اون روزی از جزیره آدمخوارا زنگ زدن که سرانه مطالعه تو جزیره خیلی اومده پایین، یالا بگو چه کار کنیم؟ هیچی منم کلی شهرونگ برداشتم رفتم وایسادم سر چهارراهشون که بفروشم، هم سرانه مطالعه اونا بالا بره و هم یه پولی گیر خودم بیاد. ولی هیچ کی ازم روزنامه نمیخرید. در همین حال یه ایده خوب به ذهنم رسید. رفتم یه تپه سبزی گذاشتم کنار دستم، دادوبیداد راه انداختم که بدو بدو تموم شد، آتیش زدم به مالم و از این حرفای مفت. اونا هم جو گرفتشون وایسادن تو صف، منم سبزیارو میذاشتم لای روزنامه، میفروختم بهشون. اونا هم میرفتن سبزیا رو خودشون میخوردن، روزنامهها رو میدادن بُزاشون بخونن. به همین سادگی سرانه مطالعه بُزا تو جزیره آدمخوارا به شکل نجومی رفت بالا، خودشونم گیاهخوار شدن. درواقع با یه تیر دو نشون زدم. میخوام بگم کار نشد نداره.