستیابی به مهارت و رسیدن به رتبههای جهانی در هر زمینهای لازم است که ده هزار ساعت تمرین در کارنامه هرکس موجود باشد! تحقیقات یکی پس از دیگری نشان دادهاند که آهنگسازان، بسکتبالیستها، نویسندگان، اسکیبازان، پیانیستها، شطرنجبازان حرفهای و … همگی در زمینۀ تخصصی خود همین مقدار تمرین داشتهاند.
یک متخصص اعصاب به نام دانیل لویتین میگوید:
«هنوز در بین افراد مطرح در سطح بینالمللی (در همه فعالیتها) هیچ فردی مشاهده نشده است که در زمانی کوتاهتر از ده هزار ساعت به این سطح موفقت رسیده باشد. به نظر میرسد مغز برای اینکه بتواند آگاهیهای لازم جهت رسیدن به سطح بینالمللی (در هر زمینهای) را کسب کند، به همین میزان زمان نیاز دارد.»
این مسئله حتی در مورد افرادی مثل موزارت که او را اعجوبۀ دنیای موسیقی میدانیم نیز صادق است. او آهنگسازی را از سن شش سالگی آغاز نمود، روانشناسی به نام مایکل هو در کتاب توضیح نبوغ در این مورد چه نوشته است:
کارهای اولیۀ موزارت که در سنین کودکی انجام شده بود، هیچکدام کارهای جالب و جاافتادهای نبود، اولین قطعاتش نیز احتمالاً به وسیلۀ پدرش نوشته شده و به مرور ارتقا پیدا کرده بود. بسیاری از قطعاتی که ولفگان در دوران کودکیاش ساخته بود مثل هفت قطعۀ اولش برای ارکستر پیانو نیز، تا حد زیادی توسط سایر آهنگسازان تنظیم و اصلاح شده بود. از بین قطعات ساخته شده توسط موزارت اولین کاری که به عنوان شاهکار شناخته شد، بعد از بیست و یک سالگیِ او و در حالی ساخته شده بود که در آن هنگام حداقل ده سال، از شروع کارش به عنوان آهنگساز میگذشت.
هارولد شونبرگ، منتقد موسیقی پا را فراتر نهاد و گفته است: «موزارت در واقع دیر به شکوفایی رسید چون او حداقل پس از بیست سال آهنگسازی توانست شاهکارش را ارائه دهد.»
فایل پیوست 73175
برای رسیدن به سطوح بینالمللی در زمینۀ شطرنج نیز حدود ده سال زمان لازم است و ده سال تقریباً همان مدتی است که میتوان در آن ده هزار ساعت تمرین سخت انجام داد، ده هزار ساعت عددی جادویی برای رسیدن به اوج است.
به داستان بیل جوی برگردیم. سال ۱۹۷۱ و نوجوان شانزده ساله قدبلند و ژولیدۀ بسیار باهوشی که در امتحان ورودی دانشگاه امتیاز بسیار خوبی را در ریاضیات کسب کرده بود اما این همه حقیقت نبود، کلید پیشرفت خیرهکنندۀ او حضورش در اتاق کامپیوتر دانشگاه میشیگان بود.
در اوایل سال ۱۹۷۰ که بیل مشغول آموختن برنامهنویسی کامپیوتر بود، سایز هر کامپیوتر به اندازۀ یک اتاق بود و قیمتش یک میلیون دلار. دستیابی به کامپیوتر، کار بسیار دشوار و پر هزینهای بود و البته کامپیوترهای آن زمان نمیتوانستند چند برنامه را همزمان با هم اجرا کنند، هر برنامه کارتی داشت که در اختیار اپراتور بود و هرکس برای انجام کارش مجبور بود چندین کارت از اپراتور دریافت نموده و هربار با استفاده از یکی از کارتها برنامۀ مورد نظرش را راهاندازی نماید. حال تصور کنید اگر قبل از او افراد دیگری در نوبت قرار داشتند مجبور بود ساعتها و یا حتی یک روز برای دریافت کارت مربوط به برنامۀ مورد نظرش صبر کند و اگر حتی یک اشتباه میکرد (حتی یک اشتباه تایپی) مجبور بود برای اصلاح آن اشتباه دوباره با استفاده از کارت، برنامه را راهاندازی نماید و تمام فرآیند تکرار میشد.با وجود این شرایط، بسیار مشکل بود که کسی بتواند یک برنامهنویس ماهر شود. یک متخصص کامپیوتر آن دوران به یاد میآورد که: «این مشقات بیشتر به ما بردباری و دقت میآموخت تا برنامهنویسی!»
10-5-2014 12-46-17 AM
اما وضعیت بیل جوی فرق میکرد، او برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه میشیگان رفت و در همان زمان دانشگاه میشیگان برای اولین بار در دنیا کامپیوترهایی با قابلیت کاربرد همزمان را جایگزین کامپیوترهای کارتی و عظیمالجثۀ قدیمی کرده بود و این امکان وجود داشت تا صد نفر به طور همزمان از امکانات مرکز کامپیوتر استفاده نمایند.
این فرصتی استثنایی بود که هنگام ورود بیل جوی به این دانشگاه در سال ۱۹۷۱ در اختیار او قرار گرفت. او میشیگان را به خاطر مرکز کامپیوترش انتخاب نکرده بود، او قبلاً هرگز با کامپیوتر کار نکرده و هیچ آشنایی با آن نداشت و فقط به قصد تحصیل در رشتههای ریاضیات و مهندسی وارد دانشگاه شده بود اما در سال اول ورودش وقتی با کامپیوتر و برنامهنویسی آشنا شد، احساس کرد که بهترین اتفاق در جایی قرار گرفته که در دنیا بینظیر بود. او میتوانست هر چقدر میخواهد به برنامهنویسی کامپیوتر بپردازد. برنامهنویسی برای او مثل بسیاری از انسانهای دیگر نه یک رویای دور از دسترس بلکه یک تفریح شده بود.
10-5-2014 2-32-53 AM
بیل جوی میگوید: «خوابگاه من در قسمت شمالی دانشگاه بود و مرکز کامپیوتر دانشگاه هم درست همانجا واقع شده بود و من مقدار بسیار زیادی از وقتم را آنجا میگذراندم. آن مرکز بیست و چهار ساعت شبانه روز باز بود و من میتوانستم تمام شب آنجا بمانم و کار کنم البته موضوع این بود که برای استفاده از مرکز کامپیوتر به هر دانشجو فقط حدود یک ساعت زمان میرسید اما متوجه شده بودیم که با تایپ time=t میتوانیم در نرمافزار رخنه نموده و هر قدر میخواهیم از آن مرکز استفاده نماییم!»