لطفا فرزندتان را معرفی کنید و بفرمائید از چه رشتهای چه رتبهای کسب کردهاند؟
فرزندم فائزه قائمدوست است و رتبه 3 کشوری تجربی را در کنکور 94 از زاهدان کسب کرد.
از شغل و تحصیلات خودتان و پدرش بگوئید:من پزشک متخصص زنان هستم و عضو هیات علمی دانشگاه زاهدان. یک سال و نیم است که مشغول به ادامهی تحصیل فوق تخصص نازایی هستم، پدر فائزه هم ارشد عمران خوانده و در این رشته مشغول هستند. ایشان به مرور زمان متوجه شدند به رشتهی حقوق علاقه دارند و هماکنون ترم 3 حقوق هستند.
به نظر ما موفقیت تصادفی نیست شما علت موفقیت فرزندتان را در کدام کارهای خودتان میدانید که برای او انجام دادید؟
در مورد کارهایی که برای فائزه انجام داده باشم، فکر کنم بیشتر پایهریزی را از قبل کرده بودم هر بار که میخواستم سوغاتی بخرم کتاب هم برایش میخریدم فرزندانم کتاب خیلی دوست دارند. دو دختر کوچکم پرستارشان را تحت فشار قرار میدهند که برایشان کتاب بخواند و فائزه هم همینطور بود. من معتقدم دانشآموز باید با کتاب الفت داشته باشد تا در سال کنکور از مطالعهی تعداد زیادی کتاب اذیت نشود.
موضوع دیگر مستقل بودن است همیشه چنان پایهریزی کرده بودم که فائزه به من خیلی وابسته نباشد به معلمهای او از اول میگفتم فرزند من را طوری آموزش ندهید که در منزل نیاز به کمکهای من باشد چون من اصلا زمان ندارم و از معلمهای او میخواستم به او سخت بگیرند. من خیلی سعی کردم فائزه روی پای خودش بایستد و مستقل باشد. وقتی اقوام را میدیدم با فرزندشان درس کار میکنند به این فکر میکردم که من زمان این کارها را ندارم و او را مستقل بار آوردم و به او میگفتم اگر هم خطایی کردی خودت باید عواقب آن را بپذیری به همین دلیل سال کنکور مشکلی نداشت. به فائزه میگفتم اگر تلاش کند موفق میشود، همچنین به او میگویم خداوند قدرتی در ما قرار داده است و ما میتوانیم به هر چیزی برسیم اگر باور داشته باشیم و تلاش هم بکنم پس باور کن فرق افراد در تلاش آنهاست. من خودم خیلی تلقین مثبت میکنم و خودم هم ایمان دارم و نمیشود و نمیتوانم در قاموس من نیست.فائزه از دبستان بدون رقیب بود و به او میگفتم اصلا با استان رقابت نکن با کشور باید رقابت کنی همیشه گفتم آزمونهای کانون فرصت خوبی را در اختیار دانشآموزان قرار میدهد که در یک جامعهی آماری که شامل دانشآموزان قوی است خودش را مقایسه کند و همیشه تبلیغ کانون را میکنم.
یک نکته که همیشه به فائزه میگفتم این است که همیشه تمام تلاشت را بکن تا بعدها پشیمان نشوی و جایی برای وای و اما و اگر نگذار بعد نتیجه را بسپار به خدا شاید اصلا صلاح تو نباشد مثلا پزشکی تهران قبول شوی و سرنوشتهای مختلفی را برای او مثال میزدم و میگفتم به هر حال تضمینی وجود ندارد که کسی که پزشکی تهران قبول میشود موفقتر باشد و از او میخواستم اصلا به نتیجه فکر نکند و میگفتم تو فقط موظفی بهترین خودت باشی. در هر جا که تلاش کنید رشد میکنید سعی کنید از خودتان بهتر شوید این نکته خیلی مهم بود حتی اگر آزمونی را بد میداد به او میگفتم اشکال ندارد چون تمام تلاشت را کردی.
من هم همیشه این جمله که"بهترین خودتان باشید" را ملاک کار خودم میدانستم و به فائزه میگفتم اسم شما باید مثل یک برند باشد وقتی پای پروندهای را امضا میکنید و پزشکی دیگر آن را میبیند اعتماد کند و بگوید این پزشک همیشه تشخیصهایش دقیق و قابل اعتماد است، نه اینکه به بیمار بگوید دوباره معاینه شوید و بروید دوباره آزمایش دهید. به شاگردانم در دانشگاه هم میگویم چنان باشید که نام شما اعتبار داشته باشد و تاکید دارم اگر هر کاری را که قرار است انجام دهید تمام تلاشتان را بکنید.
گاه میبینیم بچههای مناطق محروم هم پذیرفتن که موفق نمیشوند و هیچ تلاشی نمیکنند و از جمله اینکه موفقیت فائزه در کسب رتبهی 3 کشوری تجربی را به این نسبت میدهند که مادرش معلم گرفته یا خودش تهران بوده ولی ما این موارد را قبول نداریم وقتی با فائزه این صحبتها را تحلیل میکنیم میبینیم ناشی از کلمات کسانی است که خودشان تلاش نکردهاند و با این حرفها کمکاری خودشان را توجیه میکنند.من همچنین او را به مشورت گرفتن و استفاده از نظرات دیگران تشویق میکنم. خودم به مشاور خیلی اعتقاد دارم من خودم هر لحظه که احساس کنم چارهای ندارم به سراغ مشاور میروم و هیچوقت فکر نمیکنم عقل کل هستم.نکته دیگر اینکه همیشه به فائزه میگویم به هر چه علاقه داریم یعنی میتوانیم آن را به دست بیاوریم و استعداد آن در ما وجود دارد و میتوانیم به آن برسیم وقتی به پزشکی علاقه داری پس استعداد آن را داری و میتوانی و میتوانی زمان بگذاری و این استعداد شکوفا شود.
با این اوصاف شما با دخترتان دوست بودید آیا با ورود او به دانشگاه الان هم رابطهی شما دوستانه است؟بله او هنوز هم در مورد اتفاقات اطرافش به من توضیح میدهد مثلا در مورد چالشهای کوچکی که در گروهها در دانشگاه پیش میآید بحث میکنیم بحث باید اینطوری باشد به صورت طبیعی و در فضای دوستانه. در زمان کنکور هم در در جریان همه چیز بودم و به هر حال همیشه همفکری میکنیم.
آیا در مورد مسائلی که در سرکار برای شما رخ میدهد با او گفتگو میکنید؟ آیا از او در مورد کارهای خودتان نظر میخواهید؟
بله خصوصا الان که بیشتر با هم هستیم در مورد اتفاقات روزانهای که برای من در سرکار رخ میدهد با هم صحبت میکنیم و با هم مشورت میکنیم و گاه از او میپرسم به نظرت این کار را انجام دهم یا نه؟ من در خیلی از موارد نظراتش را عاقلانه میدانم و به او بازخورد میدهم که آنچه تو پیشنهاد کرده بودی واقعا درست بود.
فرزندان ما باید بتوانند در تصمیمگیریهای بزرگتر مشارکت کنند، دخترم با توجه به اینکه پزشکی میخواند باید چالشهای رشتهی ما را بشناسند اتفاقا چالشها را هم گزارش میدهم و به او میگویم تا در جریان باشد چون بعدا هم ممکن است خودش با آنها مواجه شود.
چه طور شد که دخترتان هم مانند شما به رشتهی تجربی رفت؟
او میخواست به رشتهی ریاضی برود من دوست داشتم تجربی برود من استعدادش را میشناختم ولی اصرار نکردم فقط میگفتم باهوش هستی و میتوانی مسائل را به خاطر بسپاری و این ویژگی در پزشکی خیلی مفید است و رشتهی پزشکی به افراد باهوشی مثل تو نیاز دارد.
الان هم که دانشجو است به او توصیه میکنم بیوشیمی را از الان یاد بگیر که برایت مفید استاو هم ابتدا به رشتهی ریاضی رفت بعد با راهنمایی مدیرشان که به او تاکید میکرد به رشتهی تجربی برود به رشتهی تجربی آمد. البته با پدرش هم در زمینهی رشتههایی از جمله عمران و معماری گفتگو میکردند و دیگر میدانست که لزوما هر شغلی خوشیها و سختیهای خاص خودش را دارد برعکس زمانی که دبستان و راهنمایی بود وقتی از او میپرسیدند چه کاره میخواهی بشوی به خاطر سختیهای زیاد کاری من میگفت شغلش را نمیدانم فقط دکتر نمیخواهم بشوم.
گویا شما سال کنکور فائزه، به جهت قبولی شما برای فوق تخصص، مجبور به زندگی در تهران و به دور از ایشان بودید، کمی از آن ایام برایمان بگویید:در واقع سال کنکور من در کنار دخترم نبودم و تهران بودم همسرم خیلی همکاری کرد و جای خالی من را پر کرد سالهای قبل هم در زاهدان سرم خیلی شلوغ بود و نمیتوانستم خیلی زمان صرف فائزه کنم و همسرم بخش عمدهای از کارها را انجام میدادند. ابتدا برای آمدن من از زاهدان تردید داشتیم ولی با توجه به شناختی که از فائزه داشتم تصمیم گرفتیم او در زاهدان بماند و من به تهران بیایم. همکارانم در شرایط من که فررزندشان کنکور داشته باشند، مرخصی میگیرند ولی فائزه وابسته به من نیست و مستقل پرورش یافته است.تهران که بودم با او تماس داشتم و او را زیر نظر داشتم و آزمونهایش را رصد میکردم. بعدظهر آزمون دربارهی اینکه آزمون را چطور داده و چه غلطهایی داشته با هم صحبت میکردیم. آخر شبها که خسته بود شاید 1 ساعت با هم صحبت میکردیم و موضوعات را تجزیه و تحلیل میکردیم با توجه به اینکه من و او همرشتهای بودیم و من پزشکی خواندهام و این راه را رفته بودم سعی میکردم تجربیاتم را در اختیار او قرار بدهم
فرزند شما از چه سالی به کانون آمد و دلیل اینکه فرزندتان را در آزمونهای کانون ثبتنام کردید چه بود؟ به خواستهی شما او را ثبتنام کردید یا فرزندتان خودش تمایل به شرکت در آزمونها داشت؟از سال اول دبیرستان به کانون آمد. خودش در مدرسه با کانون آشنا شده بود. من هم تبلیغات کانون را دیده بودم اوایل که ثبتنام کردیم نمیدانستم چقدر مفید است و جدی نمیگرفتم میدیدم هر 2 هفته آمادهی امتحان میشود و گاه چقدر استرس دارد. موقع امتحانهای میانترم دچار استرس میشد و من هم گاه او را مجبور میکردم آزمون نباید بدهد اگر میدانستم اینقدر مفید است او را برای امتحان میفرستادم. ولی بعدا که متوجه اهمیت آن شدم همواره میگویم چه درسها را خواندهاید یا نخواندهاید، در آزمونها شرکت کنید. کمکم از سال سوم اهمیت آزمونها را واضح فهمیدم و اثربخشی آن را میدیدم. امکان پشتیبان ویژه هم خیلی مفید بود، پشتیبان ویژهی او، دکتر فاطمه فاضلی فرد رتبه 6 کشوری از خرم آباد - رتبه 4 منطقه 2 تجربی بودند همین که خودشان تکرقمی سال قبل بود و تماس و ارتباط تنگاتنگ با فائزه داشت خیلی مفید بود او با فراز و فرودها آشنا بود و تازه کنکور داده بود و هر وقت تماس میگرفت مفید و موثر بود. زمانی که فکر میکردم نمیتوانم با دخترم تماس بگیرم پشتیبان ویژهاش او را حمایت میکرد در کل این ارتباط و ایدهی پشتیبان ویژه ایدهی خوبی بود و واقعا موثر بود.
نقش آزمونهای کانون را در موفقیت فرزندتان چگونه میدانید؟ آیا شما از منطق برنامهی آزمونهای کانون آگاهی داشتید؟برنامهی راهبردی عالی بود در مورد آن و برای برنامهریزی بین دو هفتههای آزمونها با هم حرف میزدیم و تصمیم میگرفتیم که چه کار کند مثلا میگفتیم این هفته مباحث دوم و سوم را تقسیم کن بین دوهفته و مطالعه کن و هر کدام را چطوری بخواند بخصوص نزدیک ترم اولویتها تغییر میکند و بیشتر زمان میگذاشتیم اینکه چه جاهایی فرصت مرور ندارد و ایستگاههای جبرانی را سعی میکردیم بشناسد درسهای مختلف مثلا عربی را کی مرور کند. برای خود من مرور، چالش بزرگی بود، اینکه در برنامهریزی، برای مرور کردن باید زمان در نظر بگیریم و ببینیم چقدر مطالب به یادمان مانده است.برنامهریزی و برنامه راهبردی مهمتر از آزمونهای کانون بود. فائزه به برنامهی راهبردی بسیار پایبند بود و سعی میکرد که به همهی مباحث آن برسد و بتواند در آزمونها شرکت کند بعد آزمون هم تحلیل میکرد کل عصر جمعه 2 یا 3 ساعت صرف تحلیل آزمون میکرد و ایرادهایی را که داشت را طبقهبندی میکرد. مثلا این موضوع را خوب یاد نگرفته است یا استرس داشته و نتوانسته پاسخ بدهد.
آیا از روشهای مطالعهی فرزندتان در دروس مختلف آگاهی داشتید؟ یک نمونه ذکر میکنید.میدانستم خیلی میخواند ولی تاکید من بر این بود که تست هم بزند ولی میگفت بیشتر دوست دارم بخوانم و حفظ کنم. تابستانها سعی میکردم علاوه بر برنامه راهبردی، درسهای اصلی سال بعدش را پیشخوانی کند و درسهای همان روز را هم بخواند و مطالب را با تست تثبیت کند برای آزمونها هم اگر اشتباه داشت آنها را میخواند و مرور میکرد و اشتباههایش اکثرا به این دلیل بود که تستهایی که زده کافی نبود. به او میگفتم اگر واقعا نخواندی که باید بیشتر تلاش کنی ولی اگر متوجه نشدی و نیاز به دبیر داشتی بگو تا دبیر بگیرم. معتقد بودم اگر ضعیف هستید دقیق ببینید چه اشکالی دارید.
کتاب چه جایگاهی در خانوادهی شما داشت؟ فائزه چهقدر اهل کتاب خواندن است؟شما چطور؟ آیا خودتان شخصا برای فرزندتان کتاب میخریدید؟ آیا او را در خرید کتابهایش همراهی میکردید؟هدفم همیشه این بود که بچهها با کتاب دوست باشند دختر کوچکم با محتوای کتاب، خودش مسواک و اهمیت استفاده از آن را برای ما توضیح میدهد با کتاب به او آموزش میدهیم برای فائزه هم همینطور بود فائزه من را مجبور میکرد برایش کتاب بخوانم و هر وقت کتاب میخواست به ما میگفت.در بهار 93 در مورد کتابهای سه سطحی در سایت کانون خواند و فکر میکرد باید آنها را تهیه کنیم اما میپرسید آیا اگر دوباره کتاب بخرم اسراف نیست؟ در زمان نمایشگاه کتاب میگفت ممکن است وقت نکنم آنها را بخوانم من میگفتم حتی اگر برای یک تست، کتابی بخریم مفید است و میگفتم عیب ندارد بعد از استفاده آن را به نیازمندان میدهیم و اهدا میکنیم و در نهایت هم کتابهایش را به مدرسه هدیه دادیم. من هم 2 یا 3 تا از کتابهای سهسطحی (نسبتا دشوار، دشوار، دشواتر) را از نمایشگاه تهیه کردم و استفاده کرد. نگران بودم که فکر نکند اگر این کتابها را استفاده نکند چیزی کم داشته است. مقالهی او در زمینهای این کتابها در سایت کانون نیز در دسترس است.خود من هم به خواندن و کتابهای غیرعلمی هم علاقه دارم تا حدی که هر وقت زمان دارم کتاب میخوانم. اطرافیان وقتی من را میبینند میپرسند تو کی قرار است خواندن را تمام کنی و من میگویم شاید من از نوادگان ابوریحان بیرونی هستم و تا همیشه به مطالعه ادامه خواهم داد. حتی الان هم که فائزه دانشجو است به او میگویم باید خوب یاد بگیری اگر یک آزمایش اضافی برای بیمار تجویز کنید به بیمار مدیون هستید باید کتابهای زیادی بخوانید تا پزشک حاذق و متعهدی باشید.
آیا دوراهیای در زندگی فرزندتان وجود داشت که امکان داشت گزینهی اشتباهی را انتخاب کند و شما او را منصرف کنید؟ یا با چالشی مواجه شده باشید؟سال سوم دبیرستان در مورد المپیاد شیمی چالش داشتیم. وقتی فائزه سال دوم به سوم بود المپیاد مرحله اول استان قبول شد دخترم تنها سال دومیای بود که قبول شده بود و بقیه قبول شدگان سال سوم بودند، استادش میگفت این دانشآموز خیلی آینده دارد سال دوم یک سری از کلاسها را که از طرف دانشگاه شریف برگزار کرده بودند شرکت کرد و برایش مفید بود. طی سال دوم و تا اواخرش هر چه فکر کردم دیدم باید برای موفقیت در المپیاد، از درسهای دیگرش بزند ولی این در صورتی است که درسهای دیگر هم برایش مفید هستند و خوشبختانه این بحث از خودش شروع شد گفت من همه درسهایم را خوب خواندهام و نمیخواهم از همهی درسهایم بزنم و به المپیاد برسم. با هم گفتگو کردیم و خودش تصمیم گرفت و در کل به این نتیجه رسیدیم اصلا نباید وارد این وادی شود تا زمان را از دست بدهیم حتی نگذاشتیم دیگر ادامه بدهد او هم پذیرفت. این کار برای ما تصمیم درستی بود ما نمیتوانستیم ریسک کنیم. کنکور مشخص است و اصول مشخصی دارد و سوالات از متن کتاب است اما المپیاد اینطوری نیست هر چند در المپیاد مرجع را معرفی میکنند ولی منابع باز هم خیلی مشخص نیستند. در نهایت او شیمی را در کنکور 100 درصد زد و مقالهی او در زمینهی این درس نیز در سایت کانون در دسترس است.
یکی از موضوعاتی که غالبا اولیا مطرح میکنند این است که با استفادهی بیرویهی فرزندمان از موبایل چه کار کنیم؟فائزه از سوم دبستان موبایل داشت بعد از کنکور هم در حالی که برایش موبایل جدیدی تهیه کردیم او خیلی درگیر آن نمیشد و زمان صرف مشغول بودن به گوشی نمیکرد و در خانه هم گوشی او ساکت است. خود دانشآموزان را باید به این باور برسانند که موبایل برایشان جذابیتی نداشته باشد. فائزه آنقدر هدفش برایش مهم بود که او به سمت هدفش کشیده میشد نه موبایل. برای او موبایل جذابیت ندارد و من این را میبینم.امروزه استفادهی دانشآموزان واقعا معضل والدین شده است و باید کنترل کنند.من الان چالشهای رشتهی پزشکی را میدانم. او به راحتی میتواند به کسی تبدیل شود که کل ترم را به خوشی بگذراند و شب امتحان درس بخواند تخصص هم بگیرد و نه تنها یک پزشک بلکه متخصص هم بشود ولی این کار کارایی ندارد و باید سعی کند پزشکی حاذق شود.
شما موفقیت فرزندتان را به چه ویژگی شخصیتی او نسبت میدهید؟تلاش و پشتکار و اینکه واقعا به خدا ایمان داشت و آرامش داشت. وقتی زیاد استرس میگرفت وضو میگرفت و نماز میخواند. خودباوری داشت. همچنین خودباوریاش به او نشاط برای تلاش میداد و میدانست که میتواند و هیچکس از او چیزی بیشتر و اضافهتر ندارد. این آزمونها و برنامه راهبردی در خودباوری او نقش داشت. اگر این آزمونها با این جامعهی آماری بالا نبود شناخت از خودش به خوبی محقق نمیشد. مگر دانشآموزان شهرهای دیگر کارهای خارقالعاده میکنند با جایگاه خودش آشنا میشود میفهمد و خودش را تقویت میکند.حتی خود من اعتماد به نفسم بالا میرفت اگر زمانی که ما کنکور میدادیم همچین آزمونی وجود داشت و جایگاه خودمان را در کل کشور میشناختیم. من کنکور سال 69، نفر اول استان شده بودم و کرمان قبول شدم ولی قبل از کنکور وضعیت خودم را در کشور نمیدانستم.
آیا شما به سایت کانون مراجعه میکردید؟ بیشتر به کدام قسمتها سر میزدید؟زیاد نه ولی عصر های جمعه رتبهها را نگاه میکردم و روند فائزه و دیگران را رصد میکردم ولی به فائزه نمیگفتم.
آیا مقالات مشاورهای کاظم قلمچی خصوصا صحبتهای جلسات برترهای او را بعد از هر آزمون در سایت کانون دنبال میکردید؟فائزه همیشه میخواند به من هم میگفت هر کدام از برترها یا اولیای آنها چه چیزی گفتهاند. مجله را هم میخواند.
جمعههای بعد از آزمون چه کسی ابتدا کارنامه او را دریافت میکرد؟ آیا شما بعد از آزمون به همراه فرزندتان آزمون او را تحلیل میکردید؟همزمان با خودش و پدرش، من هم میدیدم ولی به او نمیگفتم. اگر بد شده بود خودم خیلی ناراحت میشدم و نگران ولی به او نمیگفتم. همهی ما درگیر و خیلی منتظر جواب بودیم.خودش از لحظهای که میرسید و قبل نهار تعداد غلطها و درستهایش را درمیآورد. سپس تلفنی با هم صحبت میکردیم. من به او میگفتم غلطهایت را دوباره حل کن و بررسی کن که آیا الان میتوانی قبل از مراجعه به پاسخها آنها را حل کنی یا نه و او هم بعد از حل سوالات خودش به من میگفت مثلا 3 تا از سوالات شیمی را که جواب نداده بودم براثر بیدقتی بوده یا مطلبی از یادش رفته بود و اشکالاتش را در دفترچه علامت میزد. اگر درصدش در درسی خوب نمیشد بررسی میکرد که آیا آن درس سخت بوده یا کجای کار مشکل دارد و دیگران آن را چگونه پاسخ دادهاند. به او میگفتم از نفر اول کنکور چیزی کم نداری. در نهایت پس از بررسی کارنامه، تصمیمهایی میگرفت از جمله اینکه فلان فصل را باید بیشتر بخواند و بعد برنامهریزی میکردیم.
آیا دخترتان از دفتر برنامهریزی استفاده میکرد؟ و آیا شما دفتر برنامهریزی فرزندتان را بررسی میکردید؟خودش خیلی به استفاده از آن مقید بود. ساعت مطالعهاش خیلی کم بود دلیل آن هم این بود که هر لحظه که از سر درس بلند میشد یا حتی اگر بخش کمی از مطالعهاش نامربوط بود را از ساعت مطالعه کم میکرد و خیلی دقیق ساعت مطالعهاش را یادداشت میکرد. تقریبا روزهایی که مدرسه میرفت 5 تا 6 ساعت و روزهای تعطیل 12.5 ساعت درس میخواند.
چه خاطرهای از زندگی آموزشی فرزندتان به یاد دارید؟دو خاطره از کودکی فائزه دارم. دخترم سال اول دبستان بود که یک روز گفت دبیرم گفته به من دیکته بگویید من گفتم اصلا فرصت ندارم اما از آنجائیکه تو تمام درسهایت را حفظ هستی برو خودت از حفظ همه چیز را بنویس و من را خبر کن که تصحیح کنم. درس آن روز آنها تشدید بود.من معتقد بودم باید در آموزش سختگیری وجود داشته باشد و به تشویق و تنبیه اعتقاد داشتم وقتی دیکتهی او را دیدم متوجه شدم تشدید را در کلمهی محمد یا کلمهای دیگر 4 بار جا انداخته است. میدانستم باید نمرهی او 19.25 شود ولی به او 16 دادم و او که تفاوتی بین نمرهی من و معلم قائل نبود گریه میکرد و این باعث شد هیچوقت تشدید را فراموش نمیکرد، حتی در سال چهارم دبیرستان هم رعایت میکرد و دوستانش از او میپرسیدند چرا اینقدر نسبت به رعایت تشدید حساس هستی؟ میگفت ضربهای که از تشدید خوردم از هیچ چیزی نخوردم و اولین و آخرین 16 زندگیام را بخاطر تشدید گرفتم. من با این سختگیری میخواستم اهمیت موضوع را بداند. زمان آزمونهای کانون هم همین را میگفتم. میگفتم مگر هدفت این نبود که یاد بگیری؟ از اشتباه بهتر یاد میگیری و یادت نمیروند و اشتباهها باعث آموزش هستند و جنبهی آموزشی دارند پس از اشتباههایت یاد بگیر.خاطرهی دوم: ستارههایی برای تشویق او داشتم و وقتی به او میدادم میگفتم این ستارهها را فرشتهی مهربان برایت آورده است یک بار وقتی کلاس اول بود به او گفتم اگر 10 تا 20 به صورت متوالی کسب کنی به تو ستاره میدهم (زیاد 20 میگرفت و ملاک را 10 تا 20 متوالی گذاشتم) 9 تا 20 گرفت و یک روز آمد گفت امروز من یک 19 گرفتم یک 20 به من ستاره میدهی؟ گفتم اول 19 گرفتی یا 20؟ گفت اول 19 بعد 20. گفتم پس تمام 20 های قبلیات سوخت و الان باید بروی و 9 تا 20 دیگر کسب کنید. ناراحت شد ولی چیزی نگفت، تا آخر شب به اتاقش رفت و بیرون نیامد ندانستم مشغول به چه کاری بود. فردا آمد و گفت من 10 تا 20 گرفتم و به من ستاره بده. وقتی نگاه کردم دیدم تمام آنها نقاشی بود. گفتم من که نگفتم که برای نقاشی به تو جایزه میدهم (تازه متوجه شدم دیشب در اتاقش کلی نقاشی کشیده بود) او میگفت شما که نگفتید لزوما نقاشی نباشد فقط گفتید 10 تا 20 پشت سر هم. آخرسر علیرغم میلم مجبور شدم به او ستاره بدهم. گاهی پشیمان میشوم که چرا بار اول به او ستاره ندادم حداقل برای صداقتش باید به او جایزه میدادم.
به عنوان یک اولیای موفق، چه توصیهای به دیگر پدر و مادرها در زمینهی "نقش اولیا" دارید؟توصیه میکنم برای دانشآموزان فرصت فراهم کنیم زیرساختها را فراهم کنیم و آنها را با کتاب دوست کنیم. همچنین شرایط مطالعه را فراهم کنیم همهی اقوام ما میدانستند خانه و خانوادهی ما قوانینی دارد مثلا موقع امتحانات بخصوص سال چهارم مهمانی نمیرفتیم.گاهی از نزدیکان خودم میخواستند که به آنها سر بزنیم ولی یکدفعه برایشان توضیح دادم که تمرکز فائزه روی درس است و ما در زمان امتحانات کمتر رفت و آمد میکنیم. فضای خانه فراهم بود. اینطوری هم نبود که خودمان پارک تفریح و منزل دوست و آشنا برویم او را به مهمانی نبریم چون معتقدم تمرکز نخواهد داشت و دلش پیش ما میماند و اگر ما میرفتیم و او تنها میماند لحظات خوبی از درس خواندن نداشت و احساس میکرد به او بد گذشته است و میخواستم احساس کند هیچ چیز را از دست نداده است. سعی کنید فرزندانتان با کتاب دوست باشند و آنها را باور داشته باشید اگر هم قبول شدند او را باور کنید و موفقیتهای فرزندتان را به عوامل بیرونی نسبت ندهید از دانشآموزان دیگر بخصوص هماستانیهای خودمان میخواهم بیایند راه او را ادامه بدهند. اولیا خودباوری را در خودشان و فرزندانشان تقویت کنند، من به خودم و فرزندم اعتماد داشتم و با اعتماد و خودباوری، تلاش بیشتر میشود اگر جای مردم دیگر بودم سعی میکردم از اینکه دختری از یک منطقهی دورافتاده موفق به کسب رتبهی تکرقمی کشوری شده است درس بگیرم و آن مسیر را طی کنم.
.................................................. ..............
این گفتگو بیش از یک ساعت و نیم زمان برد و از شما بابت اینکه در این گفتگو شرکت کردید و زمان گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم.در گفتگوهایی که با فائزه قائمدوست داشتهایم او را نمود و بازتابی از خوباوری و تمام باورهای درست خانوادهاش و شما به عنوان مادرش میبینیم و به شما و او مجددا تبریک میگویم.یکی از مهمترین تاثیراتی که فائزه قائمدوست با کسب رتبهی 3 از زاهدان داشت، نور امید و خوباوری است که در دل دانشآموزان خصوصا دانشآموزان منطقهی 3 روشن کرد.تهیه و تنظیمناهید منجمی