خدايا كمكم كن به هدفم برسم . كمكم كن دست از تلاش نكشم ..
دارم ذهنموآروم میکنم تابه هدفم برسم خدایاکمکم کن به توکل نام اعظمت
گرچه تنت را هنوز لمس نکرده تنم
بوی تو را میدهــد هر نخ پیراهنــم
جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
با خويشتن در جنگم
از خود عبور مي کنم
تو آن سوي من ايستاده اي
و لبخند مي زني
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
مي دانم .
یه وقتایی یه طعم یه بو یه لحظه یه لبخند یه نگاه تورو یادش ميندازه من که اينجوری ام من که هنوزم وقتی عکسای قشنگشو نگا میکنم آه میکشم و میگم کاش از اول باهم نبودیم کاش هيچوقت کشفت نمیکردم کاش همیشه دستامون از هم جدا میموند این خیلی بهتر بود تا اینکه حالا تنم بوی تنتو بده بخشی از وجودم لبریز از تو شده باشه نگاهم مث نگاه اونوقتای تو عمیق شده باشه لبخندام کمرنگ وديگه هیشکی حتی خدام جاتو نگيره آره عزیزدلم این خیلی بهتر بود....
راستی چرا اونوقتا هیچ وقت از ته دل تو بغلم نمیخندیدی؟؟ میدونستی ن؟؟ میدونستی من موندنی نیستم؟ میدونستی قراره اونهمه اذیتت کنم؟؟
تو خیلی چيزارو میدونستی و من خیلی بچه بودم
فرستاده شده از LT25iِ من با Tapatalk
خستـه ام ...
مـن رسمـــاً
از جـوانـــی استعفـا میدهـم!
Is the end of all the endings?
My broken bones are mending
از رفتن پاییز غصه نخور
زمستان برای ما دلتنگ ها
فصل زیباتری است...
باران نمی بارد ،
تا بوی هیچ خاطره ای بلند نشود...!
نترس ! کار من دوباره روییدنه ...
شبیه یکی از آرزوهای منیشاید همان آرزوکه یک صبحسپیدی چشمهایم در سیاهی چشمانت غرق شوند!یا آن که نفس هایمان در هم گم شوندصدایم کنی که بیا پیدایشان کنبازدم تو را به جای دمم بردارم!شبیه یکی از رویاهای منی...مث اینکه آواز بخوانم و مثل شراب در رگهایم بجوشی!شبیه یک آرزوی کوچک منی!مثل عشق؛خوشبختی...عزیزم...خوب نگاهم کنشبیه هیچ کدام از آرزوهایت نیستم؟حتی کوچکترینش...قول میدهم زود برآورده شوم!خوب نگاهم کن...
کمی رعایت نکن!کمی بی ادب؛کمی جسور؛ناگهان تر از ناگهان؛نیمه شبها زنگ بزن!چیزی بپرس،حرفی بزنکاری کن که من به دنیاجواب پس دهم ...!کاری کن به گریه بیفتم!که گریه، شفای دل است ...کمی رعایت نکن!نیمه شبها شماره بگیر،مرا بیدار کن،جهان را بیدار کن ...!
امروز همبه چند کلمه وابسته است.
بی «صبحت به خیر عزیزم» ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که
قادر بود
خورشید مرا
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی
و اضطرابِ اینکه
آرام آرام نمی آیی
هزار تکه ام کرده است
هزار تکه هایم را
به هزار راهِ تو فرستاده ام
اما هر بار به تلخِ تلخِ نبودن تو رسیده ام
و هیچکدام از راه ها نمی دانند
من دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
من دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی...
مخاطبــ خـآصـــ
پست ترین شخص,
فردی است که عشق را
در انسانی بیدار کند,
بدون اینکه قصد دوست داشتن آن را داشته باشد...!
#باب_مارلی
نترس ! کار من دوباره روییدنه ...
خیلــــــی از یـــــــــــــــخ کردنای ما از سرما نیست...
لحــــن بعضیا
خعلـــــــــــــی زمـســـتونـــیه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)