با تو ایمنم
و با تو سرشارم از هر چه زیباییست
پناهم باش
تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد و ملال تنهایی, از چشمهایم
محمدرضا عبدالملکیان
با تو ایمنم
و با تو سرشارم از هر چه زیباییست
پناهم باش
تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد و ملال تنهایی, از چشمهایم
محمدرضا عبدالملکیان
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
نماید خاک را هر دم به انگشت عصا، پیری
که امروز است یا فردا که خواهد بود جا اینجا
واعظ قزوینی
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
.
غمخوار من! به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سرِ ما خوش آمدی
ای عشق! ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم، اما خوش آمدی
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
ویرایش توسط PUZZLE : 24 شهریور 1402 در ساعت 14:43
نزدیک شو اگر چه مدارت ممنوع است.
می شنوم طنین تنت می آید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متاثر می کند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقه ی نگاهت قرار بگیرم.
محمد مختاری
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
ویرایش توسط PUZZLE : 24 شهریور 1402 در ساعت 14:43
آن لحظه جوانی ما بود
آن لحظه که روح در آن ها
مثل نگاه آهوی کوهی
بر دشت و بر گریوه رها بود
زان لحظه ها چگونه توانیم
جز با درود و تلخی بدرود
یاد کرد
آن لحظه که خوبترین ها
از سال های عمر خدا بود
آن لحظه جوانی ما بود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
ویرایش توسط PUZZLE : 24 شهریور 1402 در ساعت 14:45
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ تو در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم حاج حسین و پسران پخش کند
بغلم کن همه جا شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند
بشود فاشِ همه راز اشارات نظر
قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده است زبان پخش کند
وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آبِ دریاشده تا قطره چکان پخش کند
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی
رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند...
تو رابه هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد🌱
سال ها پیش ازین به من گفتی
که "مرا هیچ دوست می داری؟"
گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
شاد و سرمست گفتمت "آری!"
باز دیروز جهد می کردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که "دگر دوستت نمی دارم!"
ذره های تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ می گوید
جز تو نامی ز کس نمی آرد
جز تو کامی ز کس نمی جوید.
تا گلویم رسید فریادی
کاین سخن در شمار باور نیست
جز تو، دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست.
لیک خاموش ماندم و آرام:
ناله ها را شکسته در دل تنگ.
تا تپش های دل نهان ماند،
سینه ی خسته را فشرده به چنگ.
در نگاهم شکفته بود این راز
که "دلم کی ز مهر خالی بود؟"
لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
برگلِ رنگ رنگِ قالی بود.
"دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری!
زانکه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم... نمی داری..."
#سیمین_بهبهانی
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم : )
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
خیزید و خز آرید ، که هنگام خزان است ،
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان است ،
گویی به مثل پیرهن رنگرزان است
ویرایش توسط ehsan7777777 : 02 مهر 1402 در ساعت 23:45
نمی دانم دلم دیوانهٔ کیست
کجا آواره و در خانهٔ کیست
نمی دونم دل سر گشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست
تو رابه هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد🌱
هزار معنی دیگر,
به غیر از آنچه تو دانی
درون عشق نهفته ست
کجاست آنکه تواند, یک از هزار شمارد؟
یکی همین نزدیک
قناریی که به آواز گرم خود کوشد
جدار سرد قفس را ندیده انگارد.
شفیعی کدکنی
so never mind the darkness, we still can find a way
cause nothin' lasts forever, even cold November rain'
بر عشق توام نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام نه عقل بر جاست نه دل
این غَم که مراست کوه قاف است نه غم
این دل که تو راست سنگ خاراست نه دل
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
آرزو ها میشود گاهی اجابت بی دلیل
آرزو کردم که شاید آرزوی تو شوم
من بـه پایان خوش این حادثه ایمان دارم🍃
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 6 مهمان)