خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 7 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 102
    1. Top | #31
      کاربر اخراجی

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها
      من بچه بودم مث همه ی بچه ها این واسم سوال بود
      "مامان من چجوری به دنیا اومدم؟"
      و این بماند که مامانم همیشه میگفت خدا داد..من اینجوری میشدم
      خدا چجوری داد!!
      بعد نشستم با خودم فک کردم به این نتیجه رسیدم:
      شنیده بودم که قبل ازدواج میرن آزمایشگاه،
      فک کردم که میرن آزمایشگاه از خون دختر به پسر تزریق میکنن و از خون پسر به دختر و اینطوری باردار میشه|||||

      الان از این خوشحالم ک با کسی مطرحش نکرده بودم
      در این مورد من هیچ وقت از هیچکی سوال نپرسیدم
      چون نظریه خودمو داشتم
      فک میکردم خودکار وقتی اسم مردو می نویسن تو شناسنامه زن اوشون باردار میشه
      اونام که بچه دار نمیشن بخاطر اینکه اسم همسر تو شناسنامه خوانا و درست نوشته نشده


      راستی اینم بگم که این نظریه مال دوران راهنمایی منه نه ابتدایی
      ویرایش توسط Healer : 25 خرداد 1396 در ساعت 18:02

    2. Top | #32
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Healer نمایش پست ها
      در این مورد من هیچ وقت از هیچکی سوال نپرسیدم
      چون نظریه خودمو داشتم
      فک میکردم خودکار وقتی اسم مردو می نویسن تو شناسنامه زن اوشون باردار میشه
      اونام که بچه دار نمیشن بخاطر اینکه اسم همسر تو شناسنامه خوانا و درست نوشته نشده


      راستی اینم بگم که این نظریه مال دوران راهنمایی منه نه ابتدایی
      شرودینگر با دیدن این نظریه تو مدل کوانتومی خود را را بی ارزش خواند و به صحرا های نوادا گریخت =))

      ? What is the Most resilient Parasite? A Bacteria? A Virus? An Intestinal worm
      ;An idea
      ... Resilient, Highly contagious
      .Once an idea has taken hold of the brain it’s almost impossible to eradicate
      .An idea that is fully formed, fully understood,That sticks, right in there somewhere

    3. Top | #33
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      من بچه بودم عاشق داستان هاي شاه پريان بودم
      تابستونا يه باتري با چند تا مفتول پيدا ميكردم ميرفتم تو اتاق ٦ ساعت ور ميرفتم باهاش تا يه اختراعي انجام بدم
      از فانتزي هام اين بود كه قهرمان المپيك شم و مخترع
      كلا به تنها چيزي كه هيچ وقت فكرشو نميكردم اين بود كه بخوام پزشكي بخونم .
      سه بار سرم شكست تا ٧ سالگي
      دوران دبستان شب هاي اول مهر تا صبح بيدار ميموندم ، عاشق مدرسه بودم .
      مهمون ميومد خونمون كفشاشو قايم ميكردم كه نتونه شب بره
      يه روزي ،يه جايي ، يه جوري ،يه كسي ،يه چيزي ...صبر داشته باش ،صبر داشته باش ...

    4. Top | #34
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      مدیر برتر

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      چه خاطرات جذابی دارین
      من یادم‌نمیاد زیاد
      اما خب..
      یادمه وقتی عمو پورنگ میداد... میرفتم پشت تلوزیونمون از لای خطهاش هی نگاه‌میکردم تا عمو پورنگو پیدا کنم
      بعدم به‌این فکر میکردم...دوس دارم برم تو تلوزیون پیش عمو پورنگ
      باهاش برنامه اجرا کنم
      تو فانتزی هامم این بود که هر روز با مشقت باید برم‌داخل تلوزیون و برگردم

      ___
      یکی دیگه هم اینکه...
      ته خاله بازی بودم
      یعنی فیلم و سریال میشد بسازی از خاله بازی هام...از بس واقعی و طبیعی بازی میکردم
      یه بارم دختر همسایه امونم وقتی حس گرفتنمو تو بازی دید میگفت استعداد بازیگری داری تو

    5. Top | #35
      کاربر اخراجی

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      بچه های دهه 60 و اوایل دهه 70 یادشونه که قدیما ماشین آشغالی شبا نمیومد آشـغالی جمع کنه بلکه روزا میومد
      یه آژیر هم داشتن موقعی وارد کوچه میشد آژیر میکشید
      عاقو مُ عاشق این صدا بودیم همیشه تو ادوار بچگیم دوس داشتم راننده ماشین آشغالی بشم
      هروقت ماشین میومد تو کوچه چون خونه ما تقریبا سر کوچه بود از سر کوچه تا وسطای کوچه پشت ماشین آشغالی میرفتم نگاش میکردم
      اون مامور شهرداری هم که اشغالا رو مینداخت تو ماشین همیشه به چشم یه عقب مونده ذهنی به من نگا میکرد

      اولین بار هم روز شکوفه ها کلاس اول دبستان عاشق شدم
      عاشق خواهر دوستم فرشید
      اسمش شیرین بود
      الانم ایران نیستن
      به فرشید گفتم خوشبحالت من خواهر بچه تر از خودم ندارم فرشید
      گفت میگم شیرین خواهر تو هم بشه

      پ.ن : مخ میزدیم وقتی مخ زدن مد نبود

    6. Top | #36
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط NVIDIA نمایش پست ها
      بچه های دهه 60 و اوایل دهه 70 یادشونه که قدیما ماشین آشغالی شبا نمیومد آشـغالی جمع کنه بلکه روزا میومد
      یه آژیر هم داشتن موقعی وارد کوچه میشد آژیر میکشید
      عاقو مُ عاشق این صدا بودیم همیشه تو ادوار بچگیم دوس داشتم راننده ماشین آشغالی بشم
      هروقت ماشین میومد تو کوچه چون خونه ما تقریبا سر کوچه بود از سر کوچه تا وسطای کوچه پشت ماشین آشغالی میرفتم نگاش میکردم
      اون مامور شهرداری هم که اشغالا رو مینداخت تو ماشین همیشه به چشم یه عقب مونده ذهنی به من نگا میکرد

      اولین بار هم روز شکوفه ها کلاس اول دبستان عاشق شدم
      عاشق خواهر دوستم فرشید
      اسمش شیرین بود
      الانم ایران نیستن
      به فرشید گفتم خوشبحالت من خواهر بچه تر از خودم ندارم فرشید
      گفت میگم شیرین خواهر تو هم بشه

      پ.ن : مخ میزدیم وقتی مخ زدن مد نبود
      @Hana199665
      هاااااانی چرا همه عشق بچگی دارن
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    7. Top | #37
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      وااای خدایا چقد خندیدم
      اصن شااادشدم...
      .
      .
      من درمورد قضیه بچه دار شدن همیشه از مامانم میپرسیدم میگفت بزرگ بشی خودت میفهمی..
      ولی بعدش فک میکردم خانوما ی قرص میخورن باردار میشن بعد اونایی ک دوقلو دارن دوتا قرص باهم میخورن...
      تازه برا مامانم تعریف میکردم میگفت اره همینطوریه
      .
      همیشه دوست داشتم تو حموم دریا درست کنم...کیسه و لیف و اینارو مینداختم تو چاه درشم میذاشتم...
      ابم جمع میشد بیرون میرفت
      ی دفشو یادمه مامانم اساسی کتکم زد
      .
      یادمه موهام کوتاه بود بعد همیشه میگفتم چرا موهام بلند نمیشه
      مامانمم واسه ادب کردن من میگفت ب هرکی سلام کنی خدا ۱سانت موهاتو بلند میکنه...
      دقیقا امادگی ک میرفتم پیاده میرفتم گاهی روزا نمیدونم چرا یادم نیس دلیلشا بعد از دم ب همه سلام میکردم..دخترو پسرو زنو مردو پیرزنو پیرمردو ب امید اینکه موهام بلند بشه..
      .
      ۵یا ۶سالم بود تو کوچه با بقیه بچه ها بازی میکردیم
      بعد ی پسره ک دو س سال بزرگترم بود لپمو کشید گفت تو چقد گوگولی..
      منم میدوییدم تا برم خونه اونقد پشت درخونه گریه میکردم ک خدا میدونه فک میکردم امشب میان خاستگاریم
      .
      عاشقم بودم کوچیک ک بودم عاشق ی خواننده
      ویرایش توسط -Sara- : 25 خرداد 1396 در ساعت 19:06

    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      یه عروسک داشتم اسمشو گذاشته بودم علی کوچولو...خیلی دوستش داشتم...

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dr.sara نمایش پست ها
      .
      ۵یا ۶سالم بود تو کوچه با بقیه بچه ها بازی میکردیم
      بعد ی پسره ک دو س سال بزرگترم بود لپمو کشید گفت تو چقد گوگولی..
      منم میدوییدم تا برم خونه اونقد پشت درخونه گریه میکردم ک خدا میدونه فک میکردم امشب میان خاستگاریم
      .

      یه ربعِ دارم به این میخندم
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    10. Top | #40
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      توی مجتمعمون وقتی بچه بودیم توی پارکینگ خونه یه میز کامپیوتر بود که چندوقتی بود داشت خاک میخورد میزه چرخ دار بود ما هم 7 8 نفر بودیم مینشستیم روش و یکی مسئول هل دادنمون میشد هلمون میداد با سرعت زیاد بعد ول میکرد میزو ما با میز مستقیم میرفتیم توی دیوار سرعت خیلی بالا بود..اینو هم بگم که میزه نو بود و حتی پلاستیکم داشت...خب خلاصه ما یک هفته ی کامل با این میز بازی میکردیم دیگه داغون شده بود و چرخاش خیلی شل شده بودن یبار که داشتیم باش بازی میکردیم دوستم خیلی با شدت هولمون داد و نیمه های راه پایه ی میز شکست و میز از وسط نصف شد ما همه افتادیم روی هم من بیچاره اول افتادم بعد یکی از دوستام که خیلی چاق بود محکم پرت شد روم هم پام پاره شد هم کمرم داغون شد بقیه هم اشو لاش بودن...بعده یه چند روزم صاحب میز داد و بیداد راه انداخت که این چ بلاییه سر میزم آوردین...آخرشم بخشیدمون
      +++++
      یبارم با داداشم رفتم روی پشت بوم یه سنگ پرت کردم توی شیشه ی گلخونه ی همسایه بعدش اومدن در خونم بابامم مجبور شد شیشه بر بیاره شیششون رو درست کنن
      +++++
      یبارم مدیر ساختمون بهم گفت بیا به گلا اب بده منم شیلنگو برداشتم اولش ک کل حیاطو خیس کردم بعدش رفتم شیلنگو گرفتم به زنگا...تموم زنگا سوختن بابام مجبور شد خسارت بده
      دیگه یادم نیست

    11. Top | #41
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      شاید قشنگ ترین دوره زندگیم بچگیم بوده
      خیلی خوب بود
      شهرداری جدیدا داشت جلوی جوب خونه ها رو با یه چیز فلزی و دو تا پیچ میبست
      ک مثلا موش نیاد تو خونه ها...
      پنج سالم بود
      با یکی از دوستام به اسم حسین نفری ی پیچ گوشتی برداشتیم
      افتادیم به جون جوب ها
      اخر شب ب شخصه نیم کیلو پیچ داشتم
      شهرداری میبست ما باز میکردیم


      بچگیم کلا خاطرس حالا سر فرصت ایشالا
      تخمم بیارید
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    12. Top | #42
      در انتظار تایید ایمیل

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      بر خلاف اون چهره ای که قبلا گفتم و ازم دیدین ..
      من به شدت بچه ی بد دهنی بودم

      کلا بزرگ و کوچیک رو میبستم به رگبار فحش

      نه از این فحشای بچه بازی .. از این فحشایی ک مثلا الان جوونا بهم میدن و فک میکنن خیلی شاخ و باحالن

      چقد تو مهمونیا و در و همسایه ابروی خانواده رو بردم ..

      یه بار مهمونی بودیم .. دسشویی داشتم خجالت میکشیدم بگم ... بهونه میاوردم ک معدم درد میکنه ..
      بعدش باورشون شد برام دارو اوردن
      خواستن به زور بهم بدن .. دیگ دیدم پای چراغ تاریکه زدم زیر دست زن میزبان دارو شکست
      (حاجی بود)
      حاجیه بدبخت بستم ره فحش ... که فلان فلان شده چرا بهم دارو میدی


      الان خیلی اروم و با ادب و اقا شدم

    13. Top | #43
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      من وقتی بچه بودم بابام یک عدد ژیان داشت به غایت داغونوقتی سوارش میشدم بسی خجالت میکشیدم، فکر میکردم خیلی بی کلاسه
      بعدش که پراید خریدیم چقد ذوق کردم... فکر میکردم الان به جرگه ی بچه مایه دارا و باکلاسا پیوستم

      راجبه تولید مثل اصولا تئوری خاصی نداشتم، اما راجع به زایمان طبیعی و سزارین همیشه فکر میکردم تو هر دو تاش شکم رو میبرن، فقط تو سزارین عمودی از بالا تا پایین شکم رو میبرن، تو طبیعی افقی از چپ به راست

    14. Top | #44
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      یبارم رفته بودم خونه مادرجونم بعد دخترخاله بابام همسن خودم بود بچه که بودیم همیشه باهم بازی میکردیم
      فک کنم 5 سالم بود اون موقع شایدم 4 سال
      رفتیم توی اشپزخونه یه عالمه فلفل ریختم کف دستم بعد گفتم:فاطمه یه دیقه بیا جلو....بعدش کل فلفلا رو فوت کردم تو چشمش....
      بیچاره اونقدر گریه کرد جونش دراومد

    15. Top | #45
      در انتظار تایید ایمیل

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zahraa.a.p نمایش پست ها
      من وقتی بچه بودم بابام یک عدد ژیان داشت به غایت داغونوقتی سوارش میشدم بسی خجالت میکشیدم، فکر میکردم خیلی بی کلاسه
      بعدش که پراید خریدیم چقد ذوق کردم... فکر میکردم الان به جرگه ی بچه مایه دارا و باکلاسا پیوستم

      راجبه تولید مثل اصولا تئوری خاصی نداشتم، اما راجع به زایمان طبیعی و سزارین همیشه فکر میکردم تو هر دو تاش شکم رو میبرن، فقط تو سزارین عمودی از بالا تا پایین شکم رو میبرن، تو طبیعی افقی از چپ به راست
      منم وقتی کوچیک بودم پیکان داشتیم همش خجالت می کشیدم که یوقت دوستام منو نبینن بااین ماشینیه سرویسم داشتم که منو میبرد مهدکودک میاورد میدونست ماشینمون چیه ولی هردفعه جلو دوستام ازم این سوالو میپرسید..اول ابتدایی که بودم بابام پرشیا خریدهمون روز اول بعد از خریدن ماشین موقعی که سرویس میخواست بیاد دنبالم دروازه های خونه رو تاآخر بازکردم که ماشینمونو ببینه
      فکر میکردم ناراحت میشه ببینه ما ماشین تازه خریدیم

    صفحه 3 از 7 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن