فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ...
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ...
از کنار نظرات مردم ساده گذر کن ، هفت میلیارد آدم و هفت میلیارد عقیده و نظر ، لازم نیست با تک تک شون مخالفت کنی ، نه عمر تو قد میده و نه مردم علاقه ای به تحمیل شدن عقاید تو دارن ! شاید اون که در اشتباهه خود تو باشی
آنکه میگفت : دوستت دارم،شمع بزم دگران است بخند...
نقش سیمای قشنگ رخ یار
نقشه ای نقش بر آب است بخند...
قصه لیلی و مجنون همه اش داستان است ، کتاب است ، بخند...
درد هجران نگرانم جه کند با دل تو
نقد ما نیست ، دل پیر جوان است بخند...
آنچه واداشت دو خطی بنویسم همه اش
شرح دلتنگی و درد دگران است بخند...
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
من عشق ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنمخداحافظ نامهربون میخوام ازت دل بکنمسخت ولی من میتونم، سخته ولی من میتونماین جمله انقدر میگم تا فراموشت کنم
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
ب رحمت سر زلف تو واثقم ور نه. کشش چو نبود از آن سو چ سود کوشیدن؟
حافظ جان عزیز دلم♡
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
"شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند
چون به عزاخانه اش پا نهی آهسته نه/بال ملائک بود فرش عزای حسین/خنده کنان میرود روز جزا در بهشت/آنکه به دنیا کند گریه برای حسین
پ نه این یه حدیثه البته شاید بیت دومش جزو حدیث نباشه
دردم از یار است و درمان نیز همدل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسنیار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ماعهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخنگفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصلبگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوستگفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهانبلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیاربلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق استو آصف ملک سلیمان نیز همپ.ن:آسمان اگه اینجایی یه ندا بده
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
" رحیم معینی کرمانشاهی"
ما پیروان مکتب عشق امیریم/ما تشنه لبان ساقی کوثر ضمیریم
ما این علم را بر ره خود شمع کردیم/برگرد آن پروانه وار اینک اسیریم
عیدتون مبارک این شعر روی پرچم هیئت مون نقش بسته؛هیئت پیروان مکتب امیرالمؤ منين(ع)
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
باز این مرغِ دلم کرده هوای کربلا
باز پیچیده سرم عِطرِ فضای کربلا
باز می خواهد دلم دارالشٌَفا ی کربلا
باز می خواند مرا گلدسته های کربلامی زند بوسه به خاکِ با صفای کربلامی رسد از تربتش بوی گلاب و بوی سیب
می رسد هر دم مشامم عطرِ گلزارِ حبیب
کربلا باشد بهشت و قبٌَه ی شاهِ غریب
از دلِ خاکش بر آید ناله ی ام یٌُجیبجان فدای صحن و ایوانِ طلای کربلاکربلا و مرقدِ شش گوشه ی شاهِ شهید
کربلا و آن علمدار و دو دستانِ امید
کربلا و اکبر و آن قدِ رعنا و رشید
کربلا وُ اشک و آهِ زینبِ گیسو سفیدمی رسد بوی عبیر از هر کجای کربلاای خوشا آن سر زمین و دجله و آبِ فرات
ای خوشا آن روضه ها و آن نسیم و رایحات
از همه صحن و سرایش می وزد بادِ حیات
ای خوشا یادِ حسین و کشتیِ کوی نجاتشاکرِ آنیم بنا کرده بنایِ کربلاای خوشا حالِ کسی که گشته زوٌار حسیناگه بدونین تو روضه ها چه خبره...
کربلا شد زائر یاران و انصارِ حسین
شد غلام و نوکرِ وادی دربارِ حسین
سر نهاده بر ضریح و قبرِ خونبارِ حسین
دیگه نیست کسی بخونه قدم قدم با یه علم ایشالا...
به نظر من که کسانی که رعایت نمیکردن تو این مدت تقصیر دارن...
عاشق اون تیکه روضه هستم که گفت کربلا رو بستن؟بیخیال امام رضا رو عشقه
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 9 مهمان)