شبی دود خلق آتشی برفروخت
|
|
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت |
یکی شکر گفت اندران خاک و دود |
|
که دکان ما را گزندی نبود |
جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس |
|
تو را خود غم خویشتن بود و بس؟ |
پسندی که شهری بسوزد به نار |
|
وگرچه سرایت بود بر کنار؟ |
بجز سنگدل ناکند معده تنگ |
|
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ |
توانگر خود آن لقمه چون میخورد |
|
چو بیند که درویش خون میخورد؟ |
مگو تندرست است رنجوردار |
|
که میپیچد از غصه رنجوروار |
تنکدل چو یاران به منزل رسند |
|
نخسبد که واماندگان از پسند |
دل پادشاهان شود بارکش |
|
چو بینند در گل خر خارکش |
اگر در سرای سعادت کس است |
|
ز گفتار سعدیش حرفی بس است |
همینت بسندهست اگر بشنوی |
|
که گر خار کاری سمن ندروی |