دیالوگ های واقعی

[saeed211]

+ حرفت و باور کرده بودما!
- خب واسه اینکه من خیلی طبیعی بازی کردم!
+ نه.. واسه اینکه من خیلی بهت اعتماد دارم...

[saeed211]

+ اصلن مگه تو کی هستی؟
- اونی ام که هرکی اسمم و بشنوه یاد تو می افته...

[susan.t]

(من در حالی که تکیه دادم به دیوار حیاط مدرسه و پنج دقیقه دیگه زنگ خونه س و دوستم کنارمه )

_ عاطفه میبینی پیش دانشگاهی هم تموم شد ... خیلی واضح کلاس اولمونو یادمه ها انگار همین دیروز بود ...چه قدر زود گذشت ..دبستان راهنمایی دبیرستان ...دو روز دیگه هم دانشگاه و فوق ..و زندگی تموم ! این بود زندگی؟ گذشتنه ثانیه ها و تماشا نشستن ما؟

+ لطفا دهنتو ببند

_ چرا ؟

+ جز این که داره گریه م میگیره احساس افسردگی و پوچی هم گرفتم پس ساکت شو تا ساکتت نکردم

_ )))



+ عاطفه _ من

[saeed211]

+ میشه بمیرم برات؟
- میشه زنده بمونی برام؟

[Qazale]

نفس: چرا نمی خوابی؟ساعت 1شد! مگه نگفتی خیلی خسته ای؟

من: توهم خسته ای!

_من باید این کارو آماده کنم تا فردا صبح. نمیشه بخوابم. تو بخواب

+آخه دلم نمیاد تو بیدار باشی و بخوابم!

_الهی دورت بگردم

+ نه قربونت... لطفا زنده بمون مرسی

[saeed211]

+ اصلن یادم رفت چی می خواستم بهت بگم!
-کاش "دوستت دارم" نبوده باشه...

[Lullaby]

تکراریه که باز
معلومه که تکراریه..این جور موضوعات براساس زندگیه واقعی نوشته میشه و این زندگی ها هستن که تکرارین

[laleh74]

همیشه که دیالوگ نباید فلسفی باشه

[arisa]

مردم دیالوگاشون چه عاشقانست
-مامان
-بله
-ظرفا رو بشور

[saeed211]

+مگه قول ندادی موفق شی؟
_من ادم خوش قولی نیستم...
+اما اینطوری همه چی تموم میشه
_تموم میشم...

[eskalis]

مسافر : راننده تاکسی اون زن رو توی خونه میبینی پشت پنجره؟

راننده تاکسی : بله میبینم ، حالا چیشده؟

مسافر : اون زن من هست ، ولی اون خونه ، خونه من نیست ..

[Mr_ES]

من : پس چرا 7 هزار نمیارم
ندای درونی : لا مصب 24 ساعت روز رو 25 ساعتشو داری فیلم میبینی اخه کدوم ... با این ساعت مطالعه اصلا پنج هزار هم میاره
من : راست میگی بعد این فیلم شروع میکنم به خوندن

من بعد از 7 ساعت : انشالله از فردا شروع میکنم امروز خسته ام .
ندای درونی: فاااااااااااک

[RainBow]

[eskalis]

رانالد میدونی چیه؟

(هرجایی که ما باشیم اونجا مرکز جهان نام دارد)

[niـhan]

@laleh74