خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 10 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 142
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      داستان دو سال کنکور من با نام روانی شدم ! (1)

      قسمت سوم در صفحات بعدی
      (ادامه پایین. قسمت دوم پپایینتر)
      یه دل نوشته ای با نام روانی شدم !
      .یادش به خیر اوایل چه روز های خوبی بود،آدمو یاد شعر «همه چی آرومه» مینداخت،همگی پزشکی قبولیم،یا حداقل پزشکی آزاد رو که دیگه میاریم!
      از همون اول فاکتور های موفقیت را برای من اینجوری تشریح کردند:مهمونی نرید،بیرون نرید،با دوستانتون حرف نزنید،تلوزیون کم ببینید،تفریح نرید و نرید و نرید و فقط ساعات مطالعتون را ببرید بالا! قبولید!
      و من هم شروع کردم به انجام این کار و نرفتن و حتا به آهنگی هم گوش ندادن و تا مبادا ذهنم به جایی پرت شه!نشستم و در سخواندم و ساعات مطالعه ام را افزایش دادم که کم کم و بعد از پایان ترم اول که با معدل 18.0 به پایان رساندم تبدیل شدم به امید پزشکی مدرسه !
      گفتگو میان دبیر زبان و پدر بنده هنگام دریافت کارنامه!
      دبیر زبان: آقای x پسر شما جز اسامی افرادی هست که امید به پزشک شدنش را داریم!
      پدر بنده (آقای x):ممنونم دبیر جان!
      همه خوشحال و سرافراز به امید اینکه من پزشک میشم!
      تا اینجا همه چی خوب بود اما... .
      اما هزار افسوس از نداشتن تجربه ،من که یک بی تجربه ی تمام عیار بودم و نه خواهر و برادری که کنکوری بوده باشند و نه فامیل و دوستانی که رتبه آورده باشند.
      نه شرکت در یک آزمون مثل قلم چی نه شرکت در کلاس دبیران مطرح شهر و هزاران نه دیگر.
      کلاس زیست میرفتم دبیر خوبی بود و‌کلاس هاش شلوغ ،اوایل نحوه ی خوندن زیست رو بلد نبودم خیلی کم میزدم حتا یک بار -7 زدم خیلی زبر فشار بودم یامه بعضی شبا از فشار یک دفعه نصفه شب از خواب بیدار می شدم، نگاه های بده دوستانم و نگاه بده معلمی که دوستش داشتم و .. به شدت من را برده بود زیره فشار و اذیت می کرد حتا یادمه شب موقع برگشتن سوار تاکسی شده بودم دره تاکسیرو محکم بستم راننده با عصبانیت گفت یواش من که زیره فشار بودم بهش با صدایی که زیره فشاره و عصبانیه گفتم مگه پورشس ان برابر پولشو میدم و ... آخرشم دوباره در رو محکم بستم بطوریکه مسافر های درون ماشین مات و مبهوت به من زل زده بودند!
      لحظات به سختی می گذشت وای چه شبهایی آرزو می کردم هیچ وقت شب نشه،شبای لعنتی.
      اما تصمیم جدی گرفتم به غیرتم بر خورده بود خواستم شروع جدید کنم شروع کردم و کتاب زیست رو می خوردم شب و روز زیست و زیست و زیست درصد ها کم کم رفت بالا نگاه مثبت دوستانم،رفتار خوب معلمم،روحیه ام رفت بالا و از فشار در موقع خواب خبری نبود خوشحال به ادامه کار فکر می کردم منکه در فکر اینکه کنکور کولاک می کنم شب ها و روز هارو سر می کردم و مبهوت پزشکی شده بودم در عین حال که زیستم خوب شده بود در اون روزها اما باز هم این همه جای کار نبود!
      . درس های دیگه ای هم هست و مثلا تو شیمی ضعیف بودم تو فیزیک درصدای بالا میزدم و دوستانم در فیزیک روی من تکیه میکردن اما خودم نمی دانستم که ضعیفم و ریاضیم هم خیلی ضعیف بود شاید بدترین دبیر هام دبیر های این سه درس بودند به هیچ وجه دلسوز نبودند و سواد بسیار پایینی داشتن و برای پوشش ضعف خودشون بهت سرکوفت میزدم و میگفتند تو ضعیفی ! ضعیفی ! امان از این کلمه ی انرژی ببر! بذار بازم بگم این کلمه ضعیف لعنتی.
      اما با تکیه به سواد و بقیه درس ها فکر می کردم که خیلی خوبم چون تو بعضی از درسها واقا خوب بودم و این فکر تنها از جانب من نبود از جانب دبیران واستادانم هم بود اما یکسری کار هارو برای تکمیل نکردم و کنکور ضعفه من رو فهمید و بهم ضربه زد،کنکور خیلی بزرگتر از چیزی میشه برات اگ تو مسیر درست قدم بر نداری!
      رفتم جلو و جلو تر به امید پزشکی نشستم سره صندلی کنکور! لحظات می گذشت برای شروع بزرگترین امتحان،امتحانی که تو گوشمون خوندن فقط سه ساعته این ساعته که سرنشتتو معلوم میکنه این سه ساعت این ساعت و امان از این سه ساعت لعنتی،شروع شد وای خدا تمام صداها اذیتم میکنه بغل دستی بیکاره رو مخمه وای خدااا، آره گند زدم! منتظر جواب (با مکث) و رتبه ی بد! چی بگم دیگه چی دارم بگم خدا نگاه های خانواده برگشت!
      ادامه دارد....
      ویرایش توسط shervin : 11 شهریور 1395 در ساعت 15:35

    2. Top | #2
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      فقط میتونم اینو بگم ک واقعا من تاب تحمل همچین موقعیتی رو ندارم

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      چ داستان باحالی

    4. Top | #4
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      کنکور یکی از افتضاح ترین تجربه های من بود،بجای اینکه منو بزرگ و قوی و منظم کنه ، اعصاب و روانمو خورد کرد
      چیزی ک اصن فکرشو نمیکردم

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      متاسفم.میفهمم
      ونیز، پُر از توریست‌هایی ست که به کبوترهای ایتالیایی غذا می‌دهند ولی به کبوترهای شهرِ خودشان محل نمی‌گذارند.


      «جزء از کل»، استیو تولتز. ترجمه پیمان خاکسار،نشر چشمه



    6. Top | #6
      در انتظار تایید ایمیل

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      بدون تفریح نمی شه درس خوند

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط آریسا نمایش پست ها
      بدون تفریح نمی شه درس خوند
      اری....کنکور یعنی یکسال زندگی کردن ..نه یکسال اسارت

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      درکت میکنم...ولی ببین,ادما به سه دسته تقسیم میسن1تلاشم میکننو موفق میشن2تلاش نمیکننو موفق نمیشن3 تلاش میکننو موفق نمیشن...شک نکن یه روزی نتیجه تلاشتو توی زندگیت حس میکنی اگه واقعا تلاش کرده باشی.به قول ایمان سرور پور اصن توی کاءنات هیچ تلاشی هدر نمیشه هر چقد تلاش کنی به همون اندازه موفق میشی...حالا شاید توی کنکور با یه رتبه خوب شاید توی ارشد شاید این تلاشه سر سخت تر کرده باشدت و توی بقیه مراحل زندگیت ادم قوی و موفقی از آب در بیای...اگه به اون بالایی اعتقاد داری که خب باید در جریان باشی که قرار نیس در حق کسی ظلم بشه...مگه استغفرالله خدا ظالمه که اجازه نده تلاشت به جایی برسه.ولی اگر هم اعتقاد نداری(که امید وارم اینطوری نباشه)کافیه به نظریه های روانشناسی مراجعه کنی
      ما انسانیم و هیچ وقت کامل نمیشیم
      تو مسیر زندگیمون همیشه اشتباه هست...
      اگه به این فکر کنی که میخوای اشتباهتو جبران کنی شانس دوباره خراب کردن به اندازه قابل توجهی افزایش پیدا میکنه چون وقتی به خودت میگی جبران میکنم
      یه چیزی تو عمق وجودت میگه "چیو جبران میکنی؟آها اشتباهو؟؟همون روز که..."
      و به ذهن خودت این شانس رو میدی که دلایل سرکوب کردنت رو لیست وار تحویلت بده
      خلاصه=فقط الان و از الان به بعد وجود داره و قرار نیست چیزی رو جبران کنی

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ادامه...
      اما سال دوم بدتر،سختر و زیره فشار‌‌ بیشتر.
      بعد از برگشت نگاه خانواده و مخفی نگه داشتن رتبه از فامیل و دوستان و دبیر ها و دروغ گفتن فشار ها بیشتر و بیشتر می شد و من روز به روز عصبی تر و خسته تر و غمگین تر... .
      اما فکر به آینده فشار رو روی دوش یک جوان 18 ساله ی تنها هی بیشتر و بیشتر می کرد و کم کم فشار ها داشت دوش این پسر 18 ساله رو در اوج جوانی و غرور له می کرد. (امان از این کنکور لعنتی)
      حدود بیست روز گذشت ،و من در اوج ناامیدی و کمر له شده بلند شدم و قدم برداشتم.
      اولین قدم جمع آوری اسامی دبیران مطرح و برطرف کردن ضعف های سال گذشته بود برای من.
      سپس به سراق قلم چی رفتم و ثبت نام کردم به امید اینکه قلم چی باعث پیشرفت من بشه.
      همینطور که به دنبال تحقیقات بودم نام یک دبیر شیمی رو شنیدم و به سراقش رفتم،از او کمک خواستم.
      دبیر بسیار دلسوزی بود برخلاف بعضی از دبیر های گذشته من!
      سپس این جوان 18 ساله کم کم کامل از جای خودش بلند میشه و هنوز انرژی هایی در بدن او باقی مانده از سال گذشته که بتونه با اون یکسال دیگه هم سر کنه و کنکور بده.
      کم کم در درس خواندن اوج میگیره و به سمت جلو حرکت میکنه.
      اما یک جوری باید فشار هایی که از سال گذشته در مقاطع مختلف بهش وارد شده رابه طور خود به خود پاسخ بده تا تخلیه شه
      او فشار هارو با عصبانیت پاسخ میده با منشی های دبیران مشکل داره و با اون ها جروبحث میکنه،دیگه حتا طاقت یک شوخی ساده رو هم از هیچکس نداره و جنبه و ظرفبتش به شدت کاهش پیدا کرده و به حده منفی رسیده با دوستانش در کلاس سخت برخورد میکنه با اینکه داره درصد های بالایی رو در شیمی میزنه اما هنوز هم عصبی شده آخه به عصبی بودن بعد از یک مدت عادت میکند. به همه چیز حساس میشه از غیبت های زن ها و مرد ها کنارش عصبی میشه و واکنش نشون میده به اینکه حتا یکی از همکلاسی هاش میگه صندلیت رو کنارتر ببر به شدت واکنش نشون میده .درصد های اون بالاست اما هم چنان عصبیه و به این حالت عادت کرده روز ها. و زمان ها میگذره او حین پیشرفت عصبی هم هست،عصبی بودنش باعث میشه به همه بی اعتماد بشه، از مردم شهر بیزار بشه با افرادی که دلسوز او هستند مانند دبیر شیمی اش هم اهمیت نده و زیاد به آنها نزدیک نشه و این به گفته خودش بزرگترین اشتباهش بوده یاد گرفته از سال گذشته تفریح نره و این اشتباه باز هم نه تنها به کمک نمی کنه بلکه حالش بدتر میکنه اما عید اواخر اسفند میرسه برنامه هاش رو میچینه برای عید.
      دبیر شیمیش که هم دبیر مطرح و هم دلسوزی بوده به دلیل درصد های بالاو کار قوی که از او میبینه وبه او میگه رتبه ی تو زیره 2000 هست اون پسر 18 ساله شاد میشه و همه ی اون فشار های گذشتش رو با خیال به قبولی در کنکور این روز ها جواب میده و حالش تقریبا بهتره .
      برنامه رو برای عید میچینه تا بزنه به تو گوش کنکور این برنامه خیلی مهمه و قراره برای آزمونی بخونه که زیستش رو تا حد زیادی بالا میبرد و قرار بود دینی و ادبیاتش رو هم ببره بالاتر ببره تراز قلم چیش خوب و در حدود 6000 بود
      و امید زیادی بسته بود به عید تا از رتبه وقبولیش مطمئن شه کا ناگهان در اوخر اسفند اتفاقی برای پیش میاد .
      بیچاره این پسر که تازه حالش بهتر شده بود و داشت به کارش ادامه می داد ، بیچاره این پسر که اگه از اون روز از قبل خبر داشت چه حالی میشد.
      اون روز در خونه یکی از اقوامش بود و با یکی از اقوامش که دوسال از خودش کوچک تره به یک دلیل مسخره درگیر میشه اون فامیلش که بسیار اون شب عصبی بوده و با دوست دخترش کات کرده و یک پسره کوچه بازاری با مشت به دماغ اون پسره 18 ساله میزنه و همون لحظه ابر آرزو های پسر 18 ساله متلاشی میشه.
      ادامه دارد...

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      مشکل خودتی...
      آره درست شنیدی مشکل تویی...
      اگر دوست داری انرژی منفی بگیری...اگر دوس داری بیهوده غمگین باشی....
      فکر میکنی کنکور سرنوشتت راتعیین میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟
      فکر میکنی اگر قبول نشی تبدیل میشی به ی احمق از همه جا رونده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      این تفکر اشتباه تو بهت ضربه زده و تو امروز با فکر کردن دوباره بهش داری ضربه نهایی را به خودت میزنی...
      تو درس میخونی که ی آینده خوب داشته باشی....درس میخونی که آرامش داشته باشی...هدف از درس خوندن اینه...
      آقا پسر هدفت را اشتباه انتخاب کردی....با این همه استرس و ناامیدی کنکور قبول شی با بقیه دست انداز های زندگی چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      بلندشو ...
      دست از ناامیدی بردار ...
      نه بخاطر دیگران ....نه به خاطر حرف هاشان ..........به خاطر خودت ...
      با اعتماد به نفس و درست تلاش کن....
      مثل اون گربه ای نباش که موفقیت به دمش بسته شده و اون برای بدست آوردنش هی دور خودش میچرخه...
      تو ضعیف نیستی چون اگر ضعیف بودی نمیتونستی از -7 برسی به درصد های بالا...
      مسیرت دست انداز و سنگ ریزه زیاد داره...
      کوله ات را زیاد سنگین نکن؛ که بتونی تا آخر مسیر حملش کنی....
      گاهی لازمه سرعتت را کم یا زیاد کنی...
      آماده شروع شو...بند کفشت را محکم ببند که وسط مسیر نره زیر پات...
      مطمئن باش لایق بهترین هایی...
      بی خیال بقیه...مثل بچگی ها ی آینه بذار جلوت تا هرکی هرچی میگه برگرده به خودش...


      تولایق بهترین هایی...اگ لازمه 1000 بار از روش بنویس تا باورت بشه....بخاطر خودت لایق بهترین هایی...

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط raha.. نمایش پست ها
      مشکل خودتی...
      آره درست شنیدی مشکل تویی...
      اگر دوست داری انرژی منفی بگیری...اگر دوس داری بیهوده غمگین باشی....
      فکر میکنی کنکور سرنوشتت راتعیین میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟
      فکر میکنی اگر قبول نشی تبدیل میشی به ی احمق از همه جا رونده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      این تفکر اشتباه تو بهت ضربه زده و تو امروز با فکر کردن دوباره بهش داری ضربه نهایی را به خودت میزنی...
      تو درس میخونی که ی آینده خوب داشته باشی....درس میخونی که آرامش داشته باشی...هدف از درس خوندن اینه...
      آقا پسر هدفت را اشتباه انتخاب کردی....با این همه استرس و ناامیدی کنکور قبول شی با بقیه دست انداز های زندگی چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      بلندشو ...
      دست از ناامیدی بردار ...
      نه بخاطر دیگران ....نه به خاطر حرف هاشان ..........به خاطر خودت ...
      با اعتماد به نفس و درست تلاش کن....
      مثل اون گربه ای نباش که موفقیت به دمش بسته شده و اون برای بدست آوردنش هی دور خودش میچرخه...
      تو ضعیف نیستی چون اگر ضعیف بودی نمیتونستی از -7 برسی به درصد های بالا...
      مسیرت دست انداز و سنگ ریزه زیاد داره...
      کوله ات را زیاد سنگین نکن؛ که بتونی تا آخر مسیر حملش کنی....
      گاهی لازمه سرعتت را کم یا زیاد کنی...
      آماده شروع شو...بند کفشت را محکم ببند که وسط مسیر نره زیر پات...
      مطمئن باش لایق بهترین هایی...
      بی خیال بقیه...مثل بچگی ها ی آینه بذار جلوت تا هرکی هرچی میگه برگرده به خودش...


      تولایق بهترین هایی...اگ لازمه 1000 بار از روش بنویس تا باورت بشه....بخاطر خودت لایق بهترین هایی...
      داداش دمت گرم اما گوش کن ادامه داره داستان اول ماله سال کنکور 94 هست

    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      داداش دمت گرم اما گوش کن ادامه داره داستان اول ماله سال کنکور 94 هست
      مهم نیست تا اینجای داستان چی شده قهرمان داستان ها آخرش ظاهر میشه وشکست ها را تبدیل به موفقیت میکنه....
      فقط قهرمان داستان برای بلند شدن از سرجاش نیاز به انگیزه داره.....

    13. Top | #13
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط sajad564 نمایش پست ها
      درکت میکنم...ولی ببین,ادما به سه دسته تقسیم میسن1تلاشم میکننو موفق میشن2تلاش نمیکننو موفق نمیشن3 تلاش میکننو موفق نمیشن...شک نکن یه روزی نتیجه تلاشتو توی زندگیت حس میکنی اگه واقعا تلاش کرده باشی.به قول ایمان سرور پور اصن توی کاءنات هیچ تلاشی هدر نمیشه هر چقد تلاش کنی به همون اندازه موفق میشی...حالا شاید توی کنکور با یه رتبه خوب شاید توی ارشد شاید این تلاشه سر سخت تر کرده باشدت و توی بقیه مراحل زندگیت ادم قوی و موفقی از آب در بیای...اگه به اون بالایی اعتقاد داری که خب باید در جریان باشی که قرار نیس در حق کسی ظلم بشه...مگه استغفرالله خدا ظالمه که اجازه نده تلاشت به جایی برسه.ولی اگر هم اعتقاد نداری(که امید وارم اینطوری نباشه)کافیه به نظریه های روانشناسی مراجعه کنی
      مرسی دوسته عزیز دوستداشتنی ادامه داستان رو هم نوشتم البته یک قسمته دیگه هم مونده

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      مرسی دوسته عزیز دوستداشتنی ادامه داستان رو هم نوشتم البته یک قسمته دیگه هم مونده
      داستان بود؟؟
      ما انسانیم و هیچ وقت کامل نمیشیم
      تو مسیر زندگیمون همیشه اشتباه هست...
      اگه به این فکر کنی که میخوای اشتباهتو جبران کنی شانس دوباره خراب کردن به اندازه قابل توجهی افزایش پیدا میکنه چون وقتی به خودت میگی جبران میکنم
      یه چیزی تو عمق وجودت میگه "چیو جبران میکنی؟آها اشتباهو؟؟همون روز که..."
      و به ذهن خودت این شانس رو میدی که دلایل سرکوب کردنت رو لیست وار تحویلت بده
      خلاصه=فقط الان و از الان به بعد وجود داره و قرار نیست چیزی رو جبران کنی

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات

      همش دوسال پشت کنکور موندی و اینطور شدی ؟؟؟


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    صفحه 1 از 10 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 2 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن