از چی بگم؟
از چی بگم برات انتظار داری چه چیزی از جیب من درآد
به جز کاغذ سفید پاره، خوب آره رفیق
حرف توشه ولی با خودکار سفید
تو هم مثل منی تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو همدرد نداری
من کسی نیستم با این زخمها دردم بگیره
ولی این اشکها رو کی میخواد گردن بگیره!؟
از چی بگم خدا از این بندههای خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین این خنده هام یه چسبه
رو لبم این منم با یه ردّ پای خسته
از چی بگم؟ بگو از یه روح زخمی
که باید یک تنه بره تو قلب کوه سختی؟
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب
از چی بگم؟ از بچههای پائین شهر؟
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اونکه تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو من از چی بگم خوب
ما گفتیم و تموم دردها ریشه کن شد
از چی بگم برات شاید قصه دوست داری
مثل قصّهٔ اون همکلاسیان روستایی
اگه قصّه تلخه گناه واقعیت
داستان نرگس و گلهای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچهها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت زود
بدوین سمت در ولی در هم قفل بود
چشمام خشک شد یه کم بهم اشک بده ایزد
این بچهها با کدوم دست مشق بنویسن!؟
کودکی مرد در راه کلاسیکه
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمیخواد ته قصّه رو هرگز ببنده
چون باز دلش میخواد که نرگس بخنده