پاییز حال و هوای عجیبی دارد .. نه ؟!
اگر نبود , این همه شاعر و نویسنده را درگیر خود نمیکرد , میکرد ؟
هیچوقت نتوانستم حسی را که پاییز در وجودم می پروراند برای کسی توصیف کنم , شاید بخاطر عجیب بودن آن است .. نمیدانم !
به او گفتم : هوای ابری پاییز حس دلگیر بودن به من می دهد . ناراحتی درونم که با دلگیری پاییز مخلوط میشود , هوای دلم را هم ابری میکند ! خندید و گفت :" پاییز هیچوقت حس بدی به من القا نکرده است . هوای بارانی و ابری وجودم را سرشار از شور و شعف میکند ." عجیب بود . با این جمله اش تمام ناراحتی های " پاییزی " ام به حس سرشار از زندگی و شادی تبدیل شد ...
شاید حالا بدانم چرا هوای پاییز عجیب است ...
آخر عجیب بودنش دست خودش نیست ! بنده ی خدا افتاده است بعد از یک موجود شرور و شیطان به نام تابستان !
پاییز به خودیِ خودش عجیب و غریب نیست .
تابستان ما را سه ماهِ آزگار به گرمای طاقت فرسایش عادت می دهد . روزهایش بلند است و شب هایش کوتاه . ناگهان پاییز از راه میرسد و با سوزش مارا شوکه میکند !
حالا اینجاست که تمام قضیه ی " یار " رو میشود !
حالا دیگر تابستانی نیست که گرمایش ما را زده کند . درعوض , هوای ابری و سرد و بارانی ای جایش را گرفته که دلمان را مثل خودش تاریک و ابری میکند .
پس چطور باید حال خودمان را خوب کنیم .. ؟ " یار" ای که به جای تابستان بیاید و بنشیند ورِ دلمان و با گرمایش جای خالی تابستان را پر کند .
دیدید ؟ معمای این پاییز عجیب و ناشناخته حل شد !
اصلا همه اش تقصیر این تابستان است !
ما را آنقدر به روزهای طولانی اش عادت داد که شب های پرستاره و طولانی پاییز به ما دلهره میدهد ... فکر میکنیم دلمان برای "یار" تنگ شده !
خوابیدن های بعدازظهرمان چقدر دلچسب بود ... حالا در روشنایی روز میخوابیم و وقتی از خواب بیدار میشویم حتی نمیدانیم که صبح است , شب است , عصر است , اصلا آخر الزمان است یا چه !
دیدنِ چروک شدن و افتادن برگ هایی که روزی در بلندیِ درخت خودنمایی میکردند , دلگیرمان میکند . باز هم " یار" ای میخواهیم که با ما بیاید و قدم بزند و شنیدن خش خشِ برگ ها با وجود او دلچسب شود !
میدانی میخواهم چه بگویم .. ؟
پاییز , ما را دلتنگ تابستان می کند ...
اگر تابستان کسی هستید ,
پاییزش نشوید
چون در به در دنبال موجودی به نام " یار " میگردد
تا نبودتان
پر شود ... !