قبلا شروع داستان جدید حتما داستان قبلی رو بخونید http://forum.konkur.in/thread48839.html | داستان از اونجا شروع شد که فهمیدم بیشتر از 50% داوطلبین کنکور رو پشت کنکوری ها تشکیل میدن ( اینو که میشد حدس زد دوست عزیز ) آخه جالب تر اینجاس از این 50% شاید حدود 5% بتونن رتبه ی زیر 5 هزار رو بیارن - همین آمار شد مقدمه داستان (2) / خیلی ها برای انگیزه دادند به افراد میگن فکر کن الان چند روز مونده به کنکور 96 حالا استرس داری که هیچی نخوندم و اون لحظه س که دعا دعا میکنید که زمان به عقب برگرده که بتونی جبران کنی . حالا چشاتو باز کن تو 7 ماه وقت داری که جبران کنی . من تو این داستان قصد دارم که زمان رو به عقب بکشم پس کمربندهاتون رو ببندید و محکم بشینید ( بی مزه ) امروز 18 تیر 95 دقیقا یک هفته مونده به کنکور 95 : داشتم با خودم فکر میکردم چرا آخه اینقدر سهل انگاری کردم یکسالمو از دست دادم اهه ( بوووووووق / اینجا داشتم به در و دیوار بد و بیراه میگفتم ) پسر تو اگه روزی یه صفحه هم میخوندی الان دین و زندگی ( منبع جمع بندی ) / زیست دوم / زمین ( منبع جمع بندی ) و کلی از مباحث تو تموم میکردی اون لحظه تصمیم گرفتم بیام تو نت آخه حال و حوصله ی حرفای خانواده رو نداشتم . صفحه گوگل رو باز کردم زدم انجمن کنکور . یه تب جدید دیگه هم باز کردم سرچ کردم تو هفت روز میشه زیر ده هزار شد ( هنوز هم ناامید نبودم ) بعد کلی زمان صفحه ی انجمن بالا اومد چندتا تاپیک نگاه مو به خودش جلب کرد 1- هنوزم میشه زیر ده هزار شد ( تاپیک رو باز کردم چند مبحث رو نوشته بودن که میشد تو این یک هفته خوند / به خودم میگفتم آخه مگه میشه تو یه هفته زیر ده هزار شد اگه اینجوری بود همه یه هفته قبل از کنکور میخوندن ) 2- تاپیک پشت کنکوری های 95 ( کنکورهای 96 ) ( اینو که باز کردم انگار یک دبه آرامش ریختن روم / یه ندایی در درون میگفت : بیا دیدی تنها نیستی . هنوزم هیچی نشده تاپیک از 50 صفحه گذشت ) ( تو فکر بودم که دوستم زنگ زد بیا بریم بیرون بگردیم / خلاصه اون یه هفته با سرعت برق و باد گذشت ) یادش بخیر روز کنکور همه استرس داشتن من کلی آرامش داشتم چون 365 روز وقت تا کنکور 96 رو داشتم . تصمیم گرفته بودم زندگی مو تغییر بدم / کنکور 95 برگذار شد ( اینجا بود دوباره ندای درونم گفت : به همه بگو کنکور به این سختی وجود نداشت تیپ سوالات دین و زندگی تغییر کرده بود و شیمی هم که نگو / اگه بگی نخوندم همه مسخره ت میکنن . خانواده چی میگن ؟ نمیگن تو این یه سال چیکار کردی ؟ ) خلاصه منم پیاز داغ کنکور 95 رو زیاد کردم / چیزی نگذشت که جواب کنکور اومد ( ای بابا . چرا شانس ما اینجوریه ؟ کنکور چرا آسون شد میانگین ها یه چیز دیگه میگفت / همون لحظه ها بود که تیتر خبر رو دیدم که نوشته بود رتبه ی برتر 92 امسال رتبه اول کنکور 95 شد ) همه زنگ میزدن و اس میدادن که چیکار کردی . رتبه ت چند شد ؟ منم به جای پذیرش خطاها و اشتباهاتم میگفتم شانس ماس دیگه امسال کلی انصرافی دانشگاه داشتیم . مگه خبر رو نشنیدی ؟ # ( خودمونیم داشتم خودمو گول میزدم ) خلاصه دوباره به خانواده م گفتم میخوام کنکور بدم اونا هم پذیرفتن . این شد که دوباره گوگل رو باز کردم و سرچ در مورد اینکه پشت کنکوری ها باید چیکار کنن ؟ / یه کاغذ هم برداشتم که اشتباهات مو بنویسم که دیگه تکرار نکنم از جمله : 1- آمدن زیاد به نت ( تلگرام / اینستا ) 2- حاشیه در مورد منابع ( کدوم خوبه ؟ کدوم از اون یکی بیشتر نکته داره ) 3- نخوندن / سهل انگاری هامو کم کنم ( صبح زود پا شدن + بیشتر تست زدن و .. ) 4- .. /// خلاصه جاتون خالی چند ماهی از تصمیم بزرگم میگذره اما همچنان زیاد میام نت / همچنان تاپیک میزنم که کدوم منبع رو بگیرم / همچنان تا ظهر میخوابم و ... | نگران هم نیستم که زمان داره میگذره چون من بیشتر از یک دانش آموز وقت دارم پس هر موقعه شروع کنم میتونم موفق باشم ( اما انگاری دارم از همین زمانی که بیشتر از بقیه دانش آموزا دارم ضربه میخورم / این روزا دارم به این فکر میکنم آیا واقعا برای موفقیت باید زمان مون زیاد باشه ؟ ) پس چرا من موفق نیستم #پایان داستان ( داستان دوم هم به پایان رسید اگه خوشتون اومد بگید تا ادامه بدم / این داستان دقیقا داستان زندگی خودم نیس ها اما شبیه پس نصحیتم نکنید ) #چند_دقیقه_جدی باشیم » این داستان برای پشت کنکوری ها بود یه سوال میپرسم اگه جواب رو بدید شاید تغییر کنید و همونی بشید که واسش تصمیم گرفتین که یه بار دیگه کنکور بدین و پشت کنکوری باشین / چرا ما پشت کنکوری ها با اینکه میدونیم چه چیزی باعث شکست مون میشه اما دوباره انجامش میدیم ؟ امیدوارم خوشتون اومده باشه