خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 34
    1. Top | #16
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات






      صائب تبریزی



      اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
      تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن

      گر چه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای
      تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن

      لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت
      برنمی آیی به مژگان کشند خویشتن

      ناز در تسخیر ما گر می کند استادگی
      مشورت کن با دل مشکل پسند خویشتن

      حسن چون افتاد شیرین، دل ز خود هم می برد
      نیشکر بیرون نمی آید ز بند خویشتن

      ز اشتیاق خویش در یک جا نمی گیرد قرار
      ای خوشا حسنی که خود باشد سپند خویشتن

      شکر این معنی که عیسای زمانت کرده اند
      اینقدر غافل مشو از دردمند خویشتن

      لب نگه دار از لب ساغر که نادم می شود
      هر که اندازد در آب تلخ، قند خویشتن

      سعی تا حد توکل دست و پایی می زند
      چون به این وادی رسی پر کن سمند خویشتن

      پند دل صائب مرا از کوی او آواره کرد
      هیچ کافر گوش نگذارد به پند خویشتن!


      حکایت ما جاودانه شود



    2. Top | #17

      نمایش مشخصات
      بیا برویم رویا ببینیم.
      سَرَم کنارِ گرمی رویا که سنگین می‌شود
      دیگر حدودِ جهان
      حدود نفسهای من است.
      سَرَم کنارِ گرمیِ رویا که سنگین می‌شود
      دیگر حدود سالهایم
      حدودِ کودکی‌های من است.
      با این همه خوابم نمی‌آید
      تنها زمزمه‌ی مداوم زنجره‌ئی شبزی‌ست
      با شعله‌ی صداش، که ولرم و مکرر از تنوره‌ی تیرگی می‌گذرد.
      (به قول مادرم شب است دیگر …
      اما خوابم نمی‌آید، قسم نمی‌خورم)
      باید به کو کنارِ صبح و شام نیامده بیندیشم
      باید از هزاره‌ی دوش و ساعتِ صد ساله بگذرم
      پس لااقل
      تو سکوتِ بی‌پشت و رویِ مرا
      پیشه‌ی خاموش واژگان مگیر!
      بیا …! بیا برویم رویا ببینیم.
      سهراب سپهری

    3. Top | #18
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
      ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

      دیدی تُرک ختا دشمن جان بود مرا؟
      گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم

      منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
      ان قدر گریه نمودم که خرابش کردم

      شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
      اتشی در دلش افکندم و ابش کردم

      غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد
      خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم

      دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد
      بر سرِ اتشِ جور تو کبابش کردم

      زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بود
      آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
      "محمد فرخ یزدی"
      ویرایش توسط Mehr_b : 22 بهمن 1394 در ساعت 02:46

    4. Top | #19
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      یک:


      بوی ابریشم تو آمد، از ته ریشم
      عاشقت بودم و هستم! که نباشی پیشم


      توی تکراری یک بچّه دبیرستانی
      می نویسم بر شیشه: به تو می اندیشم!!


      عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
      تیغ بر صورت من می رود و می آید


      به خودم می گویم: تو مَردی! گریه نکن!
      می کشم سیگاری منتظر ِ یک تلفن


      می کشم سیگاری تا که بخوابد دردم
      می کشم سیگاری تا که به تو برگردم


      می کنم گم وسط بغض کتابم خود را
      چشم می بندم... شاید که بخوابم خود را


      می شود پیدا آن راه فراری که تویی
      می رسم با هیجان تا به قراری که تویی


      بعد ِ قرنی دوری، حسّ کمی نزدیکی
      سینما رفتن و دستت وسط تاریکی


      فیلم بر پرده و آماده ی اکران شدنت
      حسّ غمگین سرانگشت کسی بر بدنت


      مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بی هدفی
      بوسه می گیری، از صندلی ِ آن طرفی!


      - «دوستت دارم...»
      این اوّل ِ خط خواهد شد
      وارد زندگی مسخره ات خواهد شد!


      می زنی در تاریکی به غمم لبخندی
      با طناب ِ نامرئیت مرا می بندی


      خسته از چوبی ها، آدم ها!، سنگی ها
      می زنی لبخندی... آخر ِ دلتنگی ها


      دو:


      می پرم از بغل خستگی ام در خانه
      نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه


      جلوی آینه ام: خسته و ناآماده
      **** ادراری بچّه سر ِ میز افتاده


      شعر می گویم و گه روی ورق می آید
      از همه زندگی ام بوی عرق می آید


      خواب خوش بودم و سردرد ِ پس از بیداری ست
      عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست


      چشم بی حالم در کاسه ی خون افتاده
      رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده


      ریشه ام سوخته و کهنه شده ته ریشم
      نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!


      زنگ من می زندت با هیجان در گوشی
      باز هم گم شده ای در وسط ِ خاموشی


      نیستی! بوی غم از لحظه ی شک می آید
      از لباس ِ زیرم بوی کپک می آید


      حلقه ای در، انگشتم... و یکی در گوشم
      کت و شلوارم را با نفرت می پوشم


      می برم توی خیابان غم سنگینم را
      می کنم پارک ته ِ دنیا ماشینم را


      خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن
      خسته ام مثل هماغوشی و ارضا نشدن


      خسته ام مثل دو تا تخت جدا افتاده
      قرمه سبزی تو در یک شب جا افتاده


      بی تفاوت وسط ِ گریه شدن یا خنده
      می کشد سیگاری یک شبح بازنده


      بی هدف بودم در مرثیه ی رؤیاهام
      ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
      «سلام...»


      چشم وا می کنم و پیش خودم می بینم:
      دختری تنها بر صندلی ماشینم


      خسته ام از همه کس، از همه چیز از من و تو...
      دخترک می گوید زیر لب، آهسته:
      «برو...»


      سید مهدی موسوی
      روزگاری کفران خدا، بزرگ ترین کفران بود.
      اما خدا مرد
      و در پی آن این گویان نیز مردند.
      اکنون کفران زمین سهمگین ترین کفران است.


      چنین_گفت_زرتشت


    5. Top | #20
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات

      عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن
      زر خالص را محابا نیست از بگداختن

      روزگاری را که کردم صرف تسخیر بتان
      می توانستم دو عالم را مسخر ساختن

      آبرویی را که کردم صرف این بی حاصلان
      آسیایی می توانستم به دور انداختن

      رنگ یکتایی نگیرد رشته چون همتاب نیست
      سازگاری نیست با ناسازگاران ساختن

      آن که کار سهل ما را در گره انداخته است
      می تواند کار عالم را به ابرو ساختن

      سرکشان را مهربان خویش کردن مشک است
      سهل باشد آسمان را بر زمین انداختن

      از بهشت عدن صائب صلح کن با وصل یار
      بر امید نسیه نقد عمر نتوان باختن
      حکایت ما جاودانه شود



    6. Top | #21
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
      سرو خرامان منی ای رونق بستان من

      چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
      وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

      هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
      چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

      تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
      ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

      بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
      سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

      از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
      ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

      گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
      ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

      یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
      پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

      ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
      ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

      منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

      اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

      مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
      در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

      ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
      بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

      جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
      بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

      ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
      ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
      حکایت ما جاودانه شود



    7. Top | #22
      کاربر نیمه فعال

      Sharmande
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Team Sar Dadbin نمایش پست ها



      مولوی

      دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
      سرو خرامان منی ای رونق بستان من

      چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
      وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

      هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
      چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

      تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
      ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من


      بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
      سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

      از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
      ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

      گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
      ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

      یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
      پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

      ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
      ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

      منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

      اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

      مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
      در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

      ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
      بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

      جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
      بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

      ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
      ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من



      خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو

      ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو


      ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب
      ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو


      این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
      این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو


      ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان
      ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو


      شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
      من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو


      خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
      تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو


      در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است
      همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو


      چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش

      چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو


      وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود
      چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو


      وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی

      دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو


      دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
      ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو
      [SIGPIC][/SIGPIC]

    8. Top | #23
      کاربر نیمه فعال

      Sharmande
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط moez نمایش پست ها



      خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو

      ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو


      ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب
      ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو


      این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
      این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو


      ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان
      ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو


      شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
      من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو


      خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
      تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو


      در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است
      همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو


      چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش

      چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو


      وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود
      چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو


      وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی

      دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو


      دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
      ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو
      شعر را با نوای محلی گوش کنید و لذت ببرید
      http://media.jamejamonline.ir/Media/...6789432553.mp3
      [SIGPIC][/SIGPIC]

    9. Top | #24
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      این شعر خوشگل بود گفتم بزارم شعر دلنشینیه.................................. .....

      گاه گاهی رد شو از این دور و برها بیشتر
      بیخیال اینکه شاید درد سرها بیشتر...!

      تا تو با چشمان زیبایت در اینجا ساکنی
      میشود تعداد مفقود الاثرها بیشتر

      میبری دل با بلور خوش تراش چهره ات
      میزنی طعنه به کار شیشه گرها بیشتر!

      با دوتا فنجان نسکافه که در چشمان توست
      میشود از دیدنش میل شکر ها بیشتر

      لا اقل از وان یکاد و ایه الکرسی بپرس
      تا چه اندازه به تو چشم و نظر ها بیشتر!...

      تیغ و رگ های ضعیف و فکر یک آن خودکشی

      تحت

      تاثیر

      تو

      هستند این خطرها بیشتر

      باید ازآرامشت ترسید چون فهمیده ام
      موریانه ضربه اش گاه از تبرها بیشتر!...

      فائزه محمودی
      ویرایش توسط sahel. : 17 فروردین 1395 در ساعت 12:13

    10. Top | #25
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      ﻧﺎﺯ ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯽ
      ﮔﻮﺵ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻛﺮ ﻋﺠﺐ، ﺁﺷﻮﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﯾﺎ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪِ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻧﺖ
      ﻧﺎﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪﺕ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺧﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻛﻦ ﺩﻟﻢ ﺳَﺮ ﻣﯽﺭﻭﺩ
      ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻤﺖ ﭼﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺍﺧﻤﺖ، ﻧﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
      ﯾﺎﺱ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﻣﻌﻄّﺮ ، ﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺗﻮ
      ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺭﺩﯾﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﻤﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
      ﻋﯿﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﯽ

      ﻭﺻﻒ ﺍﺧﻤﺖ ﮔﻔﺘﻨﻢ ﻃﻌﻢ ﺟﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ
      ﺭﺑﻂ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽکنی!
      حکایت ما جاودانه شود



    11. Top | #26
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
      پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

      ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
      کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

      من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
      قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

      دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
      گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

      خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
      این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

      شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر

      کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو

      شاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توست
      جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

      خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
      حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو


      حکایت ما جاودانه شود


      ویرایش توسط Team Sar Dadbin : 30 تیر 1395 در ساعت 16:14

    12. Top | #27
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      اگر یار مرا دیدی به خلوت...
      بگو ای بی‌وفا ای بیمروت...


      گریبانم ز دستت چاک چاکو...
      نخواهم دوخت تا روز قیامت...



      حکایت ما جاودانه شود



    13. Top | #28
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      غم عشقت بیابان پرورم کرد
      فراقت مرغ بی‌بال و پرم کرد

      بمو واجی صبوری کن صبوری
      صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
      حکایت ما جاودانه شود



    14. Top | #29
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      اي بي وفا ، راز دل بشنو ، از خموشي من
      اين سکوت مرا ناشنيده مگير
      اي آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
      سوز و ساز دلم را نديده مگير

      امشب که تو ، در کنار مني ، غمگسار مني
      سايه از سر من تا سپيده مگير
      اي اشک من ، خيز و پرده مشو ، پيش چشم ترم
      وقت ديدن او ، راه ديده مگير

      دل ديوانه ي من به غير از محبت گناهي ندارد ، خدا داند
      شده چون مرغ طوفان که جز بي پناهي ، پناهي ندارد ، خدا داند
      منم آن ابر وحشي که در هر بيابان به تلخي سرشکي بيفشاند
      به جز اين اشک سوزان ، دل نا اميدم گواهي ندارد ، خدا داند

      اي بي وفا ، راز دل بشنو ، از خموشي من ، اين سکوت مرا ناشنيده مگير
      اي آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را نديده مگير

      دلم گيرد هر زمان بهانه ي تو ، سرم دارد شور جاودانه ي تو
      روي دل بود به سوي آستانه ي تو
      تا آيد شب ، در ميان تيرگي ها ، گشايد تن ، روح من به شور و غوغا
      رو کند چو مرغ وحشي ، سوي خانه تو

      اي بي وفا ، راز دل بشنو ، از خموشي من ، اين سکوت مرا ناشنيده مگير
      اي آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را نديده مگير

      امشب که تو ، در کنار مني ، غمگسار مني
      سايه از سر من تا سپيده مگير
      اي اشک من ، خيز و پرده مشو ، پيش چشم ترم
      وقت ديدن او ، راه ديده مگير

      / بهادر يگانه
      حکایت ما جاودانه شود



    15. Top | #30
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      سلام بچه ها میگم شما ک همه عاشق شعرو ادبیات به نظر میاید کسی از بینتون میتونه برامن توضیح بده ک خب چجوری میشه ایهام رو تو شعر تشخیص داد؟؟؟

      Sent from my SM-J700H using Tapatalk

    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن