خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      تعريف روانشناسي، تاريخچه،مكاتب و زمينه هاي تخصصي.

      در اين مقاله با تعريف روانشناسي آشنايي پيدا ميكنيم و آگاهي پيدا ميكنيم كه اصلا روانشناسي چيست و به چه منظوري استفاده ميشود،،، همچنين ما بنيانگذاران اين رشته را ميشناسيم و متوجه ميشويم كه پدر عمل روانشناسي ويلهم وونت آلماني ميباشد كه در سال 1879 در آلمان با تاسيس يك ازمايشگاه(لايپزيك) به اين رشته هويت بخشيد و همچنين روانشناسي علمي در ايران هم به واسطه ء تلاش هاي دكتر علي اكبرسياسي، دكتر محمد باقر هوشيار در سال 1340 محقق يافت،،، و در ادامه با مكاتب روانشناسي و شاخه هاي آن اشنايي پيدا ميكنيم.
      همانطور كه ميدانيد مكتب در لغت يعني:

      • مکتبخانه، برای مکتب، به معنی مدرسه ابتدایی
      • مکتب فکری: مجموعه یا گروهی از افراد که ویژگی‌های فکری مشترک خود و یا چشم‌انداز فلسفی، رشته، اعتقادی، جنبش اجتماعی، جنبش فرهنگی و جنبش هنری خود را با یکدیگر در میان می‌گذارند.
        نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
        به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

        و در آخر هم با شاخه هاي ِ اين علم در دانشگاه ها و مراكز درماني اشنا ميشويم.
      حکایت ما جاودانه شود



    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نگاه اجمالی

      هزاران سال است که «روح و روان» ، ذهن انسان را به خود مشغول کرده است: این موضوع را می‌توان با نگاهی به آثار برجای مانده از گذشتگان استنباط کرد. انواع مختلفی از مراسم مذهبی یا غیر مذهبی که برای آرامش ارواح مردگان یا دور کردن ارواح خبیثه انجام می‌شد موید این مطلب است.

      امروزه نیز به مانند گذشته «روح و روان» همان اهمیت گذشته خود را با وجود تغییرات بنیادی در ارزش‌ها و تعاریف ما از مسائل حفظ کرده است و کمتر کسی را می‌توان سراغ داشت که «علم روان شناسی» بی‌نیاز باشد. این علم با همه جوانب زندگی ما در ارتباط است. شیوه‌های تعامل والدین با فرزندان ، شیوه‌های فرزند پروری ، درمان مشکلات روانی و خانوادگی ، گزینش افراد مناسب برای یک کار ، تعلیم و تربیت دانش آموزان استثنایی و ... همه نمونه‌هایی از مسائل مربوط به روان شناسی است.
      تعریف روانشناسی

      روان شناسی علمی است که به بررسی علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی می‌پردازد. منظور از «رفتار» در روان شناسی ، آن دسته از فعالیت‌های جاندار است که بوسیله یک جاندار دیگر یا با دستگاه‌های آزمایشگاهی قابل مشاهده است. و منظور از «فرآیندهای ذهنی» یعنی آن دسته از فعالیت‌های جاندار که قابل مشاهده مستقیم نیست، ولی می‌توان آن را از روی آثارش در رفتار فرد استنباط کرد. نمونه‌هایی از رفتار عبارتند از : مطالعه کردن ، صحبت کردن ، ورزش کردن ، خوابیدن ، حرف زدن در خواب ، آب دهان انداختن ، گره کردن مشتها و ... و نمونه‌هایی از فرآیندهای ذهنی عبارتند از : حل مسئله ، سبک تفکر ، تغییرات مربوط به حافظه و یادگیری ، ادراک و ...
      تاریخچه

      سال 1879 میلادی سال آغاز روانشناسی علمی است، سالی که «ویلهم وونت» - بنیانگذار و پدر علم روانشناسی – اولین آزمایشگاه روان شناسی را رسما در دانشگاه لایپزیک آلمان تاسیس کرد. این کار او باعث شد، روان شناسی از فلسفه جدا شود. روان شناسی وونت مبتنی بر مکتب درون‌نگری به عنوان روشی برای برای مطالعه ذهن و روان بود. درون‌نگری یعنی «مشاهده و تجزیه کردن فرآیندهای ذهنی هوشیار درون فرد (احساسات ، تصورات ، تفکرات) به همان صورتی که فرد (آزمودنی) اظهار می‌دارد. روش درون نگری از فلسفه به وونت رسیده بود ولی بنظر او درون نگری فلسفی به تنهایی کافی نبود، بلکه باید با آزمایش کنترل شده تکمیل شود.
      مكاتب
      ساخت گرایی:دانشمند:ویلهلم وونت آلمانی.شعور یا آگاهی را با تجزیه به عناصر متعدد مثل احساس و دراک و هیجان...تعریف می کند ارزش این مکتب این است که از فلسفه جدا شد و روانشناسی را وارد آزمایشگاه کرد و روانشناسی علمی را پایه ریزی کرد.

      کنش گرایی:دانشمندن:ویلیام جیمز _جان دیویی .در این مکتب عملکردهای هشیاری را مورد مطالعه قرار میدهند نه عناصر تشکیل دهنده آن.جان دیویی ذهن را به عنوان یک ابزار بررسی میکند.

      گشتالت گرایی(کل گرا):دانشمندان:کهلر _ورتهایمر _کافکا.از دیدگاه این مکتب روان یا ذهن قابل تجزیه نیست.گشتالت اصطلاح آلمانی که معادل کل و کلیت برای آن پیشنهاد شده.

      روانکاوی:دانشمندان:فروید _کارل یونگ _اریک اریکسون.رشد انسان را بر اساس رویدادهایی که در دوران کودکی برای او اتفاق افتاده است تحلیل می کند.در این مکتب انسان بر اساس انگیزش های درونی عمل میکند.از روش هیپنوتیزم کمک می گیرد.به عقیده فروید ذهن انسان از سه عنصر نهاد _خود_فراخود تشکیل شده.

      انسان گرایی:دانشمندان:کارل راجرز _آبراهام مزلو.برخلاف روانکاوی است.طبق این دیدگاه انسان گرایی عمده ترین عاملی است که فرد را به حرکت وا می دارد.

      رفتار گرایی:دانشمندان:پاولف _واتسون _اسکینر .معتقداند که فرد در برابر محیط از خود واکنش نشان می دهد.

      شناخت گرایی:دانشنمد:ژان پیاژه .این مکتب در سال ١٩٧٠ به وجود آمد و انسان را یک تحلیلگر شناخت .این مکتب به مطالعه فرایند های شناختی مثل زبان _یادگیری -به یاد آوردن -حافظه _تفکر _ادراک و کاربرد این فرایندها در کامپیوتر می پردازد.

      اجتماع و فرهنگ گرایی:محققان این مکتب در رشته های جامعه شناسی _تعلیم و تربیت و روانپزشکی فعالیت دارند .نهضت های این مکتب روانشناسی مردم شناسی و طرفداری از حقوق زنان.

      زیست گرایی:رفتار را با مطاله اندام ها و سلول های عصبی و توارث تعریف کرده و معتقدند که رفتار اساس عضوی دارد.

      این سه مکتب آخر به مکتب پویا و دینامیک شهرت دارند.
      رشد.

      زمینه های تخصصی روانشناسی:

      روانشناسی مانند بسیاری از علوم دارای رشته های فرعی بسیار متنوعی است که ناشی از تأثیر و نفوذ روانشناسی در حوزه های مختلف دانش است به گونه ای که در حال حاضر در انجمن روانشناسی آمریکا حدود 54 کمیته تخصصی در حوزه های مختلف روانشناسی وجود دارد. برخی از رشته های فرعی روانشناسی به شرح زیر تعریف می گردد.
      روانشناسی بالینی: مطالعه رفتار های غیرعادی و نابهنجار به منظور تشخیص و درمان بیماری های روانی.
      روانشناسی شناختی: مطالعه تفکر و توانائی های موجود زنده در زمینه پردازش خبر.
      روانشناسی مصرف کننده (مشتری): مطالعه فرایند های انتخاب، خرید و استفاده از خدمات و محصولات و مطالعه رفتار خریدار.
      روانشناسی فرهنگی: مطالعه شیوه های اثرگذاری فرهنگ، خرده فرهنگ و عضویت در گروه قومی، بر رفتار انسان.
      روانشناسی مهندسی: مطالعه رابطه بین انسان و ماشین و اثرات متقابل آنها.
      روانشناسی قانونی: مطالعه ابعاد رفتاری نظام قانونی جامعه و اثرات وضع ظاهر متهم بر قضاوت اعضای هیئت منصفه و ویژگی ها و نگرش های اعضای هیئت منصفه بر قضاوت آنها.
      روانشناسی جنسیت: مطالعه تفاوت های موجود بین جنس مذکر و مؤنث، کسب هویت جنسی و نقش جنسیت در طول زندگی.
      روانشناسی صنعتی- سازمانی: مطالعه و بررسی علمی رفتار انسان ها در محیط کار و اثرات متقابل آنها.
      روانشناسی کار: روانشناسان اروپایی به جای روانشناسی صنعتی سازمانی ترجیحاً روانشناسی کار را به کار می برند.
      روانشناسی شخصیت: مطالعه صفات و پویایی های شخصیتی، تهیه و تدوین نظریه های شخصیت به منظور ارزیابی و طبقه بندی ویژگی های شخصیتی.
      روانشناسی مدیریت: مطالعه و بررسی عوامل مؤثر بر رهبری و میریت اثربخش و روابط بین مدیران و کارکنان.
      روانشناسی ورزش: مطالعه ابعاد رفتاری، عاطفی و شناختی موقعیت های ورزشی و استفاده از اصول روانشناسی به منظور بهینه سازی عملکرد و سلامت قهرمانان ورزشی و ورزشکاران.
      روانشناسی بهره وری: مطالعه عوامل انسانی مؤثر بر دستیابی به بهره وری بهینه شغلی و سازمانی.
      روانشناسی فضایی: مطالعه رفتار انسان ها در پرواز و محیط های بسته هواپیما و سفینه و مشکلات رفتاری ناشی از زندگی در فضا.
      روانشناسی نظامی: کاربرد اصول روانشناسی در اوضاعو احوال محیط های ویژه ی نظامی.
      روانشناسی سیاسی: مطالعه ابعاد روانشناختی رفتار سیاسی و شیوه های بهره گیری رهبران، سیاستمداران و مسئولان از تدابیر و راهبردهای روانشناختی.
      روانشناسی کارکنان: مطالعه راهکار های مناسب انتخاب کارکنان، مدیریت کارکنان در جهت همکاری با یکدیگر و تشکیل گروه های منسجم اثربخش. (به مرور اصطلاح مدیریت منابع انسانی بیش از روانشناسی کارکنان استفاده می شود.)
      روانشناسی تبلیغات: مطالعه فنون و اثربخشی تبلیغات در رفتار مصرف کننده و عوامل برانگیزاننده خریداران به خرید کردن.
      روانشناسی حرفه ای (شغلی): مطالعه استعداد افراد در پذیرش کار و مشاغل مختلف.
      روانسنجی: مطالعه و بررسی چگونگی سنجش و اندازه گیری ویژگی های روانی.
      حکایت ما جاودانه شود



    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      روانشناسی شناختی - Cognitive psychology

      روان‌شناسی شناخت، شاخه‌ای از روان‌شناسی است که به مطالعه فرایندهای ذهنی شامل چگونگی تفکر، درک، یادآوری و یادگیری در افراد می‌پردازد. روان‌شناسی شناخت به عنوان بخشی از حوزه وسیعتر و گسترده‌تر علم شناخت، به سایر حوزه‌ها نظیر علم اعصاب، فلسفه و زبان‌شناسی ارتباط دارد...




      تاریخچه روان شناسی شناختی
      نگاه اجمالی
      جان بی واتسون در بیانیه رفتارگرایی خود در 1913 نوشت: روان شناسی باید هر گونه اشاره به هوشیاری را کنار بگذارد. روانشناسانی که از پیام واتسون پیروی کردند ، ذهن ، فرآیندهای هوشیار و همه اصطلاحات ذهن گرایانه را از روان شناسی حذف کردند. تا چند دهه در محتوای کتابهای روانشناسی کارکرد مغز توضیح داده می‌شد. مادر آنها هیچگونه اشاره‌ای به ذهن دیده نمی‌شد. گفته می‌شد که روان شناسی برای همیشه هشیاری یا ذهن خود را از دست داده است.
      ناگهان (یا چنین به نظر می‌آمد، هر چند از مدتها پیش به تدریج در حال ساخته شدن بود) روان شناسی آماده شد تا هوشیاری را باز یابد. در سال 1979 در مجله روان شناسی آمریکایی یا مجله رسمی از انجمن روان شناسی امریکا مقاله‌ا‌ی با عنوان رفتار گرایی و ذهن به چاپ رسید که در واقع درخواستی برای بازگشت به درون نگری بود و این مطلب به دنبال سخنرانی رئیس انجمن روان شناسی آمریکا در سال 1976 بود که گفته بود روان شناسی در حال تغییرات و این تغییر مستلزم بازگشت به هوشیاری است.
      هنگامی که صاحب منصبی از انجمن روانشناسی امریکا و یک مجله معتبر این چنین باز و خوشبینانه درباره هوشیاری بحث می‌کنند. باید گمان کنیم که یک جنبش تازه یعنی انقلابی دیگر در روان شناسی در راه است.
      روانشناسی شناختی(Cognitive psychology) مکتبی است که به بررسی فرایندهای درونی ذهن از قبیل حل مسئله، حافظه، ادراک، شناخت، زبان و تصمیم گیری می‌پردازد. موضوعاتی ازاین قبیل که انسان چگونه و با چه ساختاری به درک، تشخیص و حل مسئله می‌پردازد و این که ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند بینایی یا شنوایی) را درک می‌کند و یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل می‌کند و چه ساختاری دارد؛ از عمده مسائل قابل توجه دانشمندان این رشته می‌باشد.
      روان‌شناسی شناخت چیست؟
      روان‌شناسی شناخت، شاخه‌ای از روان‌شناسی است که به مطالعه فرایندهای ذهنی شامل چگونگی تفکر، درک، یادآوری و یادگیری در افراد می‌پردازد. روان‌شناسی شناخت به عنوان بخشی از حوزه وسیعتر و گسترده‌تر علم شناخت، به سایر حوزه‌ها نظیر علم اعصاب، فلسفه و زبان‌شناسی ارتباط دارد.
      تمرکز اصلی روان‌شناسی شناخت بر کشف چگونگی کسب، پردازش و ذخیره‌سازی اطلاعات در انسان‌هاست. کاربردهای عملی متعددی برای روان‌شناسی شناخت وجود دارد که از آن میان می‌توان به روش‌های بهبود حافظه، چگونگی افزایش دقت تصمیم‌گیری و چگونگی ساختدهی به مطالب آموزشی به منظور بهبود یادگیری اشاره کرد.
      تا دهه 1950، رفتارگرایی مهم‌ترین مکتب فکری در حوزه روان‌شناسی بود. بین 1950 تا 1970 رفته‌رفته این موج تغییر جهت داد و تمرکز بر روی موضوعاتی مانند «توجه»، «حافظه» و «حل مساله» قرار گرفت. در این دوره که غالباً از آن به عنوان «انقلاب شناختی» نام برده می‌شود، پژوهش‌های قابل ملاحظه‌ای در زمینه مدل‌های پردازش و روش‌های تحقیقات شناختی صورت گرفت و برای نخستین بار عبارت «روان‌شناسی شناخت» به کار برده شد.
      محققین روان‌شناسی شناختی به ذهن همچون دستگاه پردازشگر اطلاعات می‌نگرند و رویکرد آنان به مطالعه مغز و ذهن برپایه تشابه عملکرد مغز با رایانه‌است. روان‌شناسی شناختی از دو جنبه با مکاتب روان‌شناسی قبلی تفاوت اساسی دارد:
      ۱- برخلاف مکاتب روان‌شناسی کلاسیک از قبیل روان‌شناسی فرویدی، از روش تحقیق علمی و بررسی موارد قابل مشاهده استفاده می‌کند و روشهایی چون درون نگری را به کار نمی‌برد.
      ۲- برخلاف روان‌شناسی رفتارگرا، فرایندها و پدیده‌های ذهنی، چون باور، خواست و انگیزش را مهم دانسته، مورد مطالعه قرار می‌دهد.
      از زیر مجموعه‌های روان‌شناسی شناختی می‌توان رشته‌های نوروسایکولوژی، روان‌شناسی بالینی، روان‌شناسی تربیتی، روان‌شناسی قانونی، روان‌شناسی سازمانی و صنعتی با گرایشهای شناختی را نام برد.
      نفوذ پیشینیان بر روانشناسی شناختی
      مانند همه جنبشها در روانشناسی ، روانشناسی شناختی یک شبه ظهور نکرد. بسیاری از جنبه‌های آن بوسیله کارهای دیگران پیش بینی شده بود. گفته شده است که روانشناسی روان شناختی هم جدیدترین و هم قدیمی‌ترین رشته در تاریخ این موضوع است. این گفته بدان معناست که علاقه به هوشیاری در نخستین روزهای حیات روانشناسی حتی پیش از آنکه به صورت یک علم رسمی در آید، امری بدیهی بوده است. در نوشته‌های فیلسوفان یونانی یعنی افلاطون و ارسطو به فرآیندهای شناختی اشاره شده است، چنانکه در نظریه‌های تجربه گرایان و تداعی گرایان انگلیسی نیز چنین بوده است.
      وقتی که روان شناسی به صورت یک رشته علمی جداگانه در آمد توجه به آن بر هوشیاری باقی ماند. ویلهم رونت به دلیل تاکیدش بر فعالیت خلاق ذهن یکی از پیشروان روانشناسی شناختی است. ساخت گرایان و کارکرد گرایان با هوشیاری سروکار داشتند که یکی از آنها عناصر هوشیاری و دیگری کارکردهای آن را مطالعه کرد.
      رفتار گرایی یک تغییر بنیادی در روان شناسی ایجاد کرد بدین معنا که هوشیاری را تقریبا به مدت 50 سال از این رشته بیرون راند. بازگشت به هوشیاری ، آغاز رسمی جنبش روان شناسی شناختی را می‌توان در سالهای دهه 1950 ردیابی کرد. هر چند نشانه‌های آن در سالهای دهه 1930 به چشم می‌خورد. ای . آر . گاثری روان شناس رفتاگرا با اظهار تاسف در مور الگوی ماشینی روان شناسی اظهار داشت که روان شناسی باید محرک را به صورت امور ادراکی یا شناختی توصیف کنند.
      ای.سی. تولمن با رفتار گرایی هدفمندش موجب شد که اهمیت متغیرهای شناختی به مقدار زیاد شناخته شود. تاکد او بر استفاده از نقشه شناختی ، نسبت دادن هدف به حیوانات همگی در جهت کاهش رویکرد محرک - پاسخ در رفتار گرایی و افزایش علاقه نسبت به عوامل شناختی خدمت کرد.
      روان شناسی گشتالت با تاکید بر سازمان ، ساخت ، روابط ، نقش فعال آزمودنی و نقش مهمی که ادراک در یادگیری و حافظه ایفا می‌کند، بر جنبش شناختی نفوذ داشته است.یکی دیگر از پیش بینی کنندگان جنبش شناختی ژان پیاژه روان شناس سوئیسی است. نظریه او درباره رشد کودک بر حسب مراحل شناختی تدوین شده است.
      از سوی دیگر تاثیر روح زمان در حال تغییر در فیزیک را بر ظهور روان شناسی شناختی نباید از نظر دور داشت. رد کردن عینیت و ماشین گونه بودن موضوع علم و به رسمیت شناختن ذهنی بودن آن از طرف فیزیکدانان نقش حیاتی تجربه هشیار را در کسب دانش درباره جهان از نو احیا کرد. انقلاب در فیزیک دلیل نیرومندی برای پذیرش هوشیاری به عنوان بخش اساسی موضوع علم روانشناسی بود.
      اگر چه روان شناسی علمی حدود نیم قرن در برابر الگوی فیزیک نوین مقاومت کرد و با تلقی کردن خود به عنوان علم عینی رفتار به یک الگوی علمی منسوخ وفادار ماند اما سرانجام به روح زمان پاسخ داد و با پذیرش مجدد فرآیندهای شناختی شکل خود را به قدر کافی تعدیل کرد.
      تاسیس روانشناسی شناختی
      بنیان گذاری روانشناسی شناختی یک شبه اتفاق نیافتاد. همچنین پیدایش آن را نمی‌توان تنها به یک نفر مختص دانست. جنبش شناختی مانند روان شناختی کارکرد گرایی مدعی است که بنیان گذار منحصر به فردی ندارد، شاید به این علت که هیچ یک از روان شناسان که در این زمینه کار می‌کردند، جاه طلبی شخصی برای هدایت یک جنبش تازه را نداشتند. علاقه آنان در این تلاش فقط به ارائه تعریف مجددی از روانشناسی معطوف بود.
      جرج میلر و اولریک نسیو هر چند رسما بنیانگذار روان شناسی شناختی محسوب نمی‌شوند، اما خدمات آنان در رشد روانشناسی شناختی زیاد حائز اهمیت است. میلر به کمک همکارش بروند یک مرکز پژوهشی در هاروارد برای مطالعه ذهن انسان تاسیس کرد. میلر و برونر برای مشخص کردن موضوع مطالعه خود کلمه شناخت را انتخاب کردند و مرکز مطالعات خود را مرز مطالعات شناختی نامگذاری کردند. migna.ir
      اولریک نسیونیر در سال 1967 کتاب روانشناسی شناختی خود را منتشر کرد. کتابی که سهم عمده‌ای در رشد و تحکیم روانشناسی شناختی داشته است. به دنبال انتشار این کتاب نسیو لقب پدر روانشناسی شناختی را گرفت.
      فرآیند حل مسئله
      حل مسئله : حل مسئله عبارت است از پردازش شناختی برای تبدیل موقعیت مفروض به موقعیت مطلوب در حالی که شخص حل کننده برای حل آن به طور آماده روش واضحی ندارد.حل مسئله تفکر و رفتاری است جهت رسیدن به هدفی که به آسانی در دسترس نیست. این تعریف شامل چهار ایده اساسی است. نخست اینکه حل مسئله یک امر شناختی است یعنی در درون ذهن یا دستگاه شناختی حل کننده روی می‌دهد پس وجود آن را می‌توان تنها به طور غیر مستقیم از رفتار حل کننده استنباط کرد. دوم آنکه حل مسئله یک فرایند است یعنی متضمن دستکاری معلومات در دستگاه شناختی یا ذهن حل کننده‌است (یعنی اجرای عملیات شناختی روی بازنمایی‌های نمادی درونی). سوم اینکه حل مسئله جهت دار است یعنی غرض از آن حل کردن یک مسئله‌است. ایده چهارم و آخر اینکه حل مسئله امری شخصی است یعنی دشواری تبدیل یک حالت مفروض از یک مسئله به یک حالت مطلوب بستگی به دانش کنونی حل کننده مسئله دارد. یک مسئله وقتی موجودیت می‌یابد که وضعیتی مفروض در ابتدا وجود دارد و حل کننده می‌خواهد آن وضعیت به صورت مطلوب تغییر یابد. چرخه حل مسئله چرخه حل مسئله شامل ۱- تشخیص مسئله ۲- تعریف مسئله ۳- تنظیم راهبرد حل مسئله ۴- سازماندهی اطلاعات درباره مسئله ۵- تخصیص منابع ۶- نظارت و ارزیابی است انواع مسائل : ۱-مسائل خوب ساختار، ۲- مسایل بد ساختار مسائل خوب ساختارمسیرهای روشن و واضحی برای راه حل دارند. این گونه مسائل را خوب تعریف شده می‌نامند. نمونه چنین مسائلی این است که چگونه مساحت متوازی الاضلاع را محاسبه می‌کنید. مسائل بد ساختار فاقد مسیرهای روشن برای رسیدن به راه حل هستند به این مسائل بد تعریف شده هم می‌گویند. نمونه چنین مسائلی این است که وقتی هیچ کدام از دو طناب آنقدر بلند نیست که بتوان با در دست گرفتن یکی از آنها به دیگری رسید چگونه این دو طناب آویزان را به هم گره می‌زنید؟ راهبردهای حل مسئله از راهبردهای حل مسئله می‌توان به این موارد اشاره کرد۱- الگوریتم‌ها (یک راهبرد حل مسئله‌است که مستلزم پیروی از یک قاعده، روش یا متد خاص است و ضرورتا به راه حل صحیح می‌انجامد) ۲- بینش(درک ناگهانی از چگونگی حل مسئله) ۳- روش‌های اکتشافی(راهبردهای غیر رسمی شهودی و حدسی است که برخی اوقات منجر به راه حلی موثر می‌شوند و گاهی به راه حل موثری نمی‌رسند. روشهای اکتشافی شامل چهار روش است : ۱- تحلیل وسیله هدف ۲- کار به سمت جلو ۳- کار به سمت عقب ۴- تولید و آزمون
      ۱- تحلیل وسیله هدف : حل کننده مسئله با نگاه کردن به انتهای هدف مورد جستجو مسئله را تحلیل می‌کند و سعی می‌کند فاصله میان موقعیت فعلی وهدف نهایی در آن فضا را کاهش دهد.چ
      ۲- کار به سمت جلو: حل کننده مسئله از ابتدا شروع و سعی می‌کند مسئله را از ابتدا تا انتها حل کند.
      ۳- کار به سمت عقب: حل کننده مسئله از آخر شروع و سعی می‌کند از آنجا به سمت عقب حرکت کند.
      ۴- تولید و آزمون: حل کننده مسئله صرفا گزینه‌ای از اقدامات مختلف را نه الزاما به شیوه‌ای نظام مند انجام می‌دهد و سپس توجه می‌کند که کدام یک از آن اقدامات عمل خواهد کرد.
      رایانه‌ها احتمال دارد از راهبردهای الگوریتمی حل مسئله استفاده کنند. انسانها به نظر می‌رسند بیشتر از روش‌های اکتشافی غیر رسمی استفاده می‌کنند در حل مسائل بد ساختار انتخاب باز نمایی مناسب برای مسئله به شدت بر آسانی دستیابی به راه حل درست تاثیر می‌گذارد. موانع موجود برای حل مسئله: ۱-آمایه ذهنی: آمایه ذهنی که استحکامات نیز نامیده می‌شود راهبردی است که در گذشته موثر بوده‌است اما برای مسئله خاصی که باید در حال حاضر حل شود موثر نیست، نوع خاصی از آمایه ذهنی تثبیت کار کردی است. تثبیت کارکردی عدم توانایی درک این واقعیت است که چیزی که مورد استفادهٔ شناخته شده و خاصی دارد ممکن است برای تامین اهداف دیگری هم مورد استفاده قرار بگیرد. ۲-انتقال: تسری دانش یا مهارت از موقعیت یک مسئله به موقعیت دیگر است. انتقال هم می‌تواند مثبت باشد هم منفی. انتقال مثبت زمانی رخ می‌دهد که حل مسئله قبلی باعث تسهیل حل یک مسئله جدید می‌شود. انتقال منفی زمانی رخ می‌دهد که حل مسئله قبلی باعث دشوارتر شدن حل مسئله بعدی شود برخی اوقات مسئله قبلی باعث می‌شود که فرد در مسیر نادرستی قرار گیرد. ۳- رشد نهفته: رشد نهفته بدنبال یک دوره کار شدید روی مسئله پدید می‌آید. رشد نهفته عبارت از رها کردن مسئله برای مدتی و سپس بازگشت به آن است.
      تفاوت‌های روان‌شناسی شناخت

      • روان‌شناسی شناخت بر خلاف رفتارگرایی که تنها بر رفتارهای قابل مشاهده تمرکز دارد، وضعیت‌های درونی ذهن را مورد توجه قرار می‌دهد.
      • روان‌شناسی شناخت بر خلاف روان‌کاوی که به شدّت بر ادراکات ذهنی تکیه دارد، از روش‌های تحقیقات علمی برای مطالعه فرایندهای ذهنی استفاده می‌کند.
        چه کسی به مطالعه روان‌شناسی شناخت می‌پردازد؟
        به دلیل آن که روان‌شناسی شناخت با بسیاری از حوزه‌های دیگر سروکار دارد، معمولاً افرادی از شاخه‌های مختلف به مطالعه این شاخه از روان‌شناسی روی می‌آورند. آنچه در زیر آمده است تنها بخشی از کسانی هستند که از مطالعه روان‌شناسی شناخت بهره می‌برند:

      • دانشجویان علاقه‌مند به علم اعصاب رفتاری، زبان‌شناسی، روان‌شناسی صنعتی- سازمانی، هوش مصنوعی، و سایر حوزه‌های مرتبط.
      • معلمان، مدرسان و طراحان برنامه‌های درسی از یادگیری عمیقتر درباره چگونگی پردازش، یادگیری و یادآوری اطلاعات در انسان‌ها سود خواهند برد.
      • مهندسان، دانشمندان، هنرمندان، معماران و طراحان، همگی از درک بهتر وضعیت‌ها و فرایندهای درونی ذهن، سود خواهند برد. migna.ir

      عناوین مهم در روان‌شناسی شناخت

      • ادراک
      • زبان
      • توجه
      • حافظه
      • حل مسأله
      • تصمیم‌گیری و قضاوت

      افراد مهم در تاریخچه روان‌شناسی شناخت

      • گوستاو فچنر
      • ویلهلم ووندت
      • ادوارد تیچنر
      • هرمان ابینگهاوس
      • ویلیام جیمز
      • ولفگانگ کهلر
      • ادوارد تولمان
      • ژان پیاژه
      • نوام چامسکی
      • دیوید راملهارت
      • جیمز مک‌کله‌لند

      وضع کنونی روان شناسی شناختی
      جروم بروند روانشناسی شناختی را انقلابی می‌داند که نمی‌توان مرزهای آن را تعیین کرد. نفوذ آن بر بیشتر زمینه‌های روانشناسی گسترش یافته و علاوه بر روانشناسی رفتار گرایی ، روانشناسی بالینی ، روانشناسی اجتماعی ، روانشناسی صنعتی و سازمانی ، روانشناسی تربیتی و ... را تحت تاثیر خود قرار داده است. به عنوان مثال در روانشناسی بالینی و روان درمانی ، روش درمانی شناختی از پر کاربردترین انواع روان درمانی است که توسط آیرون بک ارائه شده است.
      علاوه بر تاثیر این شاخه از روانشناسی در سایر مباحث ، عمدتا از مباحث دیگر نیز تاثیر پذیرفته است. بطوری که روانشناسی شناختی را تلفیقی از زبان شناسی ، مردم شناسی ، علوم رایانه ، هوش مصنوعی و علوم عصب شناختی می‌دانند.
      تحریفات روانشناسی شناختی
      انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربه‌ها و گاه یادگیریهای زیانبارش قواعدی وضع می‌کند که ممکن است انعطاف‌ پذیر و مطلق گرا بوده و در بسیاری از موارد در حکم قالبی عمل کرده و داده‌ها را شکل می‌دهند. از آنجایی که غالبا واقعیتهای زندگی به گونه‌ای منطقی در درون این قالبها جای می‌گیرد و چیزی متفاوت از آنها هستند، فرد صاحب آنها دچار تعارضها و تنشهای ناشی از این عدم همخوانی قوانین شناختی‌اش با واقعیتهای اطراف می‌گردد.
      تحریفهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمی‌کنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان می‌دهند. قدم اول در جهت تصحیح شناختها ، آگاهی از افکار خود و تحریفهای شناختی است. برخی از این تحریفها عبارتند از:
      تفکر همه یا هیچ
      به نظر افرادی که دچار این تحریف می‌شوند، هیچ چیز را نمی‌توان بطور نسبی ارزیابی کرد. همه چیز باید عالی باشد، در غیر اینصورت بد است و حد میانه‌ای وجود دارد. همه چیز سفید است یا سیاه و رنگی به نام خاکستری وجود ندارد. یا من آدم موفق و لایقی هستم و در تمام امور صد در صد موفق ، یا فرد شکست خورده و نالایق هستم. کسانی که این طرز فکر را دارند، از هر اشتباهی می‌ترسند، زیرا با جزئی‌ترین خطایی که از آنها سر بزند، خود را فردی ارزشی قلمداد می‌کنند.
      تصمیم مبالغه آمیز
      فرد ، کوچکترین مطلب ناخوشایندی را به کل زندگی خود تعمیم می‌دهد. مثلا اگر فردی در یک آزمونی نمره ضعیفی بگیرد به خود می‌گوید، این نشان می‌دهد که من همیشه در زندگی شکست خواهم خورد و در هیچ زمینه‌ای موفق نخواهم شد.
      فیلتر ذهنی
      در این نوع تحریف شناختی فرد نکات متنی را می‌بیند و قادر به بررسی نکات مثبت نمی‌باشد. گویی فرد عینک منفی را به چشم زده است که فقط از آن طریق می‌تواند موارد منفی را ببیند و از دیدن جنبه‌های مثبت یک مسئله عاجز است.
      نتیجه گیری شتاب زده
      این تحریفات به دو صورت اتفاق می‌افتد:
      • ذهن خوانی: فرد به گونه‌ای عمل می‌کند که گویی می‌تواند ذهن اطرافیان خود را بخواند و می‌داند که آنها چگونه فکر می‌کنند و معمولا نسبت به افکار دیگران ارزیابی منفی می‌کنند. رفتارها و واکنشهایی که به دنبال این تحریف شناختی پیش می‌آید، روابط اجتماعی و بین فردی افراد را مختل می‌کند، بطوری که گاهی فرد به انزوا کشانده شده و یا متوسل به مقابله به مثل می‌شود، که جز تیرگی روابط و سؤ تفاهم نتیجه دیگیری ندارد.

      • اشتباه پیش گو: دانش آموزی که خود را برای کنکور آماده می‌کرد، مرتب با خود می‌گفت، من که می‌دانم رد می‌شوم و فایده‌ای ندارد، پس چرا باید درس بخوانم. این نوع پیش داوری منفی باعث می‌شود که فرد دست از کوشش و تلاش بردارد و به صورت درمانده تسلیم شود، در حالی که کوشش و تلاش است که موفقیت را ایجاد می‌کند و بس.
      درشت بینی _ ریز بینی
      در بعضی مواقع انسانها خود را با دیگران مقایسه می‌کنند، به گونه‌ای که کلیه تواناییها و نکات مثبت خود را به حداقل رسانده و نادیده می‌گیرند. ولی نکات مثبت و تواناییهای دیگران را به صورت اغراق آمیزی بالا می‌برند و برعکس. ضعف و ناتواناییهای خود را به حداکثر رسانده و ضعف و ناتواناییهای خود را به حداقل می‌رسانند و نتیجه باز ، جز ناکامی ، ناراحتی و درماندگی و رها کردن تلاش و کوشش ، چیز دیگری نیست.
      استدلال احساسی
      انسانها معمولا با عقل خود فکر می‌کنند، ولی گاه در تحریف شناختی با احساس خود تفکر می‌کنند و به نتیجه‌ای می‌رسند که منفی است. مثلا فرد می‌گوید احساس گناه می‌کنم، پس حتما کار بدی را انجام داده‌ام، در حالیکه احساس نمی‌تواند نشان دهنده واقعیت باشد و برای قضاوت درباره خود و دیگران باید عقل و منطق خود را بکار انداخت.
      بکار بردن عبارتهای بایدها و نبایدها
      بکار بردن این نوع الزامها و بایدها و نبایدها زندگی را تلخ می‌کند، در عمل وقتی فرد نمی‌تواند بر اساس این انتظارات ، بایدها و نبایدها عمل ‌کند و به خواسته‌اش برسد، دچار احساس گناه ، خجالت ، بی‌ارزش و نالایقی نسبت به خود و دیگران می‌شود. چون دیگران هم نمی‌توانند انتظارات او را تامین کنند.
      بر چسب زدن
      در این نوع تحریف فرد با ملاحظه کردن کوچکترین در خود یا دیگری از برچسبها بسیار آسیب رسان هستند و فرصت اصلاح و جبران اشتباه را به فرد نمی‌دهد و تمام وجود فرد را درگیر یک نقش و یا مشکل کوچک می‌سازند. این برچسبها مانع کوشش فرد شده و او دیگر سعی نمی‌کند مشکل را برطرف سازد و به یکباره دست از تلاش بردارد. در حالی که اگر از جملات و کلمات محدودتری در مورد ناتواناییهای خود استفاده کند، راه تلاش برای مشکل را باز نگه داشته است.
      شخصی سازی
      در این نوع تحریف فرد بدون هیچ دلیل و منطقی ، حوادث ناخوشایند را به خود نسبت می‌دهد. در حالی که بسیاری از مسائل و امور از قدرت کنترل ما خارج می‌باشند و داشتن چنین تفکری سبب ناکامیهای آتی می‌گردد. زیر بنای تحریفهای شناختی ، اشتباهات اساسی در نظام ارزشی شخصی می‌باشد. برخی ازاین باورهای غیر منطقی عبارتند:
      •لازمه احساس ارزشمندی ، وجود حداکثر لیاقت ، کمال و فعالیت شدید است.
      •همه افراد دیگر جامعه باید فرد را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
      •اگر وقایع وحوادث آن جور نباشد که او می‌خواهد، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می‌آید و وضعیت ، فاجعه آمیز خواهد بود.
      •عده‌ای در صدد هستند که همیشه موفق باشند. آنها از هر نظر کامل و نمونه هستند.
      •اجتناب و دوری از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخصی آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
      •اعتقاد به اینکه باید متکی به دیگران بود و به یک انسان قویتر وابستگی داشت.
      •برای هر مشکلی همیشه یک راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد، بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.
      قدم اول
      جهت شناخت صحیح واقعیتها و قدرت کنترل فکر ، آگاهی از تحریفهای شناختی و افکاری است که از ذهن می‌گذرد. قبل از بروز هر احساس ناخوشایند ، تفکر اشتباه و افکار منفی در ذهن رخ می‌دهد، پس بهتر است نسبت به آنچه در ذهن می‌گذرد کمال دقت را داشته و افکار منقی را شناسایی نماییم.
      قدم دوم
      در مقابل افکار منفی و غیر منطقی ، افکار منطقی و صحیح را جایگزین نماییم. با بررسی واقعیتها و باورها و اعتقادات ناصحیح که طی دوران رشد به ذهن ما حاکمیت یافته و تصفیه آنها و بکار گرفتن سیستم ارزشی درست و مبتنی بر واقعیت می‌توانیم بتدریج ذهن خود را از اشتباهات شناختی پاک کنیم.



      منابع
      وبسایت پژوهشکده علوم شناختی تهران
      استرنبرگ، رابرت. روانشناسی شناختی. ترجمه دکتر کمال خرازی و دکتر الهه حجازی. تهران : پژوهشکده علوم شناختی تهران.۱۳۸۷
      فرهنگ توصیفی روان‌شناسی شناختی، تالیف مایکل آیسنک، ترجمه دکتر کمال خرازی، رمضان دولتی، محسن رئیس قاسم، حسین کمالی، نشر نی، ۱۳۷۹
      راهنمای زبان تخصصی روان‌شناسی بر اساس کتاب Discovering psychology، دکتر محمود میر نسب، نشر ارجمند،
      ویکی‌پدیا / رشد / / روان‌یار / میگنا

      حکایت ما جاودانه شود



    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      رئوس نظريه روانكاوى





      نوشته زيگموند فرويد - ترجمه حسين پاينده




      مقدمه
      هدف من در اين نوشته كوتاه اين است كه اصول و مبانىِ روانكاوى را تدوين و به نحو به اصطلاح غيراستدلالى بيان كنم، يعنى به موجزترين و سرراست‏ترين شكل ممكن. طبيعتاً مقصود من اين نيست كه خواننده به اين نظريه ايمان آورد يا اعتقاد راسخى به آن پيدا كند.
      آموزه‏هاى روانكاوى مبتنى بر مشاهدات و تجربيات بى‏شمارند و فقط آن كسى كه مشاهدات و تجربيات مذكور را در مورد خود و ديگران تكرار كرده باشد مى‏تواند به قضاوتى شخصى درباره اين نظريه برسد.
      بخش نخست
      ذهن و نحوه كاركرد آن (2)
      فصل 1
      دستگاه روان
      روانكاوى يك موضوع اساسى را مفروض تلقى مى‏كند، موضوعى كه صرفا با توسل به انديشه فلسفى مى‏توان درباره‏اش به بحث پرداخت، اما دليل موجه‏بودن اين فرض را بايد در نتايج آن جست. دانسته‏هاى ما در خصوص آنچه روان (يا حيات ذهنى) مى‏ناميم از دو نوع است: اولاً اندام جسمانى و عرصه عملكرد آن كه عبارت است از مغز (يا دستگاه عصبى) و [ ثانيا ] از سوى ديگر اَعمالِ خودآگاهانه ما كه داده‏هايى بلافصل‏اند و به هيچ روى نمى‏توان آنها را بيش از اين توصيف كرد. هرآنچه بين اين دو قرار دارد براى ما ناشناخته است و داده‏هاى مذكور واجد هيچ رابطه مستقيمى با اين دو حد نهايىِ دانشِ ما نيستند. اگر چنين رابطه‏اى وجود داشت، حداكثر مى‏توانست محل دقيق فرايندهاى ضمير آگاه را بر ما معلوم كند، ولى كمكى به شناخت آن فرايندها نمى‏كرد.
      دو فرضيه ما از اين منتهى‏اليه يا سرآغازِ دانشمان سرچشمه مى‏گيرد. نخستين فرضيه به تعيين محل فرايندهاى ضمير آگاه مربوط مى‏شود. ما چنين فرض مى‏كنيم كه حيات ذهنى، كاركرد دستگاهى است كه ويژگيهاى آن عبارت‏اند از امتداد در مكان و تشكيل شدن از چندين بخش. به بيان ديگر، ما تصور مى‏كنيم كه [ ساختار ] اين دستگاه همانند يك تلسكوپ يا ميكروسكوپ يا چيزى شبيه به آنهاست. گرچه در گذشته نيز تلاشهايى در اين زمينه صورت گرفته است، اما تبيين چنين استنباطى به اين شكلِ محكم و منسجم امرى بديع و بى‏سابقه است.
      ما از راه مطالعه تكوين فردىِ انسانها، به اين دانش درباره دستگاه روان نائل شده‏ايم. ديرينه‏ترينِ اين حوزه‏ها يا كنشگرانِ روان را «نهاد» مى‏ناميم. «نهاد» شامل تمامى آن خصايصى است كه فرد به ارث مى‏بَرَد، تمامى آن خصايصى كه در بدو تولد با او هستند و در سرشت او جاى دارند. به همين سبب، مهمترين جزءِ «نهاد» غرايز هستند كه از سامان بدن سرچشمه مى‏گيرند و تبلور روانىِ آنها ابتدا در اينجا [ يعنى «نهاد» ] به شكلهايى كه براى ما ناشناخته است رخ مى‏دهد.(3)
      تأثير دنياى بيرونى و واقعىِ پيرامونِ ما باعث تحولى خاص در بخشى از «نهاد» شده است. «نهاد» در بدو امر حكم يك لايه قشرى را داشت كه از اندامهاى لازم براى دريافت محركها و نيز از تمهيداتى برخوردار بود تا بتواند در برابر محركها همچون يك سپرِ محافظ عمل كند؛ [ ليكن به دليل تأثير دنياى بيرونى، ] بخشى از «نهاد» از اين حالت اوليه به سازمان ويژه‏اى تبديل گرديده است كه از اين پس همچون واسطه‏اى بين «نهاد» و دنياى بيرونى عمل مى‏كند. اين حوزه از ذهن را «خود» ناميده‏ايم.
      ويژگيهاى اصلىِ «خود» بدين قرارند: در نتيجه ارتباط از پيش برقرار شده ادراك حسى و كنش عضلانى، «خود» حركتهاى اختيارى را تحت فرمان خويش دارد. تا آنجا كه به رخدادهاى بيرونى مربوط مى‏شود، «خود» وظيفه مذكور را از اين طريقها انجام مى‏دهد: از راه واقف شدن به محركها؛ از راه انباشتن تجربياتى درباره آنها (در حافظه)؛ از راه اجتناب از محركهاى فوق‏العاده قوى (با گريز [ از آن محركها ] )؛ از راهِ حل و فصل كردن محركهاى ملايم (با سازگارى)؛ و سرانجام از راه فراگيرى نحوه ايجاد تغييرات مصلحت‏آميز در دنياى بيرونى، تغييراتى كه به نفع «خود» هستند (با فعاليت). تا آنجا كه به رخدادهاى درونى مربوط مى‏شود، در ارتباط با «نهاد»، «خود» آن وظيفه را از اين طريقها انجام مى‏دهد: از راه مسلط شدن بر خواستهاى غرايز؛ از راه تصميم‏گيرى درباره اين‏كه آيا آن خواسته‏ها اجابت شوند يا خير؛ از راه موكول كردن اجابت آن خواسته‏ها به زمان و اوضاع مساعد در دنياى بيرونى؛ يا از راه سركوب كردن تمام تحريكاتِ آن خواسته‏ها. نحوه عملكرد «خود» با در نظر گرفتن تنشهاى حاصل از محركها معين مى‏شود، خواه اين تنشها ذاتىِ آن باشند و خواه به آن اِعمال گردند. پديد آمدن اين تنشها عموما به صورت عدم‏لذت احساس مى‏شود و كاهش يافتن‏شان به صورت لذت. با اين حال، آنچه به صورت لذت يا عدم‏لذت احساس مى‏شود احتمالاً اوج مطلقِ اين تنش نيست، بلكه جزئى از ضرباهنگ تغييراتِ آن تنشهاست. «خود» تقلا مى‏كند تا به لذت دست يابد و از عدم‏لذتْ برى باشد. هر افزايشى در عدم‏لذت كه فرد توقعِ آن را دارد و پيش‏بينى‏اش مى‏كند، با يك علامت اضطراب مواجه مى‏گردد. روى دادن چنين افزايشى ــ خواه تهديدى از درون باشد و خواه تهديدى از بيرون ــ خطر ناميده مى‏شود. گه‏گاه «خود» ارتباطش با دنياى بيرون را قطع مى‏كند و به حالت خواب فرو مى‏رود؛ در اين حالت، «خود» تغييرات گسترده‏اى در سامانِ خويش ايجاد مى‏كند. از اين حالت خواب چنين مى‏توان استنباط كرد كه سامانِ يادشده عبارت است از توزيع خاصى از انرژىِ ذهن.
      دوره طولانىِ كودكى ــ كه طى آن انسانِ در حال رشد با اتكا به والدينش به زندگى ادامه مى‏دهد ــ رسوبى را از خود باقى مى‏گذارد كه عبارت است از شكل‏گيرىِ كنشگرى ويژه در «خود»، كنشگرى كه تأثير والدين از طريق آن ادامه مى‏يابد. اين كنشگر، «فراخود» ناميده شده است. اين «فراخود»، از حيث اين‏كه از «خود» متمايز مى‏گردد و مخالف آن است، نيروى سومى را [ در ذهن ] تشكيل مى‏دهد كه «خود» مى‏بايست برايش اهميت قائل شود.
      نحوه عملكرد «خود» چنان بايد باشد كه هم خواستهاى «نهاد»، هم خواستهاى «فراخود» و هم [ الزامات ] واقعيت را همزمان اجابت كند؛ به سخن ديگر، «خود» مى‏بايست خواستهاى اين سه عامل را با يكديگر وفق دهد. چند و چون رابطه «خود» و «فراخود» را هنگامى مى‏توان به‏طور كامل دريافت كه ريشه آن رابطه را در نگرشهاى كودك درباره والدينش بيابيم. البته نحوه عملكرد اين تأثير والدين نه فقط شخصيتهاى پدر و مادر واقعىِ كودك، بلكه همچنين سنتهاى خانوادگى و نژادى و ملىِ انتقال يافته به كودك از طريق آنان و نيز الزاماتِ محيط اجتماعىِ بلافصلى را كه آنها بازمى‏نمايانند شامل مى‏شود. به طريق اولى، در فرايند رشد فرد، كسانى كه بعدها جانشين يا جايگزين والدين او مى‏شوند (از قبيل معلمان و الگوهاى آرمانهاى اجتماعىِ تحسين‏شده در زندگىِ عمومى) در «فراخودِ» او تأثير مى‏گذارند. چنان‏كه خواهيم ديد، «نهاد» و «فراخود» به رغم تمام تفاوتهاى بنيادينشان، واجد يك ويژگىِ مشترك هستند: اين دو [ نيروى كنشگر روان ] تأثيرات گذشته را بازنمايى مى‏كنند ــ «نهاد» بازنمود تأثير وراثت است و «فراخود» در اصل بازنمود تأثيرات اشخاص ديگر ــ ، حال آن‏كه «خود» عمدتا حاصل تجربياتِ فرد است و به عبارت ديگر، رخدادهاى اتفاقى و در زمان حاضر محتواى آن را تعيين مى‏كنند.
      مى‏توان فرض كرد كه اين توصيف كلى و اجمالى از دستگاه روان انسان، در مورد جانوران عالى كه ذهنى شبيه به ذهن انسان دارند نيز صادق است. هر موجودى كه مانند انسان در كودكى به مدتى طولانى [ به والدينش ] وابسته باشد، قاعدتا واجد «فراخود» است. ناگزير بايد فرض كنيم كه «خود» متمايز از «نهاد» است. در روانشناسىِ حيوانات هنوز به مسأله جالبى كه در اينجا ارائه كرديم پرداخته نشده است.



      حکایت ما جاودانه شود



    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      رئوس نظريه روانكاوى
      فصل 2
      نظريه غرايز
      قدرت «نهاد» مبيّن هدف واقعىِ زندگىِ موجود زنده منفرد است. اين هدف عبارت است از ارضاء نيازهاى ذاتىِ موجود زنده. هدفى مانند زنده نگاه داشتن خويشتن يا محافظت از خويش در برابر انواع خطرات از طريق اضطراب را نمى‏توان به «نهاد» نسبت داد. اين اهدافِ اخير به «خود» تعلق دارند، يعنى همان كنشگرى كه ضمن ملحوظ كردن دنياى بيرون، مساعدترين و كم‏خطرترين راه ارضاء را مى‏يابد. ممكن است «فراخود» نيازهاى جديدى را مطرح كند، اما نقش عمده اين كنشگر همچنان محدود ساختن ارضاءهاست.
      آن نيروهايى كه بنا به فرض ما در پسِ تنشهاى ناشى از نيازهاى «نهاد» قرار دارند، غرايز ناميده مى‏شوند. آنها بازنمود خواسته‏هاى بدن از ذهن هستند. غرايز به رغم اين‏كه علت غايىِ همه فعاليتهاى انسان هستند، اما ماهيتى محافظه‏كارانه دارند. هر وضعيتى كه موجود زنده به آن نائل شده باشد، به مجرد كنار گذاشته شدنِ آن وضعيت، باعث گرايشى به استقرار مجدد آن مى‏گردد. بدين‏سان مى‏توان تعداد نامشخصى از غرايز را از هم تميز داد و در واقع در عرف عام نيز اين تمايزات گذاشته مى‏شوند. ليكن براى ما اين پرسش مهم مطرح مى‏شود كه آيا مى‏توان معدودى غريزه بنيانى را سرچشمه همه اين غرايز بى‏شمار دانست. ما دريافته‏ايم كه غرايز قادرند هدف خود را عوض كنند (از طريق جابه‏جايى(4)) و همچنين اين‏كه غرايز مى‏توانند جايگزين يكديگر شوند، به اين صورت كه انرژىِ يك غريزه به غريزه‏اى ديگر انتقال مى‏يابد. اين فرايند اخير را هنوز به اندازه كافى نمى‏شناسيم. پس از مدتها ترديد و دودلى، فرض را بر اين گذاشته‏ايم كه صرفا دو غريزه اساسى وجود دارند كه عبارت‏اند از اروس و غريزه ويرانگر. (تباين بين غريزه صيانت نَفْس و غريزه صيانت نوع و نيز تباين بين عشق به «خود» و عشق به مصداق اميال، به اروس مربوط مى‏شود.) هدف غريزه بنيانىِ اول عبارت است از برقرارى وحدتهاى هر چه بيشتر و حفظ آنها، يا ــ به‏طور خلاصه ــ پيوند دادن. برعكس، هدف غريزه بنيانىِ دوم عبارت است از گسستن پيوندها و ــ از اين طريق ــ ويرانگرى. مى‏توان چنين فرض كرد كه هدف غايىِ غريزه ويرانگر اين است كه موجود زنده را به حالتى غيرآلى سوق دهد. به همين سبب، اين غريزه را غريزه مرگ‏خواهى نيز مى‏ناميم. اگر چنين فرض كنيم كه جانداران پس از پديده‏هاى بى‏جان به وجود آمدند و [ در واقع ] از آن پديده‏ها منشأ گرفتند، آنگاه غريزه مرگ‏خواهى با قاعده‏اى كه مطرح كرده‏ايم سازگار است، يعنى اين قاعده كه غرايز به بازگشت به حالتى پيشين گرايش دارند. اين قاعده را نمى‏توانيم در مورد اروس (يا غريزه عشق) صادق بدانيم. انجام دادن اين كار در حكم پذيرش اين پيش‏فرض است كه گوهر حيات در گذشته يك وحدت بوده است كه بعدها دچار انشقاق گرديد و اكنون در تقلاى وحدتِ دوباره است.(5)
      در كاركردهاى زيست‏شناختى، اين دو غريزه اساسى در تخالف با يكديگر عمل مى‏كنند و يا با هم تركيب مى‏شوند. بدين‏سان، عمل خوردن يك جور ويرانگرى در مورد چيزى است كه خورده مى‏شود با اين هدف كه نهايتا آن چيز [ در بدن ] ادغام گردد. نيز عمل ج ن س ى نوعى عمل تعرض‏جويانه است كه با هدف تنگاتنگترين وحدتها صورت مى‏گيرد. اين عملكردِ همگام و متقابلاً مخالفِ دو غريزه اساسى، تنوع تمام‏عيار پديده‏هاى حيات را موجب مى‏گردد. قياس اين دو غريزه بنيانى را مى‏توان از قلمرو جانداران به دو نيروى مخالف (جاذبه و دافعه) كه بر دنياى غيرآلى سيطره دارند، بسط داد.(6)
      تغيير در نسبتهاى تلفيق غرايز، به ملموسترين نتايج منجر مى‏گردد. افزايش تعرض‏جويىِ جنسى، عاشق را به قاتل جنسى تبديل مى‏كند، حال آن‏كه كاهش شديد عامل تعرض‏جويانه همان فرد را خجالتى يا عِنّين مى‏سازد.
      ممكن نيست بتوان هيچ‏يك از دو غريزه اساسى را به يكى از حوزه‏هاى ذهن محدود ساخت. ويژگىِ آنها، حضور فراگيرشان است. مى‏توان وضعيت اوليه را آن وضعيتى در نظر گرفت كه كل انرژىِ موجودِ اروس (كه از اين پس با عنوان «نيروى شهوى» [ يا «ليبيدو» [ به آن اشاره خواهيم كرد) در «خود»ـ نهادِ هنوز متمايز نشده وجود دارد و كارش خنثى ساختن آن گرايشهاى ويرانگرى است كه همزمان وجود دارند. (اصطلاحى مشابه با «نيروى شهوى» كه بتوان براى توصيف انرژىِ غريزه ويرانگر به كار برد، نداريم.) در مرحله‏اى بعد، كم و بيش به سهولت مى‏توانيم بى‏ثباتيهاى نيروى شهوى را دنبال كنيم، اما انجام دادن اين كار در مورد غريزه ويرانگر دشوارتر است.
      تا زمانى كه غريزه مذكور در درون عمل مى‏كند (مانند غريزه مرگ)، نامشهود باقى مى‏مانَد و صرفا هنگامى مورد توجه ما قرار مى‏گيرد كه به صورت غريزه‏اى ويرانگر به بيرون معطوف گردد. به نظر مى‏رسد كه اين معطوف شدن غريزه به بيرون، براى صيانت فرد ضرورتا بايد صورت پذيرد. دستگاه عضلانىِ بدن اين وظيفه را انجام مى‏دهد. با تشكيل «فراخود»، مقاديرى معتنابه از غريزه تعرض‏جويى در داخل «خود» جاى مى‏گيرند و در آنجا به شكلى خودويرانگرانه عمل مى‏كنند. اين يكى از خطراتى است كه در مسير رشد فرهنگى، براى سلامتِ انسانها پيش مى‏آيد. به‏طور كلى، جلوگيرى از تعرض‏جويى كارى مضر است كه به ناخوشى (يا مريض شدن) مى‏انجامد. رفتار شخصِ فوق‏العاده خشمگين شده، غالبا نشان مى‏دهد كه گذار از تعرض‏جويىِ ممانعت شده به خودويرانگرى به اين صورت است كه وى تعرض‏جويى‏اش را به خويش معطوف مى‏كند: چنين شخصى موهايش را از سر مى‏كَنَد يا با مشت به سر و صورت خود مى‏كوبد، گرچه واضح است كه او ترجيح مى‏داده اين رفتار را با كسى غير از خودش انجام دهد. در هر وضعيتى، به هر حال بخشى از خودويرانگرى در درون [ «خود» ] باقى مى‏مانَد، تا اين‏كه سرانجام اين خودويرانگرى موفق به كُشتن فرد مى‏شود و اتمام يا تثبيت(7) نامطلوبِ نيروى شهوىِ او احتمالاً نمى‏تواند مانع اين امر گردد. پس به‏طور كلى چنين مى‏توان پنداشت كه فرد به سبب تعارضهاى درونى‏اش مى‏ميرد، ولى نوع به دليل ناموفق ماندن مبارزه‏اش با دنياى بيرون مى‏ميرد، يعنى زمانى كه انطباقهايش براى مواجهه با تغييرات دنياى بيرون كافى نيست.
      مشكل بتوان درباره عملكرد نيروى شهوى در «نهاد» و «فراخود» سخنى گفت. هرآنچه درباره نيروى شهوى مى‏دانيم به «خود» مربوط مى‏شود، يعنى همان كنشگرى كه تمام نيروى شهوىِ موجود ابتدا در آن ذخيره مى‏شود. اين حالت را خودشيفتگىِ اوليه مطلق مى‏ناميم.(8) اين حالت تا آن زمانى ادامه مى‏يابد كه «خود» شروع به نيروگذارىِ روانى(9) در انديشه‏هاى مربوط به مصداقهاى اميال [ يا «اُبژه‏ها» ] با نيروى شهوى مى‏كند و به عبارت ديگر نيروى شهوىِ مبتنى بر خودشيفتگى را به نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال(10) تبديل مى‏كند. در سرتاسر عمر، «خود» نقش منبع بزرگى را دارد كه نيروگذاريهاى روانىِ شهوى از آن به مصداقهاى اميال معطوف مى‏گردند و هم اين‏كه دوباره به داخل آن بازگردانده مى‏شوند، درست همان‏گونه كه يك آميب با پاهاى كاذبش رفتار مى‏كند.(11) فقط وقتى كسى كاملاً عاشق مى‏شود است كه بخش عمده نيروى شهوى به مصداق اميال انتقال مى‏يابد و آن مصداق تا حدودى جاى «خود» را مى‏گيرد. يكى از ويژگيهاى نيروى شهوى كه در زندگى اهميت دارد، تحرك آن يا سهولت گذار آن از يك مصداق اميال به مصداقى ديگر ــ است. تحرك را بايد نقطه مقابل تثبيت نيروى شهوى به مصداقهاى خاص دانست كه غالبا تا پايان عمر ادامه مى‏يابد.
      بى‏ترديد مى‏توان گفت كه نيروى شهوى از منابعى جسمى برخوردار است و به عبارت ديگر از اندامها و اجزاء گوناگونِ بدن به «خود» سرازير مى‏شود. اين ارتباط را به روشنترين وجه در مورد آن بخش از نيروى شهوى مى‏توان ديد كه ــ بنا به هدف غريزى‏اش ــ تحريك ج ن س ى ناميده مى‏شود. بارزترين اجزاء بدن كه اين نيروى شهوى از آنها نشأت مى‏گيرد، با نام نواحىِ شهوت‏زا مشخص مى‏گردند، هرچند كه در حقيقت كل بدن ناحيه‏اى شهوت‏زا از اين نوع است. بخش بزرگى از آنچه در خصوص اروس (به سخن ديگر، درباره مظهر اروس يعنى نيروى شهوى) مى‏دانيم، از طريق مطالعه راجع به كاركرد جنسىِ انسان حاصل آمده است، كاركردى كه در واقع بر حسب نظرگاه غالب ــ هرچند نه برحسب نظريه ما ــ با اروس مطابقت دارد. ما توانسته‏ايم دريابيم كه ميل وافرِ ج ن س ى ــ كه لاجرم اثر بسزايى در زندگىِ ما خواهد گذاشت ــ چگونه از تأثيرات پى در پىِ تعدادى از غرايز به تدريج به وجود مى‏آيد، غرايزى كه بازنمود نواحى شهوت‏زاى خاصى هستند.



      حکایت ما جاودانه شود



    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. پاسخ: 4
      آخرين نوشته: 15 تیر 1395, 16:14
    2. خستگي آري، ياس و نااميدي هرگز!
      توسط علی سلیمانی در انجمن مطالب انگیزشی کنکور
      پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 01 اردیبهشت 1393, 11:52
    3. آينده شغلي رشته رياضي،
      توسط Harem در انجمن پرسش و پاسخ پیرامون انتخاب رشته
      پاسخ: 16
      آخرين نوشته: 20 تیر 1392, 01:38

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن