ای دوست ببین بی سرو سامانی ایران...
بدبختی ایران و پریشانی ایران...
از قبر برون آی و ببین ذلت ما را...
این ذلت ایرانی و ویرانی ایران...
آوخ که لحد جای تو شد تا به قیامت...
رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران...
از وضع کنونی و ز بدبختی ملت...
زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران...
گردیده جهان تیره و گشتست دلم تنگ...
گویی که شدم حبسی و زندانی ایران...
بگرفته دلم سخت ز اوضاع کنونی...
بیچارگی و محنت و حیرانی ایران...
عشقی بود ار نوحه گر امروز عجب نیست...
خون می چکد از دیده ء ایرانی ایران...