خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات

      ارزو هایت را زندگی کن

      به نام خدایی که در این نزدیکیست
      ارزوهایت را زندگی کن
      این روزا هوای دل من وتو بارو نیه . دیدی تو هوای بارونی دوس نداریم تو فضای کوچیک ودلگیر خونه بمونیم . اره این روزا دنیای من وتو کوچیک شده . کوچیک تر از اونی که بتونی با یه وجدان راحت نفس بکشیم و زندگی کنیم...چیزی که حال من وتو رو بد کرده اسیر شدن تو ریسمان عذاب وجدان خودمونه. روزبه روز ضخامتش بیشتر میشه و واحساس خفگی من وتو هم بیشتر.......اگه معدل پایینی داری. اگه هیچوقت تو زندگیت طعم بهترین بودنو نچشیدی . اگه مثل من یه پشت کنکوری ای که خیلی از تلنگر ها واسش تکراریه . اگه رتبه پارسالت سیلی محمی تو گوشت بود.اگه حرفای اینو اون که مدام قضاوتت میکنن به تنبلی وبی ارادگی مثل یه پتگ تو سرت کوبیده میشه. اگه از کو چیکترین تفریحاتت هم زدی اما هنوز اونی نشدی که میخوای. اگه کار هر روزت شده اشک ریختن. اگه دنبال یه دستاویز میگردی واسه چنگ زدن وبالا رفتن اما حتی بهترین دوستات هم از حرفای همیشگیت خسته شدن و معلمو...همه از کم همتی تو خسته شدن. وتو رو به حال خودت رها کردن اگه همه این افکار مثل کنه داره خونتو میمکه و اگه تو این افکارت رندونی شدی....میخوام بهت بگم

      آهااااااااااای زندونی!!!!!!!!
      من اومدم ملاقاتی...سرتو بالا بگیر ..نه کمپوت اووردم برات نه اجیل و نه یه بغل حرف خوب از بیرون.....فقط چن دقیقه گوش دلتو لازم دارم واسه چن کلمه حرف حساب... میخوام فارغ از اینکه کی هستس و الان در چه وضعیتی قرار داری..چند دقیقه سرتو از کیسه دغدغه هات بکشی بیرون و با یه نفس عمیق به حرفام گوش بدی
      اینایی که گفتم وضعیت من وتوئه نمیشه کتمانش کرد نمیشه تاریخ واسه ما برگرده تا یه جور دیگه بیایم جلو.....تا اینجای زندگی اشتباه رفتیم ....اما من همه حسای تلخو یاد اوری کردم که قبول کنیم شرایط فعلی روو ... اما حالا که ضرف حوصلت از کار های خودت سرریز شده ..میزنی به دل کوه وداد میزنی کمکم کن کمکم کن وبارها بارها میشنوی کمکم کن کمکم کن و اونجاست که صدای کمک کنه خودتو میشنوی وقتی تو گوشت میپیچه به یاد میاری تنها کسی که میتو نه کمکت کنه خودتی ...بغضت میترکه و زانو میزنی و برای اخریییین بار تصمیم میگیری تغییر کنی !!!!!
      رسیدی به این حقیقت که باید تغییر کنی!!!!!!!
      اگه به این حقیقت رسیدی باقیشو بخون..........

      میخوایم بریم به یه سفر . سفری که مقصدش رسیدن به یه استایل جدید از خودمونه........اره درست فهمیدی میخوایم بریم سفر تغییر ..اونم از جنس تغییر خودمون.......باید وقتی برمیگردی کسی من وتو رو نشناسه...هرکسی توعمق وجودش به رضایت از خودش نرسیده و میخواد تغییر کنه. قطار تغییر در حال حرکته .....travel-train1.jpg
      وقتی من وتو قصد سفر میکنیم یه عده زمزمشون وایسا باهم شروع کنیمه اینا همونایین که هر روز تو گوشمون میخوندن از فردا خوب میخونیم ....یه عده هم میگن اگه رفتی دیگه برنگرد... اینام همونایی هستن که ما ازشون پایین تر بودیم و بهشون اعتماد به نفس میدادیم بنابراین تحمل از اونا بهتر شدنمونو ندارن......اما فارغ از همه این ها تو ومن تصمیمیمونو گرفتیم و با خودت میگی : من چرا باید اینجوری باشم zz8lcwrlshq411x3cx2.jpg
      ساکتو برمیداری و میدویی به سمت قطار . صدای لوکو موتیو و سوت قطار خبر از چند ثانیه فرصت باقیمانده واسه سوارشدن میده...1..2..3 سفر اغاز میشه.........
      این سفر یه فرصتی هس که یه تبر برداریم وتیشه بزنیم به ریشه همه عادت هایی که مارو به این عذاب وجدان رسوندن. مسافرای این قطار همه رتبه برترهای ازمونان شاید به جز من وتووو...!!!!!!!!
      اما تو......تا قطار شروع به حرکت میکنهیه حس غربتی تو دلت سنگینی میکنه... انگار از جنس هم سفرات نیستی انگار خیلیییییی باهاشون فرق داری ... این غربت انقدر رو دلت سنگینی میکنه که میخوای اولین ایستگاه پیاده شی.اماااا یاد همه ی روز هایی میوفتی که با اشک منتظر گذشتنشون بودی میفتی ویه سیلی به خودت میزنی ومیگی یا میمیرم یا تغییر میکنمو بر میگردم .. این غربت بهای سفره خود سازیه...باتمام وجودت محو مسیر میشی .. برخلاف همیشه انگار همه چیز برات تازگی داره .... خوشحالی پا تو این مسیر گذاشتی که سال ها فقط تورویاهات ارزوشو داشتی ...اره مسیر تغیر رو میگم....قطار اولین ایستگاه وا میسه ... ایستگاه ارتباطات ..... تلوزیون ...تلگرام ....موبایل....طبق عادت های قدیمی با هیجان به سمت در میری اما انگار تنها کسی که میخواد پیاده بشه تویی... پس تو میفهمی اولین عادت ادمای موفق اینه که ازبین همه ی پیشنهاد هایی که این دنیا بهشون میده اونی رو انتخاب میکنن که در جهت هدفشونه......یه نفر میاد سمتت و میگه عزیزم تو مسافری ویه مسافر که اگه بخواد میخ چادرشو هرجایی سفت کنه از سفر جا میمونه ..باید از این تعلقات رها شی ..کم کم تاریکیه هوا به اوجش میرسه منتظر یه فرصت میگردی تا به بقیه بگی . اون تخت کنار پنجره ماله منه و قراره من روش بخوابم وبالاخره طاقت نمیاری و میگی ولی انگار تنها چبزی که واسه اینا مهم نیس خوابه.یکی میگه من هنوز توان دارم .ادامه میدم .. اون یکی میگه 2 سه ساعت خواب که این حرفارو نداره ... وتو دومین درسو یاد میگیری اما چراغ روشن بهت میگه از این جماعت کم نیار و ادامه بده و پا میشی میخونی و صب که بیدار میشی یادت نمیاد کی از فرط خستگی رو کتابات خوابت میبره و این اولین لبخند رضایت از تلاشت رو صورتت شکل میگیره و میری سراغ صبونه انگار برخلاف شیطنت های همیشگی تو اینا دارن یه چیزیو زمزمه میکنن ...بله تاریخ ادبیات ... دیگه حرصت درمیاد دادمیزنی .. دیگه 5 دقیقه صبونه رو بذارین با ارامش بخوریم و یکی میاد میگی واسه ما ارامش تو اینه که بدونیم از لحظه لحظه استفاده میکنیم وتلاش میکنیم ویه ان یه پتگی رو قلبت میخوره ... ویاد روزایی میوفتی که دیر بیدار میشدی و بقیه روزو تاشب میگذروندی تا از فردا صب زود شروع کنی اینا حتی از 5 دقیقه هم نمیگذرن.............باخودت میگی این هم تغییر سوم.............شروع میکنی به خوندن چشمت یه ان میوفته به یه پاسخبرگ سیاه 400تست؟؟؟چی؟؟در چهارم تست زیاد.........و بالاخره ایستگاه اخر اره ایستگاه ازمون ....اره انگار تنها ایستگاهی هس که همه پیاده میشن ... ازمون اونی نمیشه که میخواستی ........وقتی میای بیرون دیگه نمی خوای ادامه بدی وسفر تغیی و تموم حرکات خوبت رو میبری زیر سوال!!!!!!!!!و باخودت میگی نه من نمیتونم ..........در عین حال همسفراتو میبینی که خوشحالن باخودت میگی حتما ازمونو خوب دادن .... یهو دفترچه یکیشونو میبینی و میگی تو هم........... میگه اره تو ازمون فهمیدم این مطالبو سطحی خوندم و باید تست زیاد بزنم و کار کنم .........خدای من!!!!!!!!!!!!!!! وقتی من توسرم میکوبیدم میگفتم چراا یادم نیس اینا به چیا فک میکردن!!!! برمیگردی سوار قطار میشی ومیگی این پایان نیس!!!!!!!!تو این سفر 40 روزه که اسمشو گذاشتم چله تغییر یعنی 40رو ز متفاوت زندکی کردن ...خیلی خسته سفر شدی اما انگار یه سمباده ای ذره ذره روحت و صیقل داده و گرد وغبار انگیزتو گرفته..هرچی فک میکنی تا حسو حاله قبل سفرت یادت بیاد نمیاد تودیگه اون ادم سابق نیستی
      چن نفری به استقبالت میان و یکی بهت گل میده یکی شیرینی پخش میکنه یه چن نفر یا نگاه حسودانه تعقیبت میکنن و یکی از تجربه مسیر ازت می پرسه وتوووووو میگی......
      ایجاد تغییرات بزرگ سخت و ترسناک است اما میدانی ترسناک تر از ان چیست//حسرت//





      متن بالا از دکتر افشار



      دوستای گلم میدونم این روزا زیاد رو به را نیستین مثه من.ولی چیکار میشه کرد یا باید دستامونو ببریم بالا بگیم تسلیم که این اصلا تو مرام ما نیس . یا جدی جدی شروع کنیم . چشاتو ببند تیر 96 چی میگی؟خدایا اگه فقط دوماه فرصت داشتم چه ها که نمیکردم ... چشاتو باز کن تو الان 8 ماه فرصت داری زیاد نیس ولی کم هم نیس . بهت میگن نمیتونی؟؟ ازت حمایت نمیکنن؟؟؟ مسخرت میکنن ؟؟ میگن احتمالش کمه؟؟ میگن دیووو نه ای ؟؟تو دلشون بهت میخندن میگن اخه توو پزشکی ؟؟؟؟؟؟؟بزار بگن . رد شو از کنارشون بگو اره درصدش کمه اما من واسه اون یه درصده میجنگم. من عاشق اوناییم که واسه درصد کمه میجنگن. بذار یه دنیا بهت بگن دیوو نه مگه شرط عشق جنون نیس.. مجنون هدفت شو وادامه بده ....یالاپاشو درستو بخون . سنت شکنی کن شنبه رو ول کن همین الان حتی اگه 1 شبه پاشو شروع کن. خدا میبینوو کیف میکنه ...

      ارزوی موفقیت واسه رفقام دارم

      zahra7496





      1
      ویرایش توسط LI20 : 13 آبان 1395 در ساعت 00:16

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      Maghror
      نمایش مشخصات
      خب کو بقیش
      ارتفاع چشمم خیلی زیاده
      ادمایی که ازش افتادن هیچوقت دیده نشدن

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      ویرایش توسط LI20 : 13 آبان 1395 در ساعت 00:23

    4. Top | #4
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      از متنای انگیزشی زده شدم ولی این متن به دلم نشست
      مرسی...

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن