خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات

      روزها و سال ها منتظر هیچکس نمیشوند ....

      قصدم نصیحت و اندرز و روضه خواندن نیست... قصدم پست غمدار نوشتن نیست.... قصدم ترحم برانگیختن نیست... اصلا خودم هم نمی دانم قصدم چیست.
      می خواهم بنویسم که روزها و ماهها و سالها معطل هیچ کس نمی شوند....
      نگاه نمی کنند به دلت که حالا چون به تو خوش می گذرد یواش تر برویم و چون به اون یکی سخت می گذرد زودتر رد بشویم از سرش....
      روزگار چرخ خودش را دارد و هیچ چوبی از چرخیدن متوفقش نمی کند.... منتظر دختر کوچولو نمی شود تا بزرگ شود و دکتر شود و برای درد های مادربزرگ نسخه بنویسد... تا دخترک به خودش بیاید و اسمش را توی قبولی های پزشکی ببیند مادر بزرگ کنار سجاده آخرین نفس اش را کشیده ....


      قرار نیست تا تمام شدن سربازی مرد عاشق، دختر زیبای خان چشم به راهش بماند ....
      قبل از آخرین باری که مرد عاشق پوتین های گلی اش را پاک کند و توی دلش جمله هایش را برای حرف زدن با خان آماده کند، دخترک را داده اند به یک مهندس شهری که مال و اموال دارد ....


      قرار نیست آدم ها، اتفاق ها، روزها و ثانیه ها منتظر تو و برنامه هایت بمانند.
      مادرت پیر نشود تا تو یکروز وقت کنی و برش داری و ببری کوه...
      بچه ات بزرگ نشود و تمام مداد رنگی هایش را گم نکند تا تو یک روز حسش را داشته باشی و دل به دل اش بدهی و با هم نقاشی بکشید....


      پدرت یک روز تنهای تنها سقف را نگاه نکند و آخرین نفس اش را نکشد تا تو یک روز بروی و بهش بفهمانی که...........


      روزها و ثانیه ها از روی سر تمام ما آدمهای سهل انگار و شل و ول، مثل برق رد می شوند.... به خودت می آیی می بینی بیست و هشت سال پدر داشته ای و هیچ وقت آونقدر محکم بغلش نکرده بودی که بفهمد ... که لمس کند زحماتش را فهمیده ای و قدردانش هستی ....حالا تقویم نشانت می دهد دوسال از رفتنش گذشته، می بینی چقدر دلت بغل محکمش را می خواهد... نه بغل کردن پیرهن های توی کمدش که دیگر حتی بویش را هم نمی دهند....


      روز ها و سالها منتظر من و تو نمی مانند...


      #فاطمه_شاهبگلو


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...








      ویرایش توسط Dayi javad : 15 اسفند 1395 در ساعت 12:30

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      هر سال همين است، دم عيد كه مى شود كلى تصميم مى گيريم. تصميم مى گيريم مهربان تر باشيم، آدم تر باشيم، صادق تر باشيم، بيشتر كتاب بخوانيم، كمتر غر بزنيم، غيبت نكنيم، هواى پدر و مادر و دوستانمان را داشته باشيم و..
      همه چيز خوب است، همه چيز تا ٣١ فروردين خوب است و هنوز تبريك مى شنوى و لبخندهاى از سر لطف. كم كم لبخندها كم رنگ مى شود و قول ها فراموش مى شود و روز از نو و روزگار از نو.
      همه ى ايناها را گفتم كه بگويم بياييد يك امسال به خودمان يك قول بدهيم، قول بدهيم مثلاً هر ماه به خودمان يك قول بدهيم و حواسمان واقعاً به همان يك قول باشد.
      جانانه به قول هاى ماهانه يمان عمل كنيم. كارى كنيم همان يك قول واقعاً عملى شود، نهادينه شود و اين حرف ها...
      بهتر نيست؟ باور كنيد بهتر است.
      #سهیلا_کاویانی


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    3. Top | #3

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      همینطوره

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      داشتم فكر ميكردم به همين روزهايم
      در سال قبل اينكه براى چه چيزها دلم بيقرار بود و حالا نسبت به آنها بى تفاوتم!..
      ميدانيد چه ميخواهم بگويم؟
      ميخواهم بگويم زياد از غصه ى امروز
      دلتان نگيرد، شايد يك سال ديگر
      يادآورى اش برايتان خنده دار باشد!


      #سیما_امیرخانی


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    5. Top | #5
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات

      وقتی خانه تکانی می کنی؛

      چیزهایی پیدا می شوند که
      مدتی برای پیدا کردنشان زمین و زمان را بهم ریخته ای و از نبودنشان اعصابت خط خطی بود...
      امروز که آن گمشده ها را میبینی،
      میبینی که زندگی بدون آنها هم جریان خود را داشته
      دنیا هم همینطور است...
      امروز هستیم، فردا نه!
      در نبودمان جایگزینهایی هستند که دنیا از حرکت نایستد...
      خانه تکانی این مزیت را دارد که به ما یاد می دهد که هیچ تقدیری فاجعه نیست باور کنید!


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    6. Top | #6
      Pin
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
      اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
      فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
      در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.


      روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
      مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
      در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
      بروید از قصاب بگیرید...
      تا اینکه او مریض شد
      احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
      هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
      همسرش به تنهایی او را دفن کرد
      اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
      دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
      او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!!


      هیچوقت زود قضاوت نکنیم...

      بیایید تا دیر نشده است خوب باشیم


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    8. Top | #8
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      در پايان زندگي،


      از روي تعداد مدرك هايي كه گرفته ايم، ميزان مالي كه اندوخته ايم و كار هاي بزرگي كه به انجام رسانده ايم، در باره ي ما داوري نخواهد شد،
      بلكه از ما خواهند پرسيد:
      آيا گرسنه اي را سير كردي؟
      برهنه اي را لباس پوشاندي و بي خانه اي را پناه بخشيدي؟
      گرسنه ي نه فقط لقمه نان كه گرسنه ي عشق،
      برهنه ي نه فقط از تن پوش كه برهنه ي از عزت و احترام انساني،
      و بي خانه اي نه فقط از خشت و گل كه بي خانمان به سبب طرد و رانده شدن.


      #مادر_ترزا


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن