خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 10 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 142
    1. Top | #31
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      داداچ فیلم نامه نوشتی؟-->اخه دیدم بعضی جاها تو گیومه حالت روحی کارکترم نوشتی
      شبیه بتمن شوالیه تاریکی بر می خیزد شد که
      ---
      جدا از شوخی
      کنکور فارغ از نتیجش برای من خیلی خوب بود و تجربه های زیادی بهم داد...فک کنم هر کسی برا اینکه مرد باشه به جز سربازی باید کنکوریم باشه حالا بماند که الان به حافظه خودمم اعتماد ندارم و باید واسه نگه داشتن یه ادرس تو مغزم تست پوششی بزنم ازش
      واقع بین باش!

    2. Top | #32
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      داستان نهایی تا لحظاتی دیگر.

    3. Top | #33
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ادامه پارت 3
      بعد از ضربه ی مشتی که بینی من خورد،از بینی من خون اومد لحظات سختی بود پدرم اومد و یکی دوتا دیگه از اقوام مهمانی به قول خودشون حساسی کسی نباید میفهمید یه عوضی به بینی من مشت زده من وارد اتقا پذیرایی شدم به دروغ به بقیه گفته شد خون دماغ شدم پدر من هم در عین بیخیالی که از نظره من صد در صد بسیار زیر فشار بود و فقط به خاطر ابرو که البتنه نمی دونم ابرو کی؟ در اون لحظه سخنی نگفت بعد از یک ساعت در حالیکه من روی زمین دراز کشیده بودم و درد داشتم مهمان ها رفتند و پدر من ماند و پدر اون پسری که به من مشت زده بود و یکسری دیگه از اقوام ، پدر من در کمال ناباوری که بنده احتمال میدهم بدلیل فشاری بود که در اون لحظه داشت به جای اینکه سریعا بنده را ه بیمارستان برساند در عین عصبانیت سره بحث را باز کردند که چطور شد بعد از بحث نسبتا کوتاه از اون پسر خواست که از من عذر بخواد وگرنه به پلیس زنگ میزند، اون پسر با اکراه و در نهایت با اصرار فراوان یک از اقوام و در عین اینکه یک چیزی هم میخواست از من عذر خواست اما چه بدرد من میخورد ، کنکور، آزمون و بینی شکسته من که این عذرخواهی را نشنیدند و برایشان اهمیتی ندارد.
      روزه بعد من با آن حال بد از پدرم درخواست شکایت از اون پسر رو کردم اما پدرم پس از صحبت بسیار که بعضی از حرفایش هم به من فشار آورد که البته میدانم باز هم در نهایت خوب من را می خواست به دلیل کنکور قبول نکرد که شکایت کند و گفت نباید در این موقع حساس درگیر دادگاه بشی.
      در این چند روز بسیار سخت بر من گذشت و به اندازه چند سال پیر شدم و از درد های از دست دادن آزمون هایم و کنکور بدتر دیدن فشار های پدرم که چرا چنین فرده نزدیکی این بلا را سره پسرش آورده موهای سرش سفید میشد روز به روز و به ازای هر خال موی سفید پدرم انگاری یک چاقو به جیگر من زده میشد .
      بعد از فراموشی درده درد بعد از 15 روز، فشار های عصبی زیادی به من وارد میشد و اینبار نه به خاطر کنکور و شرایط آن بلکه به خاطره اینکه چرا آن پسر از من با اکراه عذرخواهی کرد چرا برادر و خواهرانش از ما دستی بخواه بودن چرا من نمی تونم از دستش شکایت کنم چرا پدرم میگه دادگاه کاری نمی کنه اصلا چرا من باید همه غرور برای از اون بچه کتک بخورم و نتونم حقمو بگیرم دچار افسردگی شدید شدم به طوریکه ساعات مطالعه ام بعد از،از دست دادن آزمون 15 عید که باید بیشتر میشد به شدت کاهش پیدا کرد.
      شاید شما أین چیزیرو که میگم درک نکنید وقتی که به خانه اقوام مادری ام می رفتیم غیر از خاله و دایی ها و مادربزرگ و پدربزرگ به هرحال هرکدامشان داماد و عروس هایی دارند پسر یا دختر دارند به شدت نگاه های سنگینشان من رو اذیت میکر. و انگاری که من بسیار فرد احمقی هستم و دیگر حق ندارم جز آدم ها باشم دلیل این نگاه ها هم حدس میزنم چون من قبلش بسیار مغرور بودم که البته از نظر اونها فقط الان باید سواستفاده میگردند و هم چنین بعضی از فامیل های پدرم... و من زیره این نگاه های سنگین و فشارهای عصبی ناسی از اینکه چرا اینکه اون فرد برنامه های عید من رو به راحتی به هم زد و علاوه بر اون من نتوستم در بخشی از کلاس های بعده عیدم شرکت کنم من هم از او شکایت میکردم تا حداقل برنامه های اون هم کمی مختل بشه.
      روز ها گذشت و ایام کنکور نزدیک نزدیک تر میشد و من ساعات مطالعاتی ام به شدت کاهش پیدا کرده بود
      و من حتا اگه بعد از اون اتفاق به یک روانشناس مراجعه میکردم تمام مشکلاتم حل میشد اماکسی نبود که این کار رو برای من انجام بده و سوادش رو داشته باشه تا بتونه این فکر به ذهنش برسه
      تا روز کنکور رسید..
      ادامه دارد...

    4. Top | #34
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      همینطور ادامه بدین رمان میشهفک نکنم رمان در مورد کنکور باشه اگرم باشه به جالبی این داستان و سبک نوشتن شما نمیشه.

      اسم رمان رو هم بذارید من یک کنکوریم

    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      با درود فراوان

      داستنتو خوندم فقط باید بگم همه چیز کنکور و پزشکی نیست

      همه مشکلات و دپرسی ها تو قبول شدن و نشدن تو نیستن

      کنکور یه درصد خیلی کوچکی از سرنوشته
      و اینکه سرنوشتی بخواد تو 3 ساعت رقم بخوره باید فاتحشو خوند

      بعد از کنکور وقبولی تو دانشگاه موانع و مشکلاتی

      به پستتون میخوره که مشکلات الان و

      دغدغه کنکور جلوشون در حد بازی هم نیستن

      تکرار میکنم در حد بازی هم نیستن
      زندگی زیباست

      زیبابینان زیبایی بینند
      ویرایش توسط Ahmad-Rp : 11 شهریور 1395 در ساعت 15:36

    6. Top | #36
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      در حین نوشتم پارت سوم فشار زیادی رو تحمل کردم زیرا مرورش بسیار سخت بود و نمی توانستم دوباره نگاه کنم تا غلط املایی هایش را بگیرم حتا نتوانستم به شکل یک داستان بنویسمش بیشتر شبیه به یک خاطره ی تلخ بود قسمت پایانی ایشالا تا بعد از ظهر

    7. Top | #37
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      بذار ی زنگ به احسان بزنم
      امیدوارم ته حرفاتون ی تجربه یا چیزی که بدرد بچه ها بخوره رو داشته باشه...
      در اینکه نظام آموزشی ما ی جاهایی غلطه هیچ شکی نیست اما باید سازش رو یاد گرفت همونطور که منو خیلی از امثال من ها یاد گرفتیم

      ویرایش توسط dorsa20 : 11 شهریور 1395 در ساعت 15:41

    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      در حین نوشتم پارت سوم فشار زیادی رو تحمل کردم زیرا مرورش بسیار سخت بود و نمی توانستم دوباره نگاه کنم تا غلط املایی هایش را بگیرم حتا نتوانستم به شکل یک داستان بنویسمش بیشتر شبیه به یک خاطره ی تلخ بود قسمت پایانی ایشالا تا بعد از ظهر
      شرایطتت سخت بوده

      من درکت میکنم رفیق
      زندگی زیباست

      زیبابینان زیبایی بینند

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      عالی بود
      قلمت خوب بود
      اگه خدایی نکرده پزشک نشدی تو عرصه نویسندگی حرف نداری

      کد:
      اطمینان دارم یه روز خوب میاد


    10. Top | #40
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      در حین نوشتم پارت سوم فشار زیادی رو تحمل کردم زیرا مرورش بسیار سخت بود و نمی توانستم دوباره نگاه کنم تا غلط املایی هایش را بگیرم حتا نتوانستم به شکل یک داستان بنویسمش بیشتر شبیه به یک خاطره ی تلخ بود قسمت پایانی ایشالا تا بعد از ظهر
      یعنی اینقدر برا اقوام مهم بودی که همه از همه چیت خبر داشتن ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!از کجا میدونستن ساعت مطالعه ت کم شده یا ازمون و خراب کردی ؟
      بابا خوش به حالت اقوام ما سالی یه بارم یه سلام بهم نمیکنن چه برسه از کنکور بپرسن و سرسنگین بشن!

    11. Top | #41
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خیلی برام جالبه پارت اول داستانتو همشو خوندم پارت دوم و کلی خوندم وپارت سوم و به این صورت خوندم:
      پارت3بعد از ضربه مشتی ک ب بینی من خورد تا روز کنکور رسید ادامه دارد...
      داری هزارویک شب می نویسییکی از دوستان خیلی چیز خوبی گف:مطمعن باش ک حالت از ما بهتره ک داری بیو گرافیتو می نویسی!

    12. Top | #42
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط yema نمایش پست ها
      یعنی اینقدر برا اقوام مهم بودی که همه از همه چیت خبر داشتن ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!از کجا میدونستن ساعت مطالعه ت کم شده یا ازمون و خراب کردی ؟
      بابا خوش به حالت اقوام ما سالی یه بارم یه سلام بهم نمیکنن چه برسه از کنکور بپرسن و سرسنگین بشن!
      هیشکی نمیدونست فقط از روی شیطانیشون با نگاهشونو میگفتن که تو کتک خوردی پس دیگه ادعا نکن تو کسی نیستی یه جورایی مخفی آدم حسابم نمی کردن که فقط من و مادرم می فهمیدیم

    13. Top | #43
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      هیشکی نمیدونست فقط از روی شیطانیشون با نگاهشونو میگفتن که تو کتک خوردی پس دیگه ادعا نکن تو کسی نیستی یه جورایی مخفی آدم حسابم نمی کردن که فقط من و مادرم می فهمیدیم
      می فهممت منم تقریبا همین طوری بودم

    14. Top | #44
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Devil May Cry نمایش پست ها
      خیلی برام جالبه پارت اول داستانتو همشو خوندم پارت دوم و کلی خوندم وپارت سوم و به این صورت خوندم:
      پارت3بعد از ضربه مشتی ک ب بینی من خورد تا روز کنکور رسید ادامه دارد...
      داری هزارویک شب می نویسییکی از دوستان خیلی چیز خوبی گف:مطمعن باش ک حالت از ما بهتره ک داری بیو گرافیتو می نویسی!
      هزار یک شب چیه کاش جای من بودی یه دفعه کاخ رویاهات به دلیل اشتباه یکی دیگه می رخت
      من بعد از، از دست دادن کلاسامو آزمون ها همش تو فکر این بودم که کاش خودم گند میزدم به آرزوها من که داشتم خوب جلو میرفتم چرا من باید جواب اعصاب خوردی جواب لات بودن جواب تربیت نشدن یکی دیگرو پدر مادرشون باید جواب میدادن این فکر خیلی منو اذیت می کرد.ف کن آستانه ی رسیدن به قله ی کوهی چیزی که به خاطرش کلی سختی کشیدی بعد یکی بیاد هلت بده اونم کی اقوامشد هیچ کاری هم نتینی بکنی هیچکسم حتا پدرت ازت حمایت نکنه..شاید درد بینی من زیاد بود اما درد حمایت نشدن از طرف پدرم درناک تر بود
      ویرایش توسط shervin : 11 شهریور 1395 در ساعت 15:52

    15. Top | #45
      کاربر نیمه فعال

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط shervin نمایش پست ها
      قسمت سوم در صفحات بعدی
      (ادامه پایین. قسمت دوم پپایینتر)
      یه دل نوشته ای با نام روانی شدم !
      .یادش به خیر اوایل چه روز های خوبی بود،آدمو یاد شعر «همه چی آرومه» مینداخت،همگی پزشکی قبولیم،یا حداقل پزشکی آزاد رو که دیگه میاریم!
      از همون اول فاکتور های موفقیت را برای من اینجوری تشریح کردند:مهمونی نرید،بیرون نرید،با دوستانتون حرف نزنید،تلوزیون کم ببینید،تفریح نرید و نرید و نرید و فقط ساعات مطالعتون را ببرید بالا! قبولید!
      و من هم شروع کردم به انجام این کار و نرفتن و حتا به آهنگی هم گوش ندادن و تا مبادا ذهنم به جایی پرت شه!نشستم و در سخواندم و ساعات مطالعه ام را افزایش دادم که کم کم و بعد از پایان ترم اول که با معدل 18.0 به پایان رساندم تبدیل شدم به امید پزشکی مدرسه !
      گفتگو میان دبیر زبان و پدر بنده هنگام دریافت کارنامه!
      دبیر زبان: آقای x پسر شما جز اسامی افرادی هست که امید به پزشک شدنش را داریم!
      پدر بنده (آقای x):ممنونم دبیر جان!
      همه خوشحال و سرافراز به امید اینکه من پزشک میشم!
      تا اینجا همه چی خوب بود اما... .
      اما هزار افسوس از نداشتن تجربه ،من که یک بی تجربه ی تمام عیار بودم و نه خواهر و برادری که کنکوری بوده باشند و نه فامیل و دوستانی که رتبه آورده باشند.
      نه شرکت در یک آزمون مثل قلم چی نه شرکت در کلاس دبیران مطرح شهر و هزاران نه دیگر.
      کلاس زیست میرفتم دبیر خوبی بود و‌کلاس هاش شلوغ ،اوایل نحوه ی خوندن زیست رو بلد نبودم خیلی کم میزدم حتا یک بار -7 زدم خیلی زبر فشار بودم یامه بعضی شبا از فشار یک دفعه نصفه شب از خواب بیدار می شدم، نگاه های بده دوستانم و نگاه بده معلمی که دوستش داشتم و .. به شدت من را برده بود زیره فشار و اذیت می کرد حتا یادمه شب موقع برگشتن سوار تاکسی شده بودم دره تاکسیرو محکم بستم راننده با عصبانیت گفت یواش من که زیره فشار بودم بهش با صدایی که زیره فشاره و عصبانیه گفتم مگه پورشس ان برابر پولشو میدم و ... آخرشم دوباره در رو محکم بستم بطوریکه مسافر های درون ماشین مات و مبهوت به من زل زده بودند!
      لحظات به سختی می گذشت وای چه شبهایی آرزو می کردم هیچ وقت شب نشه،شبای لعنتی.
      اما تصمیم جدی گرفتم به غیرتم بر خورده بود خواستم شروع جدید کنم شروع کردم و کتاب زیست رو می خوردم شب و روز زیست و زیست و زیست درصد ها کم کم رفت بالا نگاه مثبت دوستانم،رفتار خوب معلمم،روحیه ام رفت بالا و از فشار در موقع خواب خبری نبود خوشحال به ادامه کار فکر می کردم منکه در فکر اینکه کنکور کولاک می کنم شب ها و روز هارو سر می کردم و مبهوت پزشکی شده بودم در عین حال که زیستم خوب شده بود در اون روزها اما باز هم این همه جای کار نبود!
      . درس های دیگه ای هم هست و مثلا تو شیمی ضعیف بودم تو فیزیک درصدای بالا میزدم و دوستانم در فیزیک روی من تکیه میکردن اما خودم نمی دانستم که ضعیفم و ریاضیم هم خیلی ضعیف بود شاید بدترین دبیر هام دبیر های این سه درس بودند به هیچ وجه دلسوز نبودند و سواد بسیار پایینی داشتن و برای پوشش ضعف خودشون بهت سرکوفت میزدم و میگفتند تو ضعیفی ! ضعیفی ! امان از این کلمه ی انرژی ببر! بذار بازم بگم این کلمه ضعیف لعنتی.
      اما با تکیه به سواد و بقیه درس ها فکر می کردم که خیلی خوبم چون تو بعضی از درسها واقا خوب بودم و این فکر تنها از جانب من نبود از جانب دبیران واستادانم هم بود اما یکسری کار هارو برای تکمیل نکردم و کنکور ضعفه من رو فهمید و بهم ضربه زد،کنکور خیلی بزرگتر از چیزی میشه برات اگ تو مسیر درست قدم بر نداری!
      رفتم جلو و جلو تر به امید پزشکی نشستم سره صندلی کنکور! لحظات می گذشت برای شروع بزرگترین امتحان،امتحانی که تو گوشمون خوندن فقط سه ساعته این ساعته که سرنشتتو معلوم میکنه این سه ساعت این ساعت و امان از این سه ساعت لعنتی،شروع شد وای خدا تمام صداها اذیتم میکنه بغل دستی بیکاره رو مخمه وای خدااا، آره گند زدم! منتظر جواب (با مکث) و رتبه ی بد! چی بگم دیگه چی دارم بگم خدا نگاه های خانواده برگشت!
      ادامه دارد....

      این جریانات قراره بار ها وبارها دوباره اتفاق بیوفته
      سال دیگه برای من،سال دیگه......سال دیگه......
      کنکور،زندگی همین جوونایی هم که یه ذره به درس خوندن علاقه دارن پر از استرس و اضطراب کرده
      نمیدونم کی میخواد تموم بشه؟
      چقدر باید قربانی این کنکور لعنتی بشن؟!!!!!
      تا کی ؟؟؟؟
      تا کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      من همه ی حرفاتو درک میکنم اما این درک هیچ کاریو درست نمیکنه
      چه نسلی بشیم ما!!!!
      آدمای بی اعصاب،بی حوصله ،استرسی !!!!!
      بعد میگن چرا انقدر آمار سرطان توی کشور زیاده؟؟؟
      نه واقعا نمیدونن چرا؟؟؟
      انقدر این پزشکی و دارو سازیو .... بزرگش کردن که بیشتر دانش اموزان پا روی علاقشون میذارن وحاضرن چقدر سختی رو تحمل کنن که پزشکی قبول شن واگه همین دانش آموز وارد رشته ای میشد که علاقه داشت مثل موسیقی،هنر،گرافیگ و.... با علاقه و دل و جون میتونست درس بخونه وادامه بده...
      ولی کو گوش شنوا


    صفحه 3 از 10 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 2 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن