خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 102
    1. Top | #16
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها
      من بچه بودم مث همه ی بچه ها این واسم سوال بود
      "مامان من چجوری به دنیا اومدم؟"
      و این بماند که مامانم همیشه میگفت خدا داد..من اینجوری میشدم
      خدا چجوری داد!!
      بعد نشستم با خودم فک کردم به این نتیجه رسیدم:
      شنیده بودم که قبل ازدواج میرن آزمایشگاه،
      فک کردم که میرن آزمایشگاه از خون دختر به پسر تزریق میکنن و از خون پسر به دختر و اینطوری باردار میشه|||||

      الان از این خوشحالم ک با کسی مطرحش نکرده بودم
      من فکر میکردم بچه رو از بازار جایی میخرن

    2. Top | #17
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط the best dream نمایش پست ها
      کوچیک بودم موهام بلند بودهمیشه.مامانم برای اینکه گولم بزنه میگفت وقتی موهاتو کوتاه کنی خیلی سریع تر رشد میکنه از دفعه قبلم بلندترمیشهمنم رفتم هرچی عروسک داشتم بردم حموم موهاشونو کوتاه کردم

      تا حالا فک میکردم پسری
      اینو خوندم جنسیتتو دیدم نوشته دختر
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    3. Top | #18
      کاربر باسابقه

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها

      تا حالا فک میکردم پسری
      اینو خوندم جنسیتتو دیدم نوشته دختر
      وااااییییی منم فک میکردم پسره...کلی واسش نقشه کشیده بودماااااا
      Do your best
      one day
      you will be
      some one's hope
      ...some one's hero

    4. Top | #19
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      موضوع اینجاست که من تو بچگی چندان فکر نمیکردم
      البته رویا پردازی که زیاد میکردم
      لامصب این بازی های استراتژیک تو بچگی بد جوری رو مخ بود
      همش تصور میکردم باید یه سری سربازو هدایت کنم .... یا مثلا به یه جا حمله کنم ... البته این چیزا همش تو ذهنم بود معمولن هم نشسته این کارو میکردم
      میشستم فکر میکردم ... این خودش یه بخش اعظمی از بازیم بود بقیشو پشت کامپیوتر بودم از 5 6 سالگی
      نمی دونم چرا مادرم هیچی برام تعریف نمیکنه از گذشته ؟؟؟
      الان که فکر میکنم میبینم چقدر اروم بودم ....

    5. Top | #20
      کاربر نیمه فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      درسته بچه بودین و در حال یادگیری ولی در هر حال این سوال پیش میاد که با این حجم از استعداد چطور به بقا ادامه دادین؟

      ر.ا:
      کلا تو بچگی موجودی بسیار باهوش و با نمکی بودم
      که نهایت استفاده رو میکردم و امتیاز میگرفتم.بر ای مثال تو مهمونی ها زمانی که تعداد چیپس،پفک،مــــوز و در کل
      تنقلات کمی گسسته از n (تعداد کل بچه ها) کمتر بود
      به دلیل کیوت (cute) بودن مسئولیت تقسیم رو میدادن به من که همیشه تقسیم رو با فرمول 50 درصد برای من و 50 درصد برای کل بقیه انجام میدادم که خب به دلیل اسمارت بودن و توانایی پیچوندن مشکل خاصی بعدش پیش نمیومد
      فاز هم که کلا فاز فریکی داشتم یعنی بر مبنای بازی (سگا،میکرو)یا کارتونی که از شبکه دو پخش می شد متغیر بود ولی از بارز ترین اون ها میشه به فاز اسنایپر بودن و کاکرو بودن اشاره کرد

      فاز اسنایپر:پسر بچه ها همشون تو کوچه تفنگ بازی و دزد پلیس داشتن.اون موقع تفنگ ها به دو دسته بدون صدا که خود طرف با صدای دیش دیش یا دنگ دنگ صداش رو در می اورد یا با صدا که خود اسلحه با صدای دییییییییییییییییر دیییییر این زحمت رو کم میکرد.تو اون اوج خفت و نبود امکانات من به لطفا و تلاش زیاد پدر تفنگ ساچمه ای داشتم و قشنگ باهاش بچه ها رو مورد عنایت قرار میدادم قشنگ یادمه یه روز که با اجر دور خودم سنگر درست کرده بودم یکی از بچه برای انتقام با یه تکه اجر زد وسط پیشونیم که تا همین 6-7 سال پیش جاش بود.درسته دوسش نداشتم ولی خیلی ها میگفتن به علت شباهت به جای مهر نونت تو اینده تو روغنه ولی درست وقتی که دلیل حرفاشون رو فهمیدم محو شد

      فاز کاکرو:در این حد بگم که به حدی تحت تاثیر شخصیت عزیز اینجانب یعنی کاکرو قرار گرفته بودم که هر روز 1-2 ساعت توپ رو میزدم تو دیوار و تمرین میکردم تا بالاخره یه روزی توپ از دیوار رد بشه.که البته به شکل دیگه جواب داد و واقعا شدم کاکرویی برا خودم .بطوری که همون بلایی که سرم با اجر اورده بود رو تو زمین فوتبال با توپ سرش اوردم
      ولی خوشبختانه شانس اوردم که یه چرخ زد و بعد افتاد و این باعث شد
      که با دماغ بی افته نه از گیجگاه شدت شوت هام بقدری افزایش پیدا کرد که منو برای جلوگیری از افزایش مصدومیت ها به پست دروازه بانی منتقل دادن و الان هنوز که هنوزه در این پست شریف البته در فوتسال مشغول به فعالیت ام
      ویرایش توسط attila : 25 خرداد 1396 در ساعت 16:58

    6. Top | #21
      کاربر باسابقه

      Maghror
      نمایش مشخصات
      فکر کنم قبلا هم گفتم
      بهترین خاطره دوران کودکیم زمانی بود که مهدکودک میرفتم
      یک دختره بود اسمش ستاره بود خدایی خیلی دوسش داشتم و کلا با هم جور بودیم
      اون زمان مامانمم پیشم بود وقتی میومد دنبالم ستاره رو هم میرسوندیم خونشون چون مامانش کارمند بود نمیرسید بیاد دنبالش

      هنوز وقتی از خیلیا زده میشم یاد اون میفتم یک جورایی عشق دوران کودکیم بود
      فقط میخام یکبار دیگه حداقل ببینمش
      کاش اون زمان هم فضای مجازی و گوشی رونق داشت که از دستش نمیدادم
      این طوری حسرت نمیخوردم
      ارتفاع چشمم خیلی زیاده
      ادمایی که ازش افتادن هیچوقت دیده نشدن

    7. Top | #22
      کاربر باسابقه

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط The JoKer نمایش پست ها
      فکر کنم قبلا هم گفتم
      بهترین خاطره دوران کودکیم زمانی بود که مهدکودک میرفتم
      یک دختره بود اسمش ستاره بود خدایی خیلی دوسش داشتم و کلا با هم جور بودیم
      اون زمان مامانمم پیشم بود وقتی میومد دنبالم ستاره رو هم میرسوندیم خونشون چون مامانش کارمند بود نمیرسید بیاد دنبالش

      هنوز وقتی از خیلیا زده میشم یاد اون میفتم یک جورایی عشق دوران کودکیم بود
      فقط میخام یکبار دیگه حداقل ببینمش
      کاش اون زمان هم فضای مجازی و گوشی رونق داشت که از دستش نمیدادم
      این طوری حسرت نمیخوردم
      منم رفیق بچگیام یه پسره بود که توو مهد باهم خیلی جور بودیم همیشه با هم میرفتیم با همم برمیگشتیم خونه هامونم کنار هم بود...کلن خیلی هم دیگه رو دوس داشتیم و توو این سال هایی ک ازش خبر نداشتم زیاد یادش میفتادم ...پارسال ب صورت کاملا اتفاقی توو یه گروه تلگرام دیدمش اومد پی وی و احوالپرسی و .... اول خیلی خوشحال شدم ولی بعد دیدم چقدددددددددددددد عوض شده...کلن فاتحه ی تصوراتم خونده شد...همون بهتر که نبینیش...بذار توو ذهنت خوب بمونه
      Do your best
      one day
      you will be
      some one's hope
      ...some one's hero

    8. Top | #23
      کاربر باسابقه

      Maghror
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها
      من بچه بودم مث همه ی بچه ها این واسم سوال بود
      "مامان من چجوری به دنیا اومدم؟"
      و این بماند که مامانم همیشه میگفت خدا داد..من اینجوری میشدم
      خدا چجوری داد!!
      بعد نشستم با خودم فک کردم به این نتیجه رسیدم:
      شنیده بودم که قبل ازدواج میرن آزمایشگاه،
      فک کردم که میرن آزمایشگاه از خون دختر به پسر تزریق میکنن و از خون پسر به دختر و اینطوری باردار میشه|||||

      الان از این خوشحالم ک با کسی مطرحش نکرده بودم
      نقل قول نوشته اصلی توسط fate.meh_ نمایش پست ها
      وااای من بچه بودم خیلی دوس داشتم خواهر داشتم یادمه همیشه به مامانم می گفتم که تخم بذاره بخوابه روش برای من خواهر بیاره
      نقل قول نوشته اصلی توسط fate.meh_ نمایش پست ها


      خب حالا اگر بچه هاتون همین مسئله رو مطرح کنن جواب شما ها چیه ؟؟؟؟!!!
      ارتفاع چشمم خیلی زیاده
      ادمایی که ازش افتادن هیچوقت دیده نشدن

    9. Top | #24
      در انتظار تایید ایمیل

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها
      مورچه
      یکی از همبازی های بچگیم بود..
      یادمه وقتی حوصلم سر میرفت مورچه ها رو میگرفتم تو دستم کلی میچرخوندم که سرشون گیج بره بعد بزارم زمین تا نتونن راه برن
      یا اینکه با استکان مگس میگرفتم بعد بالشونو جدا میکردم میذاشتم زمین راه برن
      من میرفتم قند و شکر میاوردم و کل لونه ها ی مورچه هایی ک اطراف خونمون بودن رو تغذیه میکردم

      بعد دیگ مامانم نزاشت ..

      میرفتم از این مورچه بزرگا کش میرفتم غذاهاشون رو بعد میدادم به مورچه کوچیکا


      الان فهمیدم من خیلی حساس تر هستم

    10. Top | #25
      کاربر باسابقه

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      یه خاطره جنایی هم دارم از بچگیم

      وقتی چارساله بودم با داداشم ک یه سال ازم بزرگتره و پسرخالم ک همسن منه داشتیم بازی میکردیم توو کوچه یهو دو سه تا پسر بزرگ شاید اون موقه دبیرستانی بودن با گونی افتادن دنبالمون ک مارو بندازن توش... داداشمو پسرخالمو گرفتن من فرار کردم (حبه انگور) گفتم باید اون دوتارو نجات بدم یه سنگ برداشتم پرت کردم سمت یکی از همون پسرا ک فامیل دورمونم میشد...فاصلش با من خیلی زیاد بوداااا... صاف خورد توو دهنش...هم لبش پاره شد هم دندون جلوش کنده شد
      بعد مامانش اومد در خونمون که دخترتون پسرمو زده مامانم فک کرد پسر کوچیکشونو زدم بعد که دید اون خرس گنده رو زدم خندش گرفت حتی دعوامم نکرد گف حقش بود... یه مدت پیش مامان پسره رو توو یه عروسی دیدم گف زدی دندون پسرمو شیکوندی هر جا میریم خاستگاری ردش میکنن خودت باید زنش شی جا داشت یه سنگم توو دهن مادره بزنم با اون پسر قزمیتش
      Do your best
      one day
      you will be
      some one's hope
      ...some one's hero

    11. Top | #26
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط The JoKer نمایش پست ها


      خب حالا اگر بچه هاتون همین مسئله رو مطرح کنن جواب شما ها چیه ؟؟؟؟!!!

      بچه های امروزه همه چی رو دیگه می دونن

    12. Top | #27
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط The JoKer نمایش پست ها


      خب حالا اگر بچه هاتون همین مسئله رو مطرح کنن جواب شما ها چیه ؟؟؟؟!!!
      خوشم نمیاد به بچم دروغ بگم
      : ))))
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    13. Top | #28
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      چ خاطره های خوبی دارید
      منم یادمه ک میخاستیم سوار ماشین شیم...من ی پام موند بیرون و راننده رفت
      ی چن متری رو زمین کشیدیم

    14. Top | #29
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط The JoKer نمایش پست ها
      فکر کنم قبلا هم گفتم
      بهترین خاطره دوران کودکیم زمانی بود که مهدکودک میرفتم
      یک دختره بود اسمش ستاره بود خدایی خیلی دوسش داشتم و کلا با هم جور بودیم
      اون زمان مامانمم پیشم بود وقتی میومد دنبالم ستاره رو هم میرسوندیم خونشون چون مامانش کارمند بود نمیرسید بیاد دنبالش

      هنوز وقتی از خیلیا زده میشم یاد اون میفتم یک جورایی عشق دوران کودکیم بود
      فقط میخام یکبار دیگه حداقل ببینمش
      کاش اون زمان هم فضای مجازی و گوشی رونق داشت که از دستش نمیدادم
      این طوری حسرت نمیخوردم
      واااااای چقد خووووووب
      من جای تو بودم میرفتم همون مهد کودک میگفتم تو پرونده ها شمارشونو پیدا کنن یا اینکه اگه مامانم آدرس خونشونو یادش بود ازش میخواسم منو ببره اونجا
      شبیه فیلما

      اما خب من نمیتونم همچین کاری کنم چون هیچوقت مهدکودک نرفتم
      اولین روز که خواستم برم مهدکودک خواستن ازم تست بینایی بگیرن گفتن بگو این علامتا کدوم وری هستش منم ترسیدم گریه کردم مامانم دیگه منو نبرد
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    15. Top | #30
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط laleh74 نمایش پست ها
      من بچه بودم مث همه ی بچه ها این واسم سوال بود
      "مامان من چجوری به دنیا اومدم؟"
      و این بماند که مامانم همیشه میگفت خدا داد..من اینجوری میشدم
      خدا چجوری داد!!
      بعد نشستم با خودم فک کردم به این نتیجه رسیدم:
      شنیده بودم که قبل ازدواج میرن آزمایشگاه،
      فک کردم که میرن آزمایشگاه از خون دختر به پسر تزریق میکنن و از خون پسر به دختر و اینطوری باردار میشه|||||

      الان از این خوشحالم ک با کسی مطرحش نکرده بودم
      جز خاطرات مشترکه ❤❤

    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن