اندر دل بی وفا غــم و ماتم بادآن را که وفا نیست ز عالم کم باددیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکردجز غـم که هزار آفرین بر غم باد
تقدیم به س
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من میدر سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
تقدیم به آن که قلبم را ربود
خداوندا به تواناییات، این هیبت غم را در من بشکن...
و کاری کن به همین سختی، به همین رنجی که دارم از آن به تو شکایت میکنم، زیبا نگاه کنم.
که بدون شک هر چه که از سوی تو باشد زیباست...
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
تقدیم به تار و پودم آقای همیشه خاصم
چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا....تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ،
زیبا و غمگین...درست مثل چشمانت.
تقدیم: m
مهم نیست زندگی منو به کجا میبره... همیشه منو با یه لبخند پیدا میکنی..
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
تقدیم به صمیمی ترین دوستم هر چند که اینجا نیست
لطافت زیبای گل در زیر انگشت های تشریح مصلحت بینان می پژمرد ، آه که عقل این ها را نمی فهمد.........
بیاید شعراتونو تقدیمم کنین :/
بهتـــرین حس وقتیـہ ڪـہ بہ خواستہ هات برسـے...
حتے اگہ خاستـہ هات غلــط باشہ...
باز میشه این در صب میشه این شب صبر داشته باش.....
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید....
تقدیم به امام علی بن موسی الرضا(ص):
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
باید که خاک بوسی آستان رضا کنند
یک لحظه دست نشویند ز دامان وی
دائم الدَخیلُ یا علیِِ المرتضی کنند
گر خواهان علم و ادب و معرفت بُوّند
باید که بوسه به درگاه حجت خدا کنند
زنده به بیرون جهید یونس ز بطن نهنگ
زان رو که دست توسل به دامنش انبیا کنند
نوح نبی کجا و به ساحل رسیدنش کجا؟!
باید که دست توسل بر امام ماسوی کنند
مظلوم بود پسر فاطمه غریب به شهر طوس
باید که به غربتش چنان ناله جان فزا کنند
شرط توحید بود اقرار ولایت وی
باید که برائت از ولایت غیر رضا کنند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)