نوشته اصلی توسط
86ali.z
سلامی به زیبایی ماه به روی ماه همگی.
وقتتون رو دقایقی اختصاص بدید و این مطلب رو بخونید و ببینید که اراده و تلاش چیکارا میکنه.
استاد صابونچی فلج شد …
استادی هست در انجمن خوشنویسان به نام استاد صابونچی ، قیمت تابلوهاش زیر ۴ میلیون نیست ، آقای صابونچی تصادف می کنه و قسمتی از بدنش فلج میشه ، از جمله دست راستی که باهاش تابلوهای گرون قیمت می نوشته و تدریس می کرده ، خودشون میگن که سه سال تمام شبانه روز اشک ریختم و با دست چپم نوشتم تا بالاخره تونستم بعد از سه سال خون دل خوردن مثل دست راستم بنویسیم ، الانم باز تابلوهاش همون قیمت های میلیونی رو داره.
ادیسون میگه من هیچ وقت هیچ کاری رو اتفاقی انجام ندادم
همش بر اثر پشتکار و همت بوده.ادیسون یه گیاهی رو پرورش میده که ماده ی اولیه ی تولید لاستیکه ، ۱۷۰۰ بار تجربه می کنه و نمی تونه اون گیاه
رو بدست میاره ، ۱۷۰۰ بار تلاش کرده و ناامید نشده . ما نباید ناامید بشیم ، اجازه نداریم ناامید بشیم.
آقای راجر کرافورد ، یک پا داره و دو تا بازو.راجر کرافورد که مادرزادی اینجوری به دنیا میاد ، تصمیم می گیره تنیس بازی کنه ، تنیس ! اصلا دست نداره بخواد راکت رو بگیره !انقدر ممارست و تلاش می کنه ، که میشه استاد حرفه ای و بین المللی تنیس ، قهرمانان تنیس میان پیشش آموزش می بینن.
آقای دموستنس در یونان لکنت زبان شدید داشته
طوری که هر کلمه اش ۲-۳ دقیقه طول می کشیده ، دموستنس تصمیم می گیره سخنران بشهمیره از این سنگهای ریز جمع می کنه.
مشت مشت میذاشته تو دهنش ، از لای این سنگها سعی می کرده حرف بزنه بدون لکنت.اگر تاریخ یونان رو بررسی کنید ، دموستنس جزو بزرگترین سخنرانان یونان به شمار میره.
آقای جرالد ، ژورنالستهیه مقاله برای نیوزویک می فرسته ، سردبیر مقاله رو می خونه و میگه مزخرفه و میندازه تو سلط زباله.
جرالد مقاله ی دوم رو می فرسته ، میره تو سطل.
مقاله ی سوم ، سطل.مقاله ی دهم ، صدم...
مقاله ی ششصد و یکم آقای جرالد منتشر میشه و میگه تازه فهمیدم چجوری باید بنویسم .
امروز آقای جرالد یکی از مشهورترین ژورنالیست های دنیاست ، قیمت یک مقاله ی چند سطری که بنویسه چندهزار دلاره.
سرهنگ ساندرز ، در سن ۶۰ سالگی از ارتش امریکا بازنشسته میشه با ماهی ۹۹ دلار حقوق.
آقای ساندرز زمانی که در ارتش بود ، چون اردو زیاد میرفتن معمولا خودش غذا واسه خودش درست می کرد ، چون غذاهای اردوی نظامی رو دوست نداشت.
آقای ساندرز یه پودری درست کرده بود مثل پودر سوخاری که به مرغ می زنیم ، از اونا ، وقتی این پودر رو به مرغ میزد بسیار لذیذ میشد.
انقدر خوشمزه می شد که چادر سرهنگ ساندرز شده بود پاتوق بقیه سرهنگ ها ، چون اونا هم خیلی از مرغایی که ساندرز درست می کرد خوششون میومد و میگفتن یه مقداری از مرغت رو هم به ما بده.
در ۶۰ سالگی بازنشسته میشه ، اینو به کسانی میخوام بگم که میگن ای کاش زودتر شروع می کردیم و دیگه دیر شده و داریم پیر میشیم ، همیشه وقت هست دوستان.
ساندرز فکر می کنه چیکار کنم ؟ من یه فرمولی برای پخت مرغ بلدم که این میتونه برام پولساز باشه ، تو ارتش خیلی ها استقبال می کردن.
میره یه رستوران به رئیس رستوران میگه ببخشید آقا من مرغ رو با یه فرمولی درست می کنم که خیلی خوشمزه میشه ، میخواین بپزم امتحان کنید؟
صاحب رستوران میگه : عمو جون برو بذار باد بیاد ، اینجا سرآشپز ما به ۳۰ روش مرغ رو می پزه ، برو بینیم بابا دلت خوشه ها.
رستوران دوم ، رستوران سوم ، همه ی رستورانهای ایالت رو میره ، نمیشه ، میره یه ایالت دیگه ، رستوران صدم ، رستوران دویستم ، ششصدم …
حتی حاضر نبودن یکبار بپزه و امتحان کنن ، هزار و نه رستوران رو میره و هیچ کس اصلا محل بهش نمیذاره.
رستوران هزار و دهم میگه حالا بپز ببینم چیه ، میخوره میبینه وای چه خوشمزه ، حالا چجوری با هم کار کنیم ؟
ساندرز میگه : بیا یه رستوران جدید راه بندازیم ، بودجه و امکانات از تو ، پخت از من.
چند وقت بعد اولین رستوران “کنتاکی” در امریکا راه اندازی میشه و در عرض کمتر از یکسال ، کنتاکی نه تنها در امریکا بلکه در تمام دنیا شعبه میزنه.
و آقای ساندرز با ۹۹ دلار حقوق میلیاردر میشه
ولی هزار و نه بار بهش میگن نه ، هزار و نه بار تحویلش نمی گیرن ، هزار و دهمی گفت باشه.
ارزوی بهترینها برای شما...