چي بگم ك نگفتنم بهتره
بقول شاعر از دست عزيزان چه بگويم؟..
بابام ك كلن هيچي فقط صب مياد ي نگا ميندازه و اوضاع اقتصادي و خانوادگي و اينا حرف ميزنه.هر چي نگا ب كتاب ميكنم ك تموم كنه باز ميگه
ديگه كم كم نيم ساعت وقت زيست خوندنمم ميگيره
بد ب مامانم ميگم بش بگو صبا اينقد نياد حرف نزنه
بد فردا صبحش مياد گلايه ك تو چقد بچه فوضولي هستي و من نميتونم دو كلام باهات حرف بزنم
در كل من جوابشو نميدم و چ كنم
از اون ور مامانمه علان قشنگ 2 ساله هي ميگه كي ميري دانشگاه ؟ حيف دانشگاه ازاد نيس؟ برو غير انتفاعي
اصلن دوستم رفته ازاد حسابداري بدون كنكور ميگه تو چرا نرفتي
بعدشم ك هر سال نزديك مدرسه ميگه كيفي چيزي نميخاي بري براي تحصيل مجدد از ابتدايي دوباره بخوني؟
بعد ظهرم ك جارو كشيدن و اينا با منه
حرف از كتاب جديد ام بزني انگار روشون اب جوش ريختي
ميگن تو چنت كتاب داري همينا رو خوندي؟
ولي با همه اينها بايد مدارا كرد ديگه . تازه مشكل جديدم بعد از قبول شدن خواهرمه
اگه قبول شه رسما و عملا نميدونم چ بلايي سرم ميارن ديگه