اندیشیدن را آنچنان باید آموخت که رقصیدن را...
کیست در میان آسمانیان که چیزی از آن اندک لرزهای بداند که سبُکپاییِ اندیشه در همهی ماهیچهها میدواند!
غروب بتها، نیچه
برای انکساگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
من برای این هدف می خواهم پزشک شوم
موری گفت:»می دانی میچ، اشکال بر سر این است که همه عجله دارند. مردم به معنایی در زندگیشان نرسیده اند، به همین دلیل پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند. به فکر اتومبیل بعدی، خانه بعدی و شغل بعدی هستند. بعد می بینند که اینها مقوالتی تهی و بی معنا هستند.از این روز به دویدن ادامه میدهند.«
گفتم وقتی شروع به دویدن می کنی، ایستادن و از سرعت خود کاستن دشوار می شود.موری سر تکان داد:» آن قدرها هم دشوار نیست.می دانی من چکار می کنم؟ وقتی در ترافیک کسی می خواهد از من سبقت بگیرد دستم را بلند می کنم. منظورم این است که سابقاً این کار را می کردم...«
سعی کرد همانطور دستش را بلند کند.اما در نهایت توانست دستش را اندکی باالا بیاورد.
»... دستم را بلند می کردم، انگار برخوردی منفی نشان می دهم، اما بعد دستم را به سمتش تکان می دادم و تبسمی می کردم. به جای اینکه عصبانی شوی، می گذاری تا از کنارت عبور کنند. و بعد تبسم می کنی.
»می دانی، خیلی وقتها تبسم مرا با لبخندی جواب می دادند.
»واقعیت این است که نیازی به شتاب نیست.ترجیح می دهم وقتم را بیشتر صرف مردم بکنم.«
۳شنبه ها با موری
بدا به حال دلهایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند.
هنگامی که سودا راه به دل باز می کند،آنکه عفیف تر است ، بی دفاع تر است ..
جان شیفته / رومن رولان
بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن، کار بزرگی است؛
باید نیرو ، کنجکاوی و نابینایی داشت.
کتاب : تهوع
#ژان_پل_سارتر
این گناه کارانند که راحت میخوابند،
چون چیزی حالیشان نیست و بر عکس،
بی گناهان نمیتوانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چیز هستند اگر غیر از این بود، بی گناه نمی شدند
کتاب: زندگی در پیش رو
✍ اثر: #رومن_گاری
آدمی به مرور آرام میگیرد ،
بزرگ میشود
بالغ میشود و پای اشتباهاتش میایستد
آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد
گذشتهاش را قبول میکند ،
نادیدهاش نمیگیرد
و اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند
آدمی از یک جایی به بعد میفهمد
که از حالا باید آیندهاش را از نو بسازد
اما به نوعی دیگر میفهمد
که زندگی یک موهبت است ،
یک غنیمت است
یک نعمت است و نباید آن را فدای آدمهای بیمقدار کرد !
اصلا از یک جایی به بعد
حال آدم خودش خوب میشود ...
محمود دولتآبادی
جای خالی سلوچ
بعضی آدم ها حس می کنند در حال غرق شدنی و وقتی جلوتر می آیند تا بهتر ببینند،
نمی توانند در برابر وسوسه ی پا گذاشتن روی سرت
مقاومت کنند.
جز از کل
استیو تولتز
من معتقدم که هر چه بیشتر شناخت پیدا کنیم، چیزهای کمتری وجود خواهند داشت که فقط خدا از آن آگاه باشد. به عبارت دیگر، هر چه جهل ما بیشتر باشد، رویداد ها را بیشتر به خدا نسبت می دهیم.
مسئله ی اسپینوزا
اروین یالوم
من می خواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا
هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؟!
یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟
صمد بهرنگی . کتاب ماهی سیاه کوچولو
براى عوض كردن زندگيمان ، براى تغيير دادن خودمان هيچ گاه دير نيست .
هر چند سال كه داشته باشيم ،
هرگونه كه زندگى كرده باشيم ،
هر اتفاقى كه از سر گذرانده باشيم ،
باز هم نو شدن ممكن است ...
حتى اگر يك روزمان درست مثل روز قبلش باشد ، بايد افسوس بخوريم ...
بايد در لحظه و در هر نفسى نو شد .
براى رسيدن به زندگىِ نو بايد پيش از مرگ مُرد ❤
الیف شافاک
کتاب ملت عشق
داری میبینی و میشنوی که چهطور
تو روز روشن دروغ میگویند،
و درست هم بهخاطر آنکه دروغهاشان را تحمل میکنی، احمق فرضت میکنند؛ نهایت خفت و حقارت را تحمل میکنیم و عاجزیم روراست بگوییم آدمهای اصیل و آزاده را قبول داریم.
دست آخر خودمان هم دروغ میگوییم و لبخند هم میزنیم! همه اینها بهخاطر چیه؟ بهخاطر یک لقمه نان و یک گوشه گرم؛ بهخاطر مقام و شغل ناچیزی که یک پاپاسی هم ارزش ندارد.
نه، نمیشود، دیگر اینطوری نمیشود زندگی کرد!
همسر و نقد همسر
آنتون چخوف
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگیات نیامده باشد.
عامه پسند_چارلز بوکوفسکی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)