بالاخره تونستم به اون حال و هوای خوب سابق برگردم
با یکی که از ابتدایی تا دبیرستان همو میشناختیم و از راهنمایی تا دبیرستان دوست صمیمی بودیم و الان هم توی دانشگاه با هم همکلاسی هستیم ، ۱ سال بود که میونه ام شکرآب بود ، ازش دلگیر بودم، ولی توی اون ۱ سال که باهاش حرف نزدم و دیگه سراغش رو نگرفتم اصلا نگفتم چرا، تا اینکه ۵ روز پیش به سرم زد برم ازش بپرسم فلانی چرا اینکارو کردی؟ من خیلی ناراحت شدم، و خب اینکارو هم انجام دادم و جالبه که همش سو تفاهم پیش اومده بود و چقدرررر حیف که من بخاطرش ، مدت ها، انقدر ناراحت بودم و الان بازم باهم اوکی شدیم، خیلیییییی دختر فان و باحالیه، وقتی کنارش باشی فقط میخندی، دیگه اون روز از بس خندیدیم که شکمم درد گرفته بود، از این که تونستم دوباره با بهترین دوستم اوکی بشم خیلییییی خوشحالم، چون به قول بابام: هرچیزی جدیدش خوبه به جز دوست، برای همین اصلا دوست نداشتم رفاقت چندین ساله ام رو از دست بدم
یکشنبه هفته بعد امتحان سنگین بافت شناسی رو دارم، خیلی براش زحمت کشیدم اما استرس ندارم ( برخلاف بقیه بچه ها) ، فکر کنم بعد کنکور سنسور های استرسم از کار افتادن
شدیییییدااااا دلم میخواد برم مسافرت خارج کشوری، بابا این رویای لعنتییییی از ذهنم نمیره بیرون، خداااااااااا حتی تصورشم برام شیرینه، اصلا یکی از امید به زندگی هام همینه که یه ون مسافرتی دو طبقه بگیرم و مامان و بابام و بردارم و بریم دنیا رو بگردیم، آرزومههههه
فکر کنم تنها کسایی که میدونن واقعا چجور از ته دل خوشحال میشم پدر و مادرمن، پنجشنبه مامانم بهم گفت بیا بریم بیرون و یه راست بردم مغازه مورد علاقم، خانه عطر، واااای اونجا بوی بهشت میده، عااااشق اینم برم رایحه ها رو بو کنم، ببینم برندهای مختلف چه ادکلن جدیدی دادن بیرون، و خلاصه یه ادکلن با بوی بهشتی گرفتم( آی اَم خیلیییی ذوق زده )
چند روزیه که پروانه ها توی دلم پر میکشن، برای یه موضوعی خیلیییی ذوق دارم، اصلاااا انتظار اتفاق افتادنش رو نداشتم، امیدوارم زندگی همتون پر از این سوپرایز های شیرین و قشنگ باشه