خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 179 از 409 نخستنخست ... 79169178179180189279 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 2,671 به 2,685 از 6126
    1. Top | #2671
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      این چند ماه

      که منتظرت بودم

      به اندازه چند سال نگذشت

      به اندازه همین چند ماه گذشت

      اما فهمیدم

      ماه یعنی چه

      روز یعنی چه

      لحظه یعنی چه

      این چند ماه گذشت

      و فهمیدم

      گذشتن، زمان، انتظار

      یعنی چه
      من به غمگین ترین حالت ممکن شادم !

    2. Top | #2672
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست ولی
      سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    3. Top | #2673
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      یکی از بزرگان به شکلی تمیز

      شنیدم که چسبید عمری به میز!

      چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

      مدیریت و عمر او شد دراز

      به هنگام نزعش ز خویشان کسی

      بر آن میز زد زور بیجا بسی

      نشد کَنده میز از برِ محتضر

      مگر شد از آن محتضر را خبر

      بزد شیشه قرص را بر سرش

      که میزش نگردد جدا از برش

      همه در عجب چون پس از مرگ نیز

      نداد از کف خویش دامان میز

      نگو میز بر کس ندارد وفا

      تو بنگر وفاداری میز را

      شده میّت و میز با هم کفن

      در این کار حیران شده گورکن

      جدا کردنش چون نه مقدور شد

      به همراه آن میز در گور شد!

    4. Top | #2674
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نزدیک نیا با تو مرا حادثه‌ای نیست
      این آدم ویران شده از دور قشنگ است ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    5. Top | #2675
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      اشک آن شب لبخند عشقم بود

      قصه نیستم که بگویی

      نغمه نیستم که بخوانی

      صدا نیستم که بشنوی

      یا چیزی چنان که ببینی

      یا چیزی چنان که بدانی

      من درد مشترکم مرا فریاد کن

      درخت با جنگل سخن میگوید

      علف با صحرا

      ستاره با کهکشان

      و من با تو سخن میگویم

      نامت را به من بگو

      دستت را به من بده

      حرفت را به من بگو

      قلبت را به من بده

      من ریشه های تو را دریافته ام

      با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

      و دستهایت با دستان من آشناست

      در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

      در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

      زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

      دستت را به من بده

      دستهای تو با من آشناست

      ای دیریافته با تو سخن میگویم

      بسان ابر که با توفان

      بسان علف که با صحرا

      بسان باران که با دریا

      بسان پرنده که با بهار

      بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

      زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

      زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
      من به غمگین ترین حالت ممکن شادم !

    6. Top | #2676
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      زل بزن در چشمم وشعری برای من بخوان
      تا کمی دیوانه‌ات را شعر درمانی کنی ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    7. Top | #2677
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      این چیست که جذبش شده‌ام، موی تو، هرگز!
      دلبستگی آن نیست که بسته‌ست به مویی ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    8. Top | #2678
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
      این‌ها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

      آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است
      دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
       
      با درد خنجر، درد‌ خار از خاطرم رفت
      بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست

      یک مُرده دردِ زخم را حس می‌کند؟ نه!
      دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
       
      دار و ندارم سوخت در این آتش اما
      هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
       
      هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
      دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

      حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد
      این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    9. Top | #2679
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
      حسی شبیه آنچه که یک جسمِ بی‌جان داشت
       
      می‌آمد و با هر قدم عطر تو می‌پیچید
      لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت
       
      با حال آن روزم میان خاطرات تو،
      باران نمی‌بارید، اگر یک ذره وجدان داشت
       
      میشد بگیری دست من را قبل از افتادن
      اما نشد... تا من بفهمم عشق تاوان داشت
       
      میشد ببندی زخم من را قبلِ جان دادن
      افسوس! من را کشت آن دردی که درمان داشت
       
      من مرده بودم! مرگ با من زندگی می‌کرد
      من مرده بودم، مرگ در رگ‌هام جریان داشت
       
      وقتی که برگشتی به من، در شهر پُر کردند:
      برگشتنِ جان پس به جسمی مرده، امکان داشت ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    10. Top | #2680
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود
      چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

      زده‌ام زیر غزل، حال و هوایم ابریست
      هیچ‌کس مانع این بغض نباید بشود

      بی گلایل به در خانه‌تان آمده‌ام
      نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

      تُف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
      ناگهان آمده تا اسم تو ابجد بشود

      ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و بُرد
      او فقط آمده بود از دل ما رد بشود

      تیشه برداشته‌ام ریشه‌ی خود را بزنم
      شاید افسانه‌ی من نیز زبان‌زد بشود

      باز هم تیغ و رگ و ... مرگ برم داشته است
      خون من ضامن دیدار تو شاید بشود ...
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    11. Top | #2681
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      در شهر خرابات کسی پیر نشد
      از خوردن آدمی زمین سیر نشد
      گفتیم جوانیم،به پیری برسیم توبه کنیم
      آنقدر که جوان مرد کسی پیر نشد

    12. Top | #2682
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده
      مرد رندی که رکب های فراوان خورده !
      غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
      فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده !
      عشق را با چه بسازد ، به کدامین ترفند ،
      شاعری که همه ی عمر غمِ نان خورده ؟
      چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
      قرعه بر معرکه‌ی معرکه گیران خورده
      دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم
      نیمی از گله‌ی ما را سگ چوپان خورده !
      جرم من ، فاشِ مگوهاست وَ حکمم سنگین
      چه کند شاهدِ سوگند به قرآن خورده ؟
      شعر هم عقل ندارد که در این شهرِ شعور ،
      گذرش بر من دیوانه ی دوران خورده... !

      [مجتبی سپید]

    13. Top | #2683
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      فراموش می‌شوی
      گویی که هرگز نبوده‌ای
      مانند مرگ یک پرنده
      مانند یک کنیسۀ متروکه فراموش می‌شوی
      مثل عشق یک رهگذر
      و مانند یک گل در شب… فراموش می‌شوی

      من برای جاده هستم…
      آن‌جا که قدم‌های دیگران از من پیشی گرفته
      کسانی که رویاهای‌شان به رویاهای من دیکته می‌شود
      جایی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند، تا به حکایتها وارد شود
      یا روشنایی‌ای باشد برای آن‌ها که دنبال‌ش خواهند کرد
      که اثری تغزلی خواهد شد … و خیالی.

      فراموش می‌شوی
      گویی که هرگز نبوده‌ای
      آدمیزاد باشی
      یا متن
      فراموش می‌شوی.

      با کمک دانایی‌ام راه می‌روم
      باشد که زندگی‌ای شخصی حکایت شود.
      گاه واژگان مرا به زیر می‌کشند،
      و گاه من آن‌ها را به زیر می‌کشم
      من شکل‌شان هستم
      و آن‌ها هرگونه که بخواهند، تجلی می‌کنند
      ولی گفته‌اند آن‌چه را که من می‌خواهم بگویم.
      فردا، قبلاً از من پیشی گرفته است
      من پادشاه پژواک هستم
      بارگاهی برای من نیست جز حاشیه‌ها
      و راه، راه است
      باشد که اسلاف‌م فراموش کنند
      توصیف کردن چیزهایی را که ذهن و حس را به خروش در می‌آورند.

      فراموش می‌شوی
      گویی که هرگز نبوده‌ای
      خبری بوده باشی
      و یا ردّی
      فراموش می‌شوی.

      من برای جاده هستم…
      آن‌جا که ردّ پای کسان بر ردّ پای من وجود دارد
      کسانی که رویای من را دنبال خواهند کرد
      کسانی که شعری در مدح باغ‌های تبعید بر درگاه خانه‌ها خواهند سرود

      آزاد باش از فردایی که می‌خواهی!
      از دنیا و آخرت!
      آزاد باش از عبادت‌های دیروز!
      از بهشت بر روی زمین!
      آزاد باش از استعارات و واژگان من!
      تا شهادت دهم
      هم‌چنان که فراموش می‌کنم
      زنده هستم!
      و آزادم!


      [محمود درویش]

    14. Top | #2684
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نشین با من ، با من منشین
      تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟

      تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
      چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست؟
      یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
      بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟

      دردم این نیست ولی
      دردم این است که من بی تو دگر
      از جهان دورم و بی خویشتنم

      پوپکم ! آهوکم!
      تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

      مگرم سوی تو راهی باشد
      چون فروغ نگهت
      ورنه دیگر به چه کار آیم من
      بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت

      منشین اما با من ، منشین
      تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
      که شراری شده ام

      پوپکم ! آهوکم!
      گرگ هاری شده ام

      [مهدی اخوان ثالث]

    15. Top | #2685
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
      که حال غرقه در دریا ،نداندخفته بر ساحل
      تو دنیایِ «دیدی گفتم» ها
      تو ؛
      قوتِ قلب باش : )...
      🌱

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن