وای خدا
دوستم حق داشت می گفت بعد تشریح نمی تونم دیگه غذا بخورم![]()
چند سال پیش مارو از طرف مدرسه برده بودن دانشگاه تبریز....
اونجا سالن تشریح هم رفتیم.. جسده تموم رگاش و...خشک شده بود...
تجربه ی جالبی بود...
Öyle bir mevsimki
İnsanlar havadan daha soğuk
چرا من نرفتم ادبیات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! ! آخه آدم تصوراتش بهم میخوره.....اینارو میبینه....من خودم دیدم جسدرو یاد نون سوخته افتادم
واااااااااااااااااااااااا اااااااای ی ی یادش بخیر ر ر ر
تو مدرسه همه اینارو انجام داده بودیم ..مخصوصا میگفتن من نترس هستم همه کارا با من بود ههه یادش بخیر واقعا , چقدر اذیت کردم دوستامو با اون چشم گاوه همه جیغ میزدن فرار میکردن..ولی نمیدونم چرا من از هیچی نمی ترسم !
من مدرسه میخوااااااااااااااااااااا ااااام م م مدلم واس شیطنتام تنگولیده ...البته الانم ک تو خونه میشینم کم تلفات نمیدم !
ما هیچی نداشتیم باغچه مدرسه رو شخم میزدیم همش کرم تشریح میکردیم.
اونم با دست باغچه رو میکندیم!
یه چشم گاو و قلب گوسفند اوردن نذاشتن دست بزنیم.بعد که لهش کردن دادن دستمون!
نمیترسم از کسی که هزارکتاب داردو هر روز یکی را میخواند....ترس من از ادم هاییست که یک کتاب دارند,ان را مقدس میدانند و هیچگاه ان رانمیخوانند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)