خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 17
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      اشعار آتشین "رهی معیری"...





      شادروان محمدحسن معیری متخلص به «رهی» در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران و در خاندانی بزرگ و اهل ادب و هنر چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ شمسی به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانهٔ سلطنتی اشتغال داشت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. وی در سالهای آخر عمر در برنامهٔ گلهای رنگارنگ رادیو در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگربار در سال ۱۳۴۵، عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر وی بود. رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۴۷ شمسی پس از رنجی طولانی از بیماری سرطان معده بدرود زندگانی گفت و در مقبرهٔ ظهیرالدولهٔ شمیران به خاک سپرده شد.


      __________________
      حکایت ما جاودانه شود



    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
      نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

      نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
      نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

      نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
      ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

      به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
      به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

      کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
      نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

      گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
      گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

      رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
      باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
      حکایت ما جاودانه شود



    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
      چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

      من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
      تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

      خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
      تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

      ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
      من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

      در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
      در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

      من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
      من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

      از آتش سودایت دارم من و دارد دل
      داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

      دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
      کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

      ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
      روی از من سر گردان شاید که نگردانی

      حکایت ما جاودانه شود



    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
      بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

      سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
      گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

      سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
      لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

      همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
      سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

      سوختم از آتش دل در میان موج اشک
      شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم


      شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند
      در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

      جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
      رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
      حکایت ما جاودانه شود



    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      همچو نی می نالم از سودای دل
      آتشی در سینه دارم جای دل

      من که با هر داغ پیدا ساختم
      سوختم از داغ نا پیدای دل

      همچو موجم یک نفس آرام نیست
      بسکه طوفان زا بود دریای دل

      دل اگر از من گریزد وای من
      غم اگر از دل گریزد وای دل

      ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
      نامور شد هر که شد رسوای دل

      خانه مور است و منزلگاه بوم
      آسمان با همت والای دل

      گنج منعم خرمن سیم و زر است
      گنج عاشق گوهر یکتای دل

      در میان اشک نومیدی رهی
      خندم از امیدواریهای دل
      حکایت ما جاودانه شود



    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
      گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

      در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
      من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

      اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
      آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

      زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
      تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

      از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
      تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

      روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
      خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

      غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
      من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

      دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
      چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
      حکایت ما جاودانه شود



    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم
      به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم


      و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
      دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم

      به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
      ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

      گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
      بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

      دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
      ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم

      ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
      هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم

      رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند
      نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم
      حکایت ما جاودانه شود



    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی
      نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

      من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
      که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

      به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
      تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی

      منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم
      تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

      مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را
      بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی

      مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
      میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

      کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
      دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

      مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
      خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

      من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید
      مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

      رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
      که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
      حکایت ما جاودانه شود



    9. Top | #9
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم
      در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

      عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
      تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

      خاطر از آیینه صبح است روشن تر مرا
      این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم

      گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد
      سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم

      بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست
      گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم

      تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی
      بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم

      چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار
      بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم

      ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد
      خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم

      حکایت ما جاودانه شود



    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی
      ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

      منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی
      منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

      ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی
      سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

      بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را
      به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی

      به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را
      به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

      به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
      چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

      چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟
      که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی

      حکایت ما جاودانه شود



    11. Top | #11
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      اونقدر آتشی بودن که مو سوختوم مو برشتم ک دیشو نومی نویشتم حالا شوفر بیو تاکسی برو مال اندیمشکم

    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
      مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

      بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست
      ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

      خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی
      برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است

      در هوای مردمی از کید مردم سوختیم
      در دل ما آتش از موج سراب افتاده است

      طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید
      از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

      آسمان در حیرت از بالانشینیهای ماست
      بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است

      گوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهی
      گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است
      حکایت ما جاودانه شود



    13. Top | #13
      در انتظار تایید ایمیل

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
      با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
      در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من




      با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل
      شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل
      خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من

      یا رب چو من افتاده ای کو؟
      افتاده آزاده ای کو
      تا رفته از جانم برون سودای هستی
      آسوده ام آسوده از غوغای هستی

      گلبانگ مستی آفرین همچون رهی سر داده ام من
      مرغ شباهنگم ولی در دادم غم افتاده ام من
      خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من



    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
      وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
      من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
      اول به دام ارم تورا وانگه گرفتارت شوم

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط asalshah نمایش پست ها
      باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
      وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
      من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
      اول به دام ارم تورا وانگه گرفتارت شوم
      منطق دختراس....
      فرق من با اونا اینه که ،وقتی سخت میشه من ادامه میدم

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. پاسخ: 67
      آخرين نوشته: 11 آذر 1398, 22:29
    2. "و" و. "ی" ، کجا مصوت کجا صامت؟؟
      توسط fantom در انجمن منابع دروس عمومی
      پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 29 اسفند 1394, 19:40
    3. معرفی جدید ترین فیلم وودی آلن، "جادو در مهتاب"+woody allen
      توسط reza12001 در انجمن سينما و موسیقی
      پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 18 دی 1393, 02:25
    4. """تو پروفایل نفرقبلی چه چیزی نظرتوجلب کرده؟؟؟"""
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 106
      آخرين نوشته: 20 شهریور 1393, 11:50

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن