سلام این تاپیک صرفا جهت درد و دل هست و هیچ ارزش دیگری ندارد
خب داستان زندگی من از اونجایی شروع شد که من بعد کنکور 94 تصمیم گرفتم پشت کنکور بمونم و تا کنکور 95 تلاشم رو کردم تا یه رشته و دانشگاه خوب قبول شمخلاصه به هدفم رسیدم و رشته ی مورد علاقم اونم توی شهر مورد علاقم قبول شدم یعنی داروسازی روزای اول که کلا شاد بودم تا اینکه رفتم ثبت نام و بعدشم آدرس یه خوابگاه رو دادن و گفتن برو اونجا حالا من با توجه به رشته ای که قبول شدم انتظارم از خوابگاه یه خوابگاه دولتی با اتاق 2 نفره و امکانات خوب و ... بود ولی زهی خیال باطلگفتند برای 2 ترم اول باید خوابگاه پردیس بری که اونم نیم ساعت تا دانشگاه فاصله داره منم گفتم خب چاره نیست...رفتم خوابگاه رو ببینم که کاخ تصوراتم فرو ریخت...یه ساختون نسبتا قدیمی به شکل آپارتمان خودشم توی یک سوییت که 10 نفر توش هستن یعنی تصور کن با 10 نفر توی یک وجب جا درس بخونی خودشم طبقه 8 خودشم با امکانات کم یه یخچال کوچولو که فقط بطری آب معدنیم توش جا میشهحلاصه گفتم تا آخر هفته تحمل کنم تا برگردم شهرمون و از والدینم بخوام که یه خوابگاه با شرایط بهتر برام پیدا کنن حلاصه کلی گشتم تا یه خوابگاه خوب پیدا کردم ولی پدر محترم اجازه ندادن این بود شرح حال منباید بسوزم و بسازمحقم نبود با این همه زحمت به اینجا برسم