!♠♥ احساسات روزانه♥♠امروز چه حسی داری؟!♠♥

[darling]

گریه اول صبح
خستگی و سردرد بعدش
دو هفته س که نمیشه که نمیشه که نمییشه
دوست ندارم تا هفته دیگه صبر کنم دیرمیگذره هرچند از الان احتمال میدم هفته بعدم نشه
نه حال کتاب دارم نه اونی که مونده نه بیرون نه حتی دلم قهوه میخاد
تنها کاری که امروز دلم میخاد بخابمو فیلم ببینم

جاست لیو می الون .

[Zero_Horizon]

اون شب فکر کنم سه شنبه بود ؟
که اون پست رو اینجا گذاشتم حالت عادی نداشتم ... نمیدونم چرا اومدم اینجا نوشتمش...
خواستم رسیدم خونه سریع پاکش کنم
ولی چشمو بستم باز کردم دیدم توی بیمارستانم
دوباره چشمو بستم باز کردم دیدم موها زدن کچل شدم

خلاصه حدود دو روزی بیمارستان بودم
امروز تازه گوشیم رو روشن کردم

یه عالمه امتیاز دادید ممنون از حرفا وو محبت هاتون ببخشید تک تک جواب نمیدم... همه شون برام ارزشمنده مثل همیشه

هم خبر بد دارم هم خبر خوب
کدومو اول نگم ...

بی خیال این حرفا

خوبم یه طور خاص خوب
عجیبی هیچ حس بدی توی قلب و ذهنم ندارم هیچی... هیچ خشم و ناراحتی نسبت به ادما نسبت به هیچی... انگار رو هوام
کچل شدم

کارام هم عقب افتاد
موقع نوشتن این پست دستم عین چی درحال ویبره و لرزیدنه

بریم کلاه رو بکشیم سرمون دوباره چشا رو ببندیم
خدا بیداری بعدی و باز کردن اینبار چشما رو به خیر بگذرونه

[_Senoritta_]

چطوری بعضیا انقدر قوی ان؟بعد از فروپاشی زندگیش دوباره خودشو جمع کرده حتی بهتر از قبل

ولی من بعد از یه بار گند زدن تو زنذگیم دیگه نتونستم اون ادم قبلی بشم و مدام دارم زمین میخورم

[HUNDRED]

یاد پارسال افتادم
موهای خیلی کوتاه با چشمای گود و رنگ زرد و لاغری شدید
نمی‌تونستم غذا بخورم نود درصد چیزا بو و مزشون برام غیر قابل تحمل بود
حرفای بقیه سر غذا نخوردنم
سر لاغری شدیدم
سر قدم ک با اون وزن انگار دوبرابر شده بود
اون همه مسخره شدن
به زور از دوتا پله خودمو میکشیدم بالا
دست و پای بی حس
تاری دید و سرگیجه
ی مداد به زور میگرفتم
به زور درس می‌خوندم اونم در حد اینکه قبول شم بیشتر نمیتونستم
و کلی مشکل دیگه ک هم مال من بود هم مال خانوادم
ولی خب الان خوب شدم
بعد ی سال
ولی روحیه ای برام نمونده
هنوزم حرفایی ک شنیدم اذیتم میکنه
هنوزم دلم نمیخواد یک نفر از اونارو ببینم
هنوزم از خونه بیرون رفتنو دوست ندارم
دلم نمیخواد با کسی ارتباط برقرار کنم
دایره ادمای اطرافم خیلی کوچیک شده و من از این خوشم میاد

[Mahlyn]

چند روزی با خودم درگیر بودم

حالم خوب نبود
از نظر جسمی خوب بودم ولی....

جدیدا حالم از خیلی چیز ها به هم میخوره

حالم از خیلی از کارایی که میکنم به هم میخوره

من به ایده آل های بقیه راجع به خودم اهمیت میدم
ولی به نظرم خیلی مضحکه

چرا باید خودمو قایم کنم

من همینم

خسته شدم از ظاهر سازی

اینقدر سعی کردم توی ایده آل های خانواده بگنجم که الان
که نگاه میکنم میبینم من کیلومتر ها با خودم فاصله دارم
به اندازه ی کهکشان با ایده آل های خودم فاصله دارم

این من ۲۰ سال و خرده ای اینجوری زندگی کرده
همیشه متفاوت از خود واقعی ش

دیدم نمیتونم ی شبه این منو بشکنم
چیزی برای شکستن نیست
فقط کیلومتر ها فاصله ست

فاصله ها رو نمیشه شکست
پس از الان میخوام فقط قدم بزنم ، تا خودم
میخوام خرامان خرامان برم جای خاصی نیست فقط خودمم

میخوام از مسیر بودن با خودم تا خودم و تا یه نسخه بهتر از خودم ، نهایت لذت رو ببرم

هر چقدر هم که باشی قرار نیست برای بقیه عالی باشی
خودت باش
از خودت بودن لذت ببر

[سوگند hp]

شاید زندگی یه شوخی باشه یا یه مسخره یعنی یکی داره مارو مسخره میکنه و ماهم باور میکنیم خلاصه .........................................شکست� � خیلی وقته شده بخشی از وجود خیلی هامون انگار اگه نشکنیم نمی شه .................... خیلی وقته یادممون رفته اخرین باری که بلند خندیدمو بدش هیچ اتفاق بدی نیوفتاد کی بود...................هه شاید اصلا یادمون نباشه کی خندیدم .............................این روزا نمی دونم چمه اینقد تلاش کردو نرسیدم که انگار کا ملا نا امید شدم ...................این خیلی بدع نمی دونم اشکال کجا واقعا نمی دونم ................. بی خیال شدم خااااااااااااک تو سرررررررررررم واقعا خاک تو سرم ...... احساس می کنم ایقد هیچی نگفتم غم باد کردم....... می خام ع همین الان اگه بشه یه برنامه بریزم یه تحول یه من جدید ...........این رو زا واقعا احتیاج دارم که یکی بیاد نه با محبت با بد دو بیرا منو به خودم بیاره .............. ......... هعی خدا خودم میدونم که هوامو داری ..خاهش می کنم نا امیدم نکن خاهش مینم .................. خدا هست

[Mina_medicine]

حالم خوبه
تونستم ذهن و روح و همه چیزمو پاک کنم از چیزی که ازارم میداد : ))
خیلی حالم بهتر از قبله
یکم خوشی زودگذرم گاهی لازمه
کنترل شده اس.
این روزا بیشتر از همیشه اطرافیانم قبولم دارن و روم حساب میکنن و منو بعنوان یه ادم عاقل میشناسین
همیشه دوس داشتم منطقی بنظر بیام تا احساسی ...

[Zeiton]

امروز نمایشگاه واسه شب یلدا گذاشته بودن...
همه جا پر بود از تنقلات و چیپس و پفک و پاستیل و باسلوق و مسقطی و زیتون و خلاصه خوردنیای مختلف
از هر جا که رد میشدی یه چیز بهت تعارف میکردن!
اصن خیلیا اومده بودن فقط تست کنن
حال و هوای خوبی داشت
بعد از یه کم خرید از کنار چادرای عشایری رد شدیم...
یه بسته بژی خریدیم و یه کاسه آش رشته!
خیلیا داخل چادرا نشسته بودن و تو همون حال و هوای محلی غذاهاشون رو میخوردن
جاتون خالی خیلی چسبید!
حالا یه کم شارژ شدم که روزامو بهتر بگذرونم...

[LEA]

واقعنی چرا انقد مکیدن انگشت پفکی لذت داره؟
خب قاعدتا باید چندشت بشه که انگشتت کثیف شده!

وقتی این پست نازنین رو دیدم چقدر دلم پفک خواس

چقد با حسرت به پستش نگاه کردم

با نارنجی هم نوشته ورپریده

از قبل کلا دلم پفک میخواست

از اینا که بسته بندیش بزرگه

تنها بخوری به کسی هم ندی

ولی من هر چیزی هم دلم بکشه محاله بازگو کنم
فک کن من با این ژستم که بقیه منو به اون ژست میشناسن بگم پفک میخوام

درواقع از نظر دیگران
من ادم جدی
کم حرف
که زیاد هم نمیخنده
فقط گاهی یه لبخند میزنه
بزرگتر از سنش هم رفتار میکنه
درحالی که این یه چارچوبه که دارم
حالا بیام بگم من پفک میخوام

اقا من پفک میخوااااام



خلاصه که خدا لطف نمود و از غیب دوتا بسته پفک گنده رسید اینجا

الانم دارم یه بزرگشو تنها میخورم

عالیههه

با اون انگشتای نارنجی شده ام

الان مائده ی واقعیم

خدا رو شکر کسی هم نیست منو ببینه بفهمه من اینم و الا تمام ابهتم میره

نه اون ادم بیرون که احساساتش رو برا خودش میزاره

[HUNDRED]

وقتی این پست نازنین رو دیدم چقدر دلم پفک خواس

چقد با حسرت به پستش نگاه کردم

با نارنجی هم نوشته ورپریده

از قبل کلا دلم پفک میخواست

از اینا که بسته بندیش بزرگه

تنها بخوری به کسی هم ندی

ولی من هر چیزی هم دلم بکشه محاله بازگو کنم
فک کن من با این ژستم که بقیه منو به اون ژست میشناسن بگم پفک میخوام

درواقع از نظر دیگران
من ادم جدی
کم حرف
که زیاد هم نمیخنده
فقط گاهی یه لبخند میزنه
بزرگتر از سنش هم رفتار میکنه
درحالی که این یه چارچوبه که دارم
حالا بیام بگم من پفک میخوام

اقا من پفک میخوااااام



خلاصه که خدا لطف نمود و از غیب دوتا بسته پفک گنده رسید اینجا

الانم دارم یه بزرگشو تنها میخورم

عالیههه

با اون انگشتای نارنجی شده ام

الان مائده ی واقعیم

خدا رو شکر کسی هم نیست منو ببینه بفهمه من اینم و الا تمام ابهتم میره

نه اون ادم بیرون که احساساتش رو برا خودش میزاره

قبول نیست الان منم دلم خواست
ی چیتوز طلایی بزرگ

[LEA]

قبول نیست الان منم دلم خواست
ی چیتوز طلایی بزرگ

دقیقا چیتوز طلایی بزرگه

ببخشید

خب الان چیکار کنم من

[Zeiton]

وقتی این پست نازنین رو دیدم چقدر دلم پفک خواس

چقد با حسرت به پستش نگاه کردم

با نارنجی هم نوشته ورپریده

از قبل کلا دلم پفک میخواست

از اینا که بسته بندیش بزرگه

تنها بخوری به کسی هم ندی

ولی من هر چیزی هم دلم بکشه محاله بازگو کنم
فک کن من با این ژستم که بقیه منو به اون ژست میشناسن بگم پفک میخوام

درواقع از نظر دیگران
من ادم جدی
کم حرف
که زیاد هم نمیخنده
فقط گاهی یه لبخند میزنه
بزرگتر از سنش هم رفتار میکنه
درحالی که این یه چارچوبه که دارم
حالا بیام بگم من پفک میخوام

اقا من پفک میخوااااام



خلاصه که خدا لطف نمود و از غیب دوتا بسته پفک گنده رسید اینجا

الانم دارم یه بزرگشو تنها میخورم

عالیههه

با اون انگشتای نارنجی شده ام

الان مائده ی واقعیم

خدا رو شکر کسی هم نیست منو ببینه بفهمه من اینم و الا تمام ابهتم میره

نه اون ادم بیرون که احساساتش رو برا خودش میزاره

شرمنده خواستم حسم رو واضح به اشتراک گذاشته باشم
ای وای مائی تو چقدر منی!
خیلی خانومانه رفتار میکنی بعد دلت نمیخواد بگی من پفک میخوام!
حالا خوبه من داداشم زیاد پفک دوس داره منم به همین بهانه به پفکاش ناخونک میزنم
نوش جونت اصن عشق همون انگشتای پفکیه!!

[Zeiton]

دقیقا چیتوز طلایی بزرگه

ببخشید

خب الان چیکار کنم من

هر دانه پفک رو به یاد بچه های انجمن نوش جان کن

[LEA]

شرمنده خواستم حسم رو واضح به اشتراک گذاشته باشم
ای وای مائی تو چقدر منی!
خیلی خانومانه رفتار میکنی بعد دلت نمیخواد بگی من پفک میخوام!
حالا خوبه من داداشم زیاد پفک دوس داره منم به همین بهانه به پفکاش ناخونک میزنم
نوش جونت اصن عشق همون انگشتای پفکیه!!

نه فدای سرت

منم

شما از اون جهت مستفیض میشین

[LEA]

هر دانه پفک رو به یاد بچه های انجمن نوش جان کن

اسم هم میبرم

یک دانه میخورم به نیت سان

یک دانه به نیت نازنین

یک دانه به نیت...