خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      Sheytani
      نمایش مشخصات

      "بابا رجب" غریبانه رفت/ برای خودش که نشد؛ سرپناهی برای خانواده‌اش فراهم کنید

      "بابا رجب" در زندگی‌اش ۲ آرزو داشت، یکی اینکه به دیدار با مقام معظم رهبری نائل شود که محقق شد، اما آرزوی دیگرش فراهم‌کردن سرپناهی برای خانواده‌اش بود که...

      چه غریبانه روزها یکی پس از دیگری می‌گذرند، نمی‌دانم چگونه از پایان دنیای مردی سخن بگویم که تمام آرزویش در دنیا دیدار با رهبرش بود، مردی که هیچ‌گاه سیرتش را فدای ناملایمات دنیا نکرد، به او می‌گفتیم «بابارجب» و هیچ‌گاه از این صمیمیت ناراحت نشد.هیچ‌گاه یادم نمی‌رود روزی که گفت "مردم از من می‌ترسند."، در حالی که او بی‌آزارترین انسانی بود که تا به امروز دیده بودم؛ مردی خوش‌قلب و مهربان که به تنها آرزویش که دیدار با رهبرش بود رسید اما دغدغه سرپناهی که برای خانواده‌اش داشت، هیچ‌گاه محقق نشد.



      بارها او را در خیابان، راهپیمایی‌ها و بسیاری از مراسم‌های مذهبی می‌دیدم و نگاه‌های متفاوت مردم را نسبت به او نظاره می‌کردم، به یاد دارم روزی که گفت "راننده‌های تاکسی سوارم نمی‌کنند چون مسافرانشان از من می‌ترسند"، جانبازی که بسیاری از تنهایی‌هایش را با زیارت امام هشتم شیعیان پر می‌کرد.تابستان 92 بود که با بابارجب و خانواده‌اش آشنا شدم و این آشنایی مقدمه‌ای بود برای معرفی وی به مردم قدرشناس کشورم و سپس بیان آرزوی دیرینه‌اش که همان دیدار با مقام معظم رهبری بود و درست یک سال بعد این دیدار با تلاش اهالی رسانه محقق شد.بعد از دیدار با مقام معظم رهبری به دیدارش رفتم خیلی خوشحال بود که توفیق دیدار پیدا کرده است، عکسی را که با رهبر گرفته است در تبلتی که به‌همراه داشتم، نشانش دادم و او بارها بر آن بوسه زد و می‌گفت "فکر نمی‌کردم به آرزویم برسم و قبل از شهادتم رهبر را ملاقات کنم".




      یادم است در جریان مصاحبه با وی بعد از دیدارش با مقام معظم رهبری، حاج رجب در طول گفت‌وگو روی صندلی کنار تلویزیون در حالی که گاهی مابین حرف‌های همسر و فرزندش توضیحاتی به ما می‌داد نگاهی به فیلم‌هایی که در این مدت از حضور وی در برنامه‌های تلویزیونی و شبکه‌های خبری پخش می‌شد، نیز داشت.از همه مهمتر عکسی بود که با رهبر انقلاب گرفته بود؛ آرزویی که به ماندگارترین خاطره و رویداد زندگی‌اش تبدیل شده بود و آن روز که از حاج رجب خداحافظی می‌کردم، چهره رضایت و خوشحالی را در وجودش احساس کردم.




      داستان بابارجب با رسیدن به آرزویش به فراموشی سپرده شد اما اواخر سال 94 در حالی از او یاد کردم که با وضعیت جسمانی‌اش دغدغه پیداکردن سرپناه برای خانواده‌اش را داشت چراکه صاحبخانه جواب‌شان کرده بود و تنها آرزویش سرپناهی امن برای خانواده‌اش بود اما این امر محقق نشد.از آن روز به بعد بارها گفتند بابا رجب حال مساعدی ندارد و من نوشتم حال بابارجب خوب نیست. اما نام بابارجب دوباره تیتر یک رسانه‌ها شد اما دیگر بابارجب در کنارمان نیست تا کلمه کلمه و بریده بریده برایمان از خاطرات و آرزوها و دغدغه‌هایش بگوید...بابا رجب آسمانی شد...حاج رجب محمدزاده جانباز 70 درصد مشهدی، نانوای بسیجی بود که در دوران دفاع مقدس و در سال 1366 در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه سر و صورت به درجه جانبازی نائل شد.به‌راستی سیرت بابا رجب زیبا و جاودانه بود و او را برای همیشه ماندگار کرد... .

      "بابا رجب" در زندگی‌اش ۲ آرزو داشت، یکی اینکه به دیدار با مقام معظم رهبری نائل شود که محقق شد، اما آرزوی دیگرش فراهم‌کردن سرپناهی برای خانواده‌اش بود که...

      چه غریبانه روزها یکی پس از دیگری می‌گذرند، نمی‌دانم چگونه از پایان دنیای مردی سخن بگویم که تمام آرزویش در دنیا دیدار با رهبرش بود، مردی که هیچ‌گاه سیرتش را فدای ناملایمات دنیا نکرد، به او می‌گفتیم «بابارجب» و هیچ‌گاه از این صمیمیت ناراحت نشد.هیچ‌گاه یادم نمی‌رود روزی که گفت "مردم از من می‌ترسند."، در حالی که او بی‌آزارترین انسانی بود که تا به امروز دیده بودم؛ مردی خوش‌قلب و مهربان که به تنها آرزویش که دیدار با رهبرش بود رسید اما دغدغه سرپناهی که برای خانواده‌اش داشت، هیچ‌گاه محقق نشد.



      بارها او را در خیابان، راهپیمایی‌ها و بسیاری از مراسم‌های مذهبی می‌دیدم و نگاه‌های متفاوت مردم را نسبت به او نظاره می‌کردم، به یاد دارم روزی که گفت "راننده‌های تاکسی سوارم نمی‌کنند چون مسافرانشان از من می‌ترسند"، جانبازی که بسیاری از تنهایی‌هایش را با زیارت امام هشتم شیعیان پر می‌کرد.تابستان 92 بود که با بابارجب و خانواده‌اش آشنا شدم و این آشنایی مقدمه‌ای بود برای معرفی وی به مردم قدرشناس کشورم و سپس بیان آرزوی دیرینه‌اش که همان دیدار با مقام معظم رهبری بود و درست یک سال بعد این دیدار با تلاش اهالی رسانه محقق شد.بعد از دیدار با مقام معظم رهبری به دیدارش رفتم خیلی خوشحال بود که توفیق دیدار پیدا کرده است، عکسی را که با رهبر گرفته است در تبلتی که به‌همراه داشتم، نشانش دادم و او بارها بر آن بوسه زد و می‌گفت "فکر نمی‌کردم به آرزویم برسم و قبل از شهادتم رهبر را ملاقات کنم".



      یادم است در جریان مصاحبه با وی بعد از دیدارش با مقام معظم رهبری، حاج رجب در طول گفت‌وگو روی صندلی کنار تلویزیون در حالی که گاهی مابین حرف‌های همسر و فرزندش توضیحاتی به ما می‌داد نگاهی به فیلم‌هایی که در این مدت از حضور وی در برنامه‌های تلویزیونی و شبکه‌های خبری پخش می‌شد، نیز داشت.از همه مهمتر عکسی بود که با رهبر انقلاب گرفته بود؛ آرزویی که به ماندگارترین خاطره و رویداد زندگی‌اش تبدیل شده بود و آن روز که از حاج رجب خداحافظی می‌کردم، چهره رضایت و خوشحالی را در وجودش احساس کردم.



      داستان بابارجب با رسیدن به آرزویش به فراموشی سپرده شد اما اواخر سال 94 در حالی از او یاد کردم که با وضعیت جسمانی‌اش دغدغه پیداکردن سرپناه برای خانواده‌اش را داشت چراکه صاحبخانه جواب‌شان کرده بود و تنها آرزویش سرپناهی امن برای خانواده‌اش بود اما این امر محقق نشد.از آن روز به بعد بارها گفتند بابا رجب حال مساعدی ندارد و من نوشتم حال بابارجب خوب نیست. اما نام بابارجب دوباره تیتر یک رسانه‌ها شد اما دیگر بابارجب در کنارمان نیست تا کلمه کلمه و بریده بریده برایمان از خاطرات و آرزوها و دغدغه‌هایش بگوید...بابا رجب آسمانی شد...حاج رجب محمدزاده جانباز 70 درصد مشهدی، نانوای بسیجی بود که در دوران دفاع مقدس و در سال 1366 در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه سر و صورت به درجه جانبازی نائل شد.به‌راستی سیرت بابا رجب زیبا و جاودانه بود و او را برای همیشه ماندگار کرد... .


      منبع :تسنیم
      ویرایش توسط Amin-jh : 16 مرداد 1395 در ساعت 23:40

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      شادی روحشون صلوات

    3. Top | #3
      در انتظار تایید ایمیل

      Romantic
      نمایش مشخصات
      خدا بیامرزتشون.

    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      هعی.....
      مهم نیست زندگی منو به کجا میبره... همیشه منو با یه لبخند پیدا میکنی..

    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خوبه که قضاوت نکنیم دیگه....با خودم هستم...


    6. Top | #6
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادم شریف یعنی این ....

      روحش شاد ...

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      up

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      رجب محمدزاده از سال ۶۱ با جهاد سازندگی به عنوان امورات پشتیبانی جنگ در ستاد بازسازی هویزه فعالیت کرد و در سال ۶۶ در منطقه هور با اصابت خمپاره تمام اعضای صورت را از دست داد. در این سالها صورتش بیست و شش بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. او به علت ایست قلبی و تنفسی در بیمارستان رضوی مشهد درگذشت. همسرش چند سال پیش در گفتگو با یک خبرگزاری گفته بود: همسرم سالهاست که به علت وضعیت صورتش به سختی نفس می‌کشد و جزء مایعات به هیچ چیز دیگر نمی‌تواند لب بزند اما این تمام مشکلات او نیست و باید ترس و هراس مردم از او را هم یکی از دردهای بزرگ حاج رجب دانست. هربار که کسی در خیابان از همسرم وحشت کرده و پا به فرار می‌گذارد، روحیه او به هم می‌ریزد و به همین خاطر گاهی تا چندین روز از خانه خارج نمی‌شود و در گوشه‌ای از اتاق می‌نشیند و به پوتین‌ها و لباس رزمش چشم می‌دوزد.

      برای دردهای شهید رجب محمدزاده

      چقدر شبیه سرزمین من بودی
      وقتی صورت نداشته ات را
      در چند عکس سیاه و سفید
      به دیگران نشان می دادی
      و از خانه ای اجاره ای
      با تک‌چشم باقی مانده ات نگاه می کردی
      به تاجران طماعی که «جنگ» را
      مانند ویلاهای لب دریا،
      ماشینه‍ای مجلل
      و خانه های بالای شهرشان
      سند به نام خود زده بودند.

      خرگردنان برجساز
      با لکه ی داغ روی پیشانیشان
      که کف به لب
      نام دوستان مرده ی تو را
      فریاد می زنند
      و دستهاشان دمی
      از دوشیدن گربه ای گرسنه باز نمی ماند.

      بیست و‌ نه سال
      در سنگر انفرادی ات جنگیدی
      با قسط های عقب افتاده،
      قبض های پرداخت نشده،
      وعده های دروغین
      و نگاه ترسخورده ی عابرانی
      که چیزی از ثانیه های عذابت
      نمی دانستند.
      چقدر شبیه سرزمین من بودی
      وقتی زخمخورده ی جنگ
      در دام دشمنانی افتاد
      که نامش را
      در شناسنامه های خود داشتند. //

      یغما گلرویی

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. پاسخ: 67
      آخرين نوشته: 11 آذر 1398, 22:29
    2. پاسخ: 19
      آخرين نوشته: 31 اردیبهشت 1398, 19:36
    3. "و" و. "ی" ، کجا مصوت کجا صامت؟؟
      توسط fantom در انجمن منابع دروس عمومی
      پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 29 اسفند 1394, 19:40
    4. """تو پروفایل نفرقبلی چه چیزی نظرتوجلب کرده؟؟؟"""
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 106
      آخرين نوشته: 20 شهریور 1393, 11:50



    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن