خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

      ◕ توی کتاب نوشته....

      توی شهر اسمشو نبر که بودم، به دلیل کوچکی شهر و تعداد کم درمونگاه ها هر پزشک جدیدی که می اومد خیلی زود میدیدمش. اما از وقتی برگشتم ولایت گه گاه یه پزشک جدیدو تا مدتها نمیدیدم و وقتی هم میدیدم نمیشناختم.

      اولین باری که خانم دکتر «ی» را دیدم یه روز صبح بود که برای تحویل گرفتن شیفت وارد یکی از مراکز شبانه روزی شدم، یه آمبولانس ۱۱۵ توی حیاط بود و دم در ورودی درمونگاه خانمی جلو اومد و گفت: «آقای دکتر! لطفا به داد بچه ام برسید.»
      رفتم توی درمونگاه که دیدم از اتاق احیاء سر و صدا میاد، وارد اتاق که شدم یه پسر جوونو دیدم که روی تخت افتاده بود و دو نفر از پرسنل ۱۱۵ بالای سرش بودند که یکیشون درحال ماساژ قلبی بود، یه دختر جوون و لاغراندام هم با دستکشهای پر از خون بالای سر جوون روی تخت ایستاده بود و یه زخم عمیق جلو گردن اون جوون به چشم می‌خورد.
      خانم دکتر منو که دید بعد از سلام بی مقدمه پرسید: «شما تا حالا تراکئوستومی (باز کردن غضروف نای به صورت اورژانسی برای رسیدن هوا به مریضی که دچار انسداد راههای هوایی فوقانیه) کردین؟» گفتم: «نه! هیچوقت پیش نیومده» گفت: «من هم نتونستم.» جلو رفتم، یه نگاه به پسر کردم و گفتم:«خانم دکتر! این که تموم کرده!» تکنیسین ۱۱۵ آروم دم گوشم گفت:«دکتر! نجاتمون بده! وقتی رسیدیم خونه شون تموم کرده بود، ما فقط برای این که کتک نخوریم آوردیمش تا یه خط صاف (توی نوار قلب) هم ازش بگیریم و ببریمش که خانم دکتر ولمون نکرد!»
      خانم دکتر همچنان مشغول گلوی اون مرحوم بود، حق به وضوح با تکنیسین ۱۱۵ بود اما خانم دکتر هم دست بردار نبود. به ناچار رفتم کمکش و تراکئوستومی کردیم، بعد لوله تراشه (لوله ای که داخل نای میگذارند) گذاشتیم و آمبوبگ (همون کیسه ای که هی فشارش میدن تا مریض نفس بکشه!) زدیم سر لوله تراشه و خانم دکتر مشغول دادن تنفس شد. پرسنل ۱۱۵ همچنان به نوبت ماساژ قلبی میدادند و بالاخره یکیشون گفت: «خانم دکتر! اجازه میدین دیگه تمومش کنیم؟» خانم دکتر گفت: «نه! توی کتاب نوشته احیا باید چهل و پنج دقیقه طول بکشه، هنوز سه دقیقه مونده!» سه دقیقه بعد هم خیلی شیک آمبوبگ رو گذاشت زمین و گفت: «خسته نباشید» و رفت بیرون!

      تکنیسین ۱۱۵ گفت:«اون وقت اگه کتک نخوردیم این بار دیگه حتما میخوریم، وقتی جسدو با این زخم گلو ببریم روستاشون!»
      مدتی گذشت، یه روز وقتی رفتم سر شیفت مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: «دکتر! میدونی که مدتیه چند آمپول مورفین برای موارد خاص بهمون دادن؟ گفتم: «بله» گفت: «یکی دو تا بیشتر ازشون نمونده بی زحمت فقط برای موارد خاص ازشون استفاده کنید» گفتم: «چطور؟» گفت: «دو روز پیش خانم دکتر «ی» شیفت بود، هرکسی با دندون درد هم که می اومد براش مورفین مینوشت، بهش گفتم اینهارو برای موارد خاص دادن گفت توی کتاب نوشته برای دردهای شدید مورفین بدین!»
      چند هفته بعد وقتی شیفتو از خانم دکتر «ی» تحویل گرفتم مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: «میشه یه سرم توی این دفترچه بنویسی؟» گفتم: «چه سرمی؟ برای چی؟» گفت: «دیشب یه مریض سوختگی آوردند، خانم دکتر هم یه سرمی براش نوشت که من اسمشو هم نشنیده بودم وقتی به خانم دکتر گفتم اینجا نداریم به همراهش گفت برو از بیرون بگیر، همراه مریض هم رفت و برگشت و گفت هیچکدوم از داروخونه های داخل شهر اصلا نفهمیدند این چه نوع سرمی هست؟! خانم دکتر هم گفت من نمیدونم توی کتاب نوشته این سرم بهترین سرم برای بیماران سوختگیه! من سرم دیگه ای نمینویسم! وقتی دیدم کم کم بحث داره بالا میگیره یه برگه از دفترچه اش کندم و یه سرم بهش دادم!»
      چند هفته بعد یه روز خانم «ر» (مسئول امور درمان شبکه) بهم زنگ زد و گفت: «شرمنده شیفت درمونگاه .... خالی مونده میشه برید؟» وقتی رفتم دیدم توی برنامه شیفت ها اسم خانم دکتر «ی» رو نوشتن، از پرسنل پرسیدم: «پس خانم دکتر؟» مسئول داروخونه گفت: «خانم دکتر دیروز و امروز شیفت بود، دیشب مرده بچه شو آورده بود دکتر، وقتی اومد تا داروهاشو بدم خانم دکترو صدا کردم و گفتم ببخشید خانم دکتر نوشتین قطره استامینوفنو هر چهار ساعت چقدر به بچه بده؟ خانم دکتر گفت بیست و یک قطره و نیم! گفتم خانم دکتر اون نیمش دیگه چیه؟ گفت من نمیدونم من وزن بچه رو گذاشتم توی فرمولی که توی کتابم بود این قدر شد! پدر بچه گفت ببخشید خانم دکتر توی کتابتون نوشته قطره آخرو باید با قیچی نصف کنیم یا با تیغ؟! خانم دکتر نگاه ناجوری بهمون کرد و رفت توی اتاق استراحت، یکی دو ساعت بعد یه ماشین اومد توی درمونگاه و یه خانم ازش پیاده شد و مستقیم رفت توی اتاق استراحت، آخر شیفت هم با خانم دکتر اومد بیرون و اومد پیش من و گفت:
      «دختر من توی دانشگاه تهران درس خونده، مردم اینجا نمیتونن سطح علمشو درک کنن!» و رفتند بیرون.
      بعدها شنیدم که خانم دکتر داره ادامه طرحشو در جنوب شرقی کشور میگذرونه، نمیدونم مردم اونجا تونستن سطح علمشو درک کنن یا نه؟!
      پاسخ به سوالات سربازی

    2. Top | #2
      aCe
      کاربر نیمه فعال

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Unknown Soldier نمایش پست ها
      خانم دکترو صدا کردم و گفتم ببخشید خانم دکتر نوشتین قطره استامینوفنو هر چهار ساعت چقدر به بچه بده؟ خانم دکتر گفت بیست و یک قطره و نیم! گفتم خانم دکتر اون نیمش دیگه چیه؟ گفت من نمیدونم من وزن بچه رو گذاشتم توی فرمولی که توی کتابم بود این قدر شد!

      خدا به داد اون که توی فرموهای خانم دکتر (ی) قرار می گیره برسه ...
      طبق کتاب . طبق کتاب ! با جون آدما طبق کتاب بازی کن وجدان نداری لامثب ! موش آزمایشگاهی گیر آورده بی وجدان



    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط last shot نمایش پست ها
      دوستان لطفا به اندازه مطلب دقت کنید بعد نقل قول بگیرید کل صفحه پر شد.
      پاک کردم راحت باش

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن