خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2
    1. Top | #1
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات

      یک داستان جالب و چند کلمه حرف

      مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می کرد که چطور می تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد.
      بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً به دنبال طلب خود بودند.
      ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت :”به نظر می آد خیلی ناراحتی!”
      بعد از شنیدن حرف های مدیر، پیرمرد یک چک نوشت و به او داد و گفت: این پول رو بگیر. یک سال بعد، همین موقع بیا اینجا و اون موقع می تونی پولی رو که بهت قرض دادم برگردونی.
      بعد هم از اونجا رفت. مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک ۵۰۰۰۰۰ هزار دلاری (یعنی 1 میلیارد و 500 میلیون تومان) در دستش دید که امضای جان دی راکفلر پای آن بود! یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین.
      با خود فکر کرد :حالا می تونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم. اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد.
      همین که می دانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازه ای برای نجات شرکت می یافت.
      توانست از طلبکاران برای پرداخت های عقب افتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد
      .در عرض چندماه توانست تمام بدهی ها را تصفیه کند و شرکت را دوباره به سودآوری برساند.
      دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش افتاد، با همان چک به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست
      راکفلر آمد. اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او برگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!» بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما رو اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار می کند و به مردم می گوید که راکفلر است!» مدیر تازه فهمید این پول نبود که وضعیت او را تغییر داد، بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده در او بود که قدرت لازم را برای نجات شرکت به او داده بود.


      سلام رفقا
      این داستان رو که خوندم خیلی خوشم اومد. شبیه این اتفاق هم برای خودم افتاد ، کلاس پنجم ابتدایی که بودم ، یک معلم داشتیم که خیلی به من علاقه داشت ، همیشه من را تشویق میکرد ، هر روز میرفتم پیشش و بهش میگفتم که چقدر مطالعه کردم. و اون معلم هر روز من رو تشویق میکرد و بهم انگیزه میداد. تشویق های اون معلم باعث شد که من در یکی از بهترین راهنمایی ها استان خودمون قبول بشم.
      الآن خیلی وقته که از اون معلم خبر ندارم اما دلم براش خیلی تنگ شده ، اگر کنارم بود مطمئنا باز هم تشویقم میکرد. شاید اون معلم در بین معلمهای استان ما زیاد هم معروف نبود. اما همون تشویقش باعث دلگرمی من میشد و بهم اعتماد به نفس میداد
      اما چرا خودمون سعی نکنیم این اعتماد به نفس رو درونمون ایجاد کنیم؟ توی این بازه ی زمانی خیلی ها میان به این انجمن و میگن میخوایم از حالا شروع کنیم. بماند که خیلی ها میگن شدنی نیست و ناامیدشون میکنند ، و خیلی ها هم تشویقشون میکنن
      ولی ، اگه به خودمون اعتماد داشته باشیم میتونیم خیلی کارهای بزرگی انجام بدیم. اگه به خدا توکل کنیم میتونیم توی همین کنکور هم موفقیت خوبی به دست بیاریم

      منتظر نباشیم تا یکی مثل راکفلر بیاد و یک چک 500 هزار دلاری بده بهمون ، خودمون راکفلر خودمون باشیم.
      خودمون رو باور داشته باشیم
      اگه خودمون رو باور داشته باشیم ، دیگه توی انجمن از بقیه نمیپرسیم آیا میشه توی این فرصت باقی مونده تا کنکور موفق شد یا نه. چون خودمون رو باور داریم و به توانایی هامون ایمان داریم. با خودمون قرار میذاریم که نهایت تلاش خودمون رو بکنیم. فارغ از هر نتیجه ای
      از امروز شروع کنید. این جمله ها رو چند بار به خودتون بگید:
      من نهایت تلاشم رو میکنم. هر نتیجه ای که به دست آوردم از صمیم قلب دوست دارم و قبولش میکنم چون من نهایت تلاشم رو کردم.
      من شکست نخواهم خورد. فقط تجربه کسب میکنیم. شکست برای من بی معنی هست. اگر به آرزوم نرسم به چیزی میرسم که به اندازه ی آرزوهام برام ارزش داره. و اون یک تجربه ی جدیده

    2. Top | #2
      کاربر اخراجی

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      داستان زیبایی بود
      ممنون

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن