خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 29
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      bazande
      نمایش مشخصات

      Unhappy با این اتفاق ... نمیتونم درس بخونم.راهنمایی کنید!

      سلام ...

      نمیدونم چطور بگم

      یا اصلا گفتنش درسته یانه !
      اما دیگه واقعا مجبورم ...

      راستش حدود 10 روز پیش یه نفرکه من میشناختمش و خیلی هم قبولش داشتم اومد و بامن صحبت کرد که بهت علاقه دارم و برو با مادرت صحبت کن و ازاین قبیل حرفا ...

      حرفاش خیلی قشنگ بود..

      خیلی!
      آدم بدی نبود اما نادون بود و دچاراحساسات زودگذر شده بود ....
      منی که اینقدر به خودم مطمئن بودم ولی خام شدم... البته خودمم دوسش داشتم از چندین ماه قبل...

      بعد چند روز که اون به خانوادش گفت و منم به مادرم گفتم ... خیلی ناگهانی زد زیرش و بهم گفت آخرهفته دارم میرم خاستگاری

      میفهمید یعنی چی؟؟؟

      داغوووون شدم به معنای وااااااااااقعی...... حس میکردم همه زندگیم ازدستم رفته ....
      چون همه زندگیمو بخاطرش کنارگذاشته بودم
      خیلی سخت بود...

      من اون چند روزنگاهم روی کتابام نکرده بودم ...


      الآن که مامانمو درجریان گذاشتم که اینطوری شده خیلی آروم ترشدم ...

      فقط مشکلم اینه نمیتونم برم سمت درس
      یعنی حتی حوصله ی خوابیدنم ندارم .... شاید باورتون نشه ولی مدام حس خفگی بهم دست میده .... هیچ امیدی ندارم به آینده

      بچه ها تروخداا.... هرکسی تجربه ای نظری داره کمکم کنه میخوام بشینم سردرسم بهم ثابت شد که آدم بی ارزش و نامردی بوده ... میخوام هرچه زودتر فراموش کنم و تاوان کارمو تمام و کمال ندم چون طاقت ندارم همه ی درسای پیشمو بیفتم کنکورقبول نشم وااای.... پس پدر مادرم ؟؟


      خدا منو ببخشه .....



      راه حل بدین بچها
      انگیزه
      نمیدونم هرچی.....
      فقط بگین یه چیزی
      ما که قراره پروانه شیم // بزار دنیا تا میخواد پیله کنه





      ویرایش توسط Tia : 23 اردیبهشت 1396 در ساعت 17:22 دلیل: عنوان

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      bazande
      نمایش مشخصات
      یه چیز دیگه اینکه امتحانام شروع شده و تا الآن شیمی وزمین دادم حتی زمینم احتمالش هست بیفتم ... !!
      چون هیچی نخوندم و انقدر بی حوصله بودم که همونایی هم که بلدبودمو حوصله نداشتم بنویسم روبرگه....
      ما که قراره پروانه شیم // بزار دنیا تا میخواد پیله کنه






    3. Top | #3
      کاربر فعال

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      تو 15 سالگي عاشق شدم ، پارسال هم ٢ ماه درس خوندم، اما الان بهترم ولي افسردگي ش بعضا مياد
      ببين تنها كسي ك ميتونه حالت و خوب كنه، خداست؛ نميدونم چقد بهش اعتقاد داري، ولي سفت بهش بچسب و ازش طلب ارامش كن، ارومت ميكنه
      "خداوندا ارامشي عطا فرما تا بپذيرم انچه را ك نميتوانم تغيير دهم و شهامتي فرما تا تغيير دهم انچه را ك ميتوانم و دانشي ك تفاوت اين دورا بداند"
      اينا رو تكرار كن، اونو هم ول كن
      يه خارجي هم اين جمله ها رو گفته
      موفق باشيد

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      سلام.با توجه به سنتون.شما از راه گوش خیلی راحت عقل رو کمی میگذارید کنار و قلب رو همه کاره میکنید.و به خودتون اجازه میدید درس رو رها کنید.یه سری مسائل ررو به مادر بگید و ... .
      طبیعتا باید صبر کنید تا از سرتون بیفته.
      اما نه به شما بلکه به همه ی دخترا ی این انجمن میگم.تا قبل از ازدواج و رسمی شدن هیچ کاری نکنید که یک عمر حسرتشو بخورید و تمامی فرصت های خوب زندگی رو تک به تک دور بندازید.
      عاقل باشید.کسی که شمارو دوست داشته باشه و بخواد اولین کاری که میکنه اینه شما رو به رسمیت خودش در میاره.شرایط جسمانیتون رو حفظ کنید.چون توی ایران و اکثر اقایون شرط دختر خوب برای ازدواج رو تشخیص دکتر زنان میدونن
      آب طلب نکرده همیشه مراد نیست -گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
      ویرایش توسط shahriar : 23 اردیبهشت 1396 در ساعت 15:35

    5. Top | #5
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      واقعا جوونا خیلی زود عاشق میشن . یکی هم خودم

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط dr_zahra نمایش پست ها
      سلام ...

      نمیدونم چطور بگم

      یا اصلا گفتنش درسته یانه !
      اما دیگه واقعا مجبورم ...

      راستش حدود 10 روز پیش یه نفرکه من میشناختمش و خیلی هم قبولش داشتم اومد و بامن صحبت کرد که بهت علاقه دارم و برو با مادرت صحبت کن و ازاین قبیل حرفا ...

      حرفاش خیلی قشنگ بود..

      خیلی!
      آدم بدی نبود اما نادون بود و دچاراحساسات زودگذر شده بود ....
      منی که اینقدر به خودم مطمئن بودم ولی خام شدم... البته خودمم دوسش داشتم از چندین ماه قبل...

      بعد چند روز که اون به خانوادش گفت و منم به مادرم گفتم ... خیلی ناگهانی زد زیرش و بهم گفت آخرهفته دارم میرم خاستگاری

      میفهمید یعنی چی؟؟؟

      داغوووون شدم به معنای وااااااااااقعی...... حس میکردم همه زندگیم ازدستم رفته ....
      چون همه زندگیمو بخاطرش کنارگذاشته بودم
      خیلی سخت بود...

      من اون چند روزنگاهم روی کتابام نکرده بودم ...


      الآن که مامانمو درجریان گذاشتم که اینطوری شده خیلی آروم ترشدم ...

      فقط مشکلم اینه نمیتونم برم سمت درس
      یعنی حتی حوصله ی خوابیدنم ندارم .... شاید باورتون نشه ولی مدام حس خفگی بهم دست میده .... هیچ امیدی ندارم به آینده

      بچه ها تروخداا.... هرکسی تجربه ای نظری داره کمکم کنه میخوام بشینم سردرسم بهم ثابت شد که آدم بی ارزش و نامردی بوده ... میخوام هرچه زودتر فراموش کنم و تاوان کارمو تمام و کمال ندم چون طاقت ندارم همه ی درسای پیشمو بیفتم کنکورقبول نشم وااای.... پس پدر مادرم ؟؟


      خدا منو ببخشه .....



      راه حل بدین بچها
      انگیزه
      نمیدونم هرچی.....
      فقط بگین یه چیزی
      با یه مشاور حرف بزن ......یا روان شناس

    7. Top | #7

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      خواهر عزیزم هرچندنبایددچاراین حس میشدی البته دست خودتم نبوده چون تواین سن یه حسیه که حتماپیش میادولی به ارزش خودت پی ببر دنیای جدیدی بساز که اگه تواین وضعیت بمونی ویران کننده اس احساس پوچی میکنی یه آدم عقده ای میشی کلابایدبگم تبدیل به شخصی میشی کمه دیگه اصلانمیشناسیش واین اصلادرست نیس یکی ازدوستام وقتی تواین وضعیت بودالبته بدترازتوپسره باآبروش بازی کرد چندسال طول کشیدازدستش خلاص بشه رفت نمازتوبه خوندیه شب باخدای خودش حرف زدوکلی گریه کردتاخالی بشه خودش میگفت بااون حالش قرآن روبازکردتاخداراهی جلوپاش بذاره میگفت کلی حالم خوب شدالانم هرموقع نیازی به هم صحبت داشته باشه باخداحرف میزنه وقرآن روبازمیکنه الانم قراره کنکوربده چون دیگه به فکرجبران لطفا توهم همینکاروبکن مطمئن باش خداکمکت میکنه عزیزم تمام تلاشتوبکن فراموشش کنی اگه دوباره به فکرش افتادی زودخودتومشغول کن به چیزدیگه ای اصلابهش فک نکن دوباره میگم اگه به فکرت اومد زود خودتوبه چیزدیگه ای مشغول کن اینواصلایادت نره انشاا... درس میشه درستو ازامروز شروع کن به زورحداقل یکی ازکتاباتوبخونی اونقدرموفق باش وتلاشتوبکن تا خیلیا برای به دست آوردنت دست وپابزنن این اجازه روبه هیچکس نده که تحقیرت کنه خواهری این راهی که بهت گفتم بهترین راه نامیدنباش خداباهاته فقط دیگه این اشتباه روتکرارنکن ازهمین حالاهم میشه نتیجه ی کنکوروتغییرداد....موفق باشی یاحق

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      فقط با مادرت کافی نبوده قطعا پیش یه مشاور یا روانشناس خوب برو
      تموم حرفایی که تو دلت هستو بهش بزن خیلی احساس سبکی میکنی
      و خوشحال باش پیش خودت بگو خدا چقدر دوستم داشته که اون زد زیرش زود تر اگه میومد جلو وتو بهش بیش تر وابسته تر میشدی اون موقع میزد زیرش چی؟
      اصلا نگران نباش این احساس مخصوصا تو دختر را طبیعیه ولی حتما پیش مشاور برو سبک سبک میشی

      کد:
      اطمینان دارم یه روز خوب میاد


    9. Top | #9
      کاربر اخراجی

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      حس انتقام گاها حس خوبیه حداقل زندگیتو تضمین میکنه
      خوب بخون به زور تا بعدا حسرت داشتنتو بخوره

      با بیخیالی مشکلی حل نمیشه توکل کن به خدا اینم یه تجربه اس درسته تلخ بوده اما شاید یه روزی بدردت بخوره

    10. Top | #10
      کاربر انجمن

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط dr_zahra نمایش پست ها
      سلام ...

      نمیدونم چطور بگم

      یا اصلا گفتنش درسته یانه !
      اما دیگه واقعا مجبورم ...

      راستش حدود 10 روز پیش یه نفرکه من میشناختمش و خیلی هم قبولش داشتم اومد و بامن صحبت کرد که بهت علاقه دارم و برو با مادرت صحبت کن و ازاین قبیل حرفا ...

      حرفاش خیلی قشنگ بود..

      خیلی!
      آدم بدی نبود اما نادون بود و دچاراحساسات زودگذر شده بود ....
      منی که اینقدر به خودم مطمئن بودم ولی خام شدم... البته خودمم دوسش داشتم از چندین ماه قبل...

      بعد چند روز که اون به خانوادش گفت و منم به مادرم گفتم ... خیلی ناگهانی زد زیرش و بهم گفت آخرهفته دارم میرم خاستگاری

      میفهمید یعنی چی؟؟؟

      داغوووون شدم به معنای وااااااااااقعی...... حس میکردم همه زندگیم ازدستم رفته ....
      چون همه زندگیمو بخاطرش کنارگذاشته بودم
      خیلی سخت بود...

      من اون چند روزنگاهم روی کتابام نکرده بودم ...


      الآن که مامانمو درجریان گذاشتم که اینطوری شده خیلی آروم ترشدم ...

      فقط مشکلم اینه نمیتونم برم سمت درس
      یعنی حتی حوصله ی خوابیدنم ندارم .... شاید باورتون نشه ولی مدام حس خفگی بهم دست میده .... هیچ امیدی ندارم به آینده

      بچه ها تروخداا.... هرکسی تجربه ای نظری داره کمکم کنه میخوام بشینم سردرسم بهم ثابت شد که آدم بی ارزش و نامردی بوده ... میخوام هرچه زودتر فراموش کنم و تاوان کارمو تمام و کمال ندم چون طاقت ندارم همه ی درسای پیشمو بیفتم کنکورقبول نشم وااای.... پس پدر مادرم ؟؟


      خدا منو ببخشه .....



      راه حل بدین بچها
      انگیزه
      نمیدونم هرچی.....
      فقط بگین یه چیزی
      بشین بخون و با خودت بگو که من به یه جایی میرسم که واسه یه لحظه دیدنم باید سر و دست بشکونی...کسی که رفته لیاقتتا نداشته چیزی که تو این دوره زمونه زیاده پسره و دختر

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      به عنوان هم جنس خودت بهت ميگم كه به ابراز علاقه پسرا توجه نكن و مثل خيلي از دخترا ذوق زده نشو.اگه كسي هم اومد سراغت بگو بايد با خانواده تشريف بياريد صحبت كنيد اينجوري بهت ثابت ميشه كه پسره واقعا دوستت داشته يا نه خودتم درگير اين مسائل نميشي
      در مورد درس هم ببين اين روزا مجرد موندن به شرط استقلال مالي خيلي براي يه دختر بهتره. براش دليل هم دارم ولي اينجا جاش نيست بگم. يا اگه ازدواج كني هم استقلال مالي و تحصيلات خيلي خيليييي مهمه.ارج و احترامي كه داري هم خيلي بيشتر ميشه.به خاطر خودت بايد درس بخوني تا يه شغل خوب داشته باشي
      در اين موارد فقط خودت ميتوني به خودت كمك كني اين احساسات بچگانه رو بذار كنار چون فقط بهت ضربه ميزنه و وقتي ميفهمي كه ديگه ديره

    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      ببین ابجی من خودم 1.5سال با یه خانوم رابطه داشتم ولی ایشون شدیدا خیانت کرد .منم حدود چند روز وحتی فک کنم یکماه اذیت بودم .بری دانشگاه میتونی با یه مرد دکتر ازدواج کنی .نگران نباش و شروع کن

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      اینم بدون شما بیشرفت کن خانوم دکتر شو من قسم میخورم خواستگار در خونتون رو از جا میکنه .قول میدم

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      واقعا از صمیم قلب متاسفم که میخام این حرفا رو بزنم
      عزیزم نه تنها الان که این اتفاق برات پیش اومده
      بلکه در تمام طول زندگیت
      این رو یادت باشه
      که پسرا هیچوقت عاشق نمیشن
      پسرا 1عشق بیشتر ندارن اونم مادرشونه

      متاسفم که اینو میگم
      من تا بحال با بیشتر از 50تا دختر حرف زدم که همشون همین حرف رو میزدن و شاکی بودن که چرا طرف مقابل الکی ابراز علاقه کرده و..و...و.....

      ناراحت هم نباش گلم
      کتاباتو باز کن
      شروع کن به خوندن
      اون تو رو بازی داد و قلبت رو شکست
      حالا تو با قبول شدنت در یک رشته ی فوق العاده تاپ تو یک دانشگاه درجه یک ؛حالشو سر جاش بیار
      این کار هم به نفع ایندته خانومی
      هم دلت خنک میشه
      ​تو به هیچکس غیر از خودت نیاز نداری

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      مینا خانوم لطفا زود قضاوت نکنید .توی این دوره دختر سالمم بیدا نمیشه

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن