خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3287 از 3696 نخستنخست ... 3187327732863287328832973387 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 49,291 به 49,305 از 55439
    1. Top | #49291
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Blue_aurora نمایش پست ها
      به کی بگم پارسال همین موقع ها امتحان نهایی داشتم و یه سال از اون موقع گذشته ولی انگار همین دیروز بوده؟
      ینی همه ی آدما اینطورین؟ از یه جایی ب بعد زمان انقدر برام تند میگذره ک گذر زمانو دیگه حس نمیکنم
      تو بعضی از نقطه های زمانی گیر کردم
      خرداد پارسال، تابستون 99، اسفند 98، اسفند 98، اسفند 98
      من همچنان احساس میکنم نهمم
      حتی اون روزا و شبایی که میگفتم خدایا بسه تحملشو ندارم گذشت
      برگانم

    2. Top | #49292
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Frozen نمایش پست ها
      این روزا به همون زندگی‌ای راضی شدم که چهارسال پیش اگه بهم میگفتن در آینده فلان جایگاه رو داری برای خودم اُفت میدونستمش!
      خیلی سعی کردم با زندگی بجنگم و شرایط رو همونی کنم که همیشه آرزوشو داشتم اما نشد !
      نمیدونم من خیلی ضعیف بودم یا قدرت جریان زندگی انقدر قوی بود که منو به اینجا کشوند و نتونستم تغییرش بدم !
      این موقع‌ها اگه به یه بزرگتر اوضاعتو بگی میگه : حتما صلاح بوده ! غصه نخور و ...
      ولی آیا نرسیدن به یسری چیزا واقعا صلاح بوده ؟ یا یه جور عذاب و جبر تو این تاتر مسخره بدون سر و ته زندگی ؟! نمیدونم
      این روزا همش اون جمله چارلی چاپلین که( شاید زندگی اون جشنی نباشه که آرزوشو داشتی ولی حالا که دعوت شدی تا میتونی قشنگ برقص) مدام تو ذهنم تکرار میشه
      میخوام یذره شُل بگیرم این زندگی رو ... بپذیرم شاید واقعا صلاح بوده حتی اگه گول زدن خودم باشه !
      در کل تا همین سن ، نسبت به خیلی از هم سن و سالهام خیلی زیاد جنگیدم ، زیاد غصه خوردم ، زیاد گریه کردم ، زیاد از خوشی‌هایی که میتونستم تجربه کنم گذشتم که فقط بتونم از شرایطی که باهاش متولد شدم و انتخاب خودمم نبوده فرار کنم !
      اما نتیجش فقط انواع بیماری جسمی و روحی بود ! انگار تموم مدت داشتم رو تردمیل میدوئیدم ! انگار یهو زنگ ورزش معلم ریاضی اومد تو کلاس و مجبور بودم بپذیرم چاره‌ای نیست جز گذشت !
      سنم کمتر که بود خیلی عادت داشتم به دیدن این فیلمای انگیزشی ! ازینا که یارو حنجرشو جررر میداد و میگفت تو میتونیییی شرایطت رو تغییر بدی ، میلیاردر شی فلان بهمان
      بزرگتر شدم فهمیدم همه چی صرفا تابع میزان تلاش تو نیست ! یه چیزایی یه موقعیتایی هست که هرچقدرم زور بزنی تغییر دادنش از دستت خارجه !
      و از یجا به بعد فهمیدم باید علی رغم میل باطنیم یاد بگیرم یجاهایی باید گذاشت و گذشت . یجاهایی باید بیخیال تغییر دادن یسری چیزا شد و با همینی که هست صلح کرد تا حداقلش کمتر باعث رنجشت باشه . یجاهایی باید دیوونه بود و صرفا رقصید دقیقا تو همون جشنی که هیچیش مطابق میلت نیست
      اگه تو هم مثل منی ، اگه همه زورتو زدی ولی نشد که بشه ، خواستم بگم تو یه آدم بازنده بی عرضه نیستی ! این جریان زندگیه که بیرحم تر از اونیه که یجاهایی بخواد همونی که میخوای رو بذاره کف دستت
      ولی من مطمئنم این تلاشها ، این گریه های شبونه ، این دوییدنا ، این خستگیا ، این درموندگی‌ها ، اینا سوخت نمیشن ! یجایی تو یه موقعیت دیگه نتیجه میدن . شاید الان عمیقا دفن شدن ولی شک ندارم یروز جوونه میزنن و زندگی رو قشنگتر میکنن
      فقط کاش صبر کردن انقدر سخت نبود
      اگه میخواست جواب بده تا الان میداد.
      من دیگه خسته شدم
      خیلی خیلی خسته
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    3. Top | #49293
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Melika_RCN نمایش پست ها


      لعنت به اسفند 98...
      اگه کرونا نمی اومد و باد نمی خورد پشتم
      الان نه پشت کنکور بودم
      نه اینجا
      منم گیر کردم تو ۱۸ سالگی
      گیرر کردم توش
      اصلا نفهمیدم چطور
      ۲۱ سالم شد
      این دو سالو اصلن نفهمیدم
      و اینکه
      چرا خوشحال نیستم
      نمیدونم
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    4. Top | #49294
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Blue_aurora نمایش پست ها
      به کی بگم پارسال همین موقع ها امتحان نهایی داشتم و یه سال از اون موقع گذشته ولی انگار همین دیروز بوده؟
      ینی همه ی آدما اینطورین؟ از یه جایی ب بعد زمان انقدر برام تند میگذره ک گذر زمانو دیگه حس نمیکنم
      تو بعضی از نقطه های زمانی گیر کردم
      خرداد پارسال، تابستون 99، اسفند 98، اسفند 98، اسفند 98
      آخ اسفند ۹۸
      دقیق گیر کروم همون موقع
      همون جا
      گیر کردم اونجا
      از اونجا بود مشکلات بیشتر شد
      هوار شد رو سرم
      از اونجا بود
      از اون موقع یه مرده‌ی متحرکم.
      همین
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    5. Top | #49295
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Melika_RCN نمایش پست ها


      لعنت به اسفند 98...
      اگه کرونا نمی اومد و باد نمی خورد پشتم
      الان نه پشت کنکور بودم
      نه اینجا
      دقیقا یادمه اون موقع خیلی عشق درس داشتم ولی کرونا که اومد و کلاسا هم مجازی شد و معلمایی که مارو ول کردن کلا درس نمیدادن
      و مشاوری که تو گروهش برای ما رمان میفرستاد!!همه اینا گند زد به من
      و دیگه هیچوقت انگار نخواستم خودمو نجات بدم فقط بیشتر گند زدم و از درس خوندن فاصله گرفتم
      و الان جاییم که میگم امسال به خونوادم چی بگم اگه رتبم بد شه؟
      و خودمم واقعا هیچ امیدی ندارم به خودم وضعیتم فاجعست

    6. Top | #49296
      کاربر فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      خسته ام از اخبار. از دغدغه های آینده از دغدغه های زندگی چه خوب بود دوران کنکور که فقط کنکور فکر و ذکرمون بود.ذهنم به شدت مشوش و خسته س... .
      𝐏𝐢𝐳𝐳𝐚 𝐢𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐨𝐧𝐥𝐲 𝐜𝐢𝐫𝐜𝐥𝐞 𝐨𝐟 𝐭𝐫𝐮𝐬𝐭 𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐡𝐨𝐮𝐥𝐝 𝐡𝐚𝐯𝐞

    7. Top | #49297
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      خواستار پایان محکوم به ادامه دادن

      " چه دانم های بسیار است لیکن من نمیدانم
      که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون "

    8. Top | #49298
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      کمی احساس تنهایی می کنم
      زمان خیلی زود می گذره، چشم رو هم میذازی یک ساعت تموم میشه و فکر می کنی که چرا اینطوری شد؟ الان که چند دقیقه باید گذشته باشه، آدم از گذر زمان دیوونه میشه.
      آدم ها با هــــــم ها و بی هـــــم ها زوج و فــــرد و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم

    9. Top | #49299
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      تو رویاهام


      دارم مث بلبللل انگلیسی حرف میزنم
      ترکی بلدم
      عربی میفهممم
      شعر فرانسوی از شکسپیررر میخونم گر چ شکسپیر مال انگلیسه ولی خب)) رویای خودمعه ب شما ها چ
      و
      به کره ای دعوا میکنم) اخه زبونشون خیلی اووووو عوووووو ههههوووو داره

      ولی در واقعیت هیچ **** نیستم:/

      ای کاش بشه یاد بگیرمشون همشونووووووووووو

      و ب طرز عجیبی عاشق تاریخ شدم تاریخ ملت مردم چی شده چی اومده سرشون

      و اصلا ی چیز هچل هفتیییی
      کسی هر زبانی بلده بگ چ جو شروع کنمم


      این وسط شعرای حافظم بلدم عین ادمم بخونم بدون تپق^_^


      رویاهای عجیببببب


      پ ن دیوان شرقی غربی گوته رو میخام بوخونم با اون خنده ات را بگیر خودت را ن از کی بود اونم میخام کتاباشو بخونم
      بعد پاپلو نرودا هم میخام بخونم کتاباشوو اصن ی وضی:/


      خودمم نمیدونم چرا اینقد چیزای بی ربط ب همو دوست دارممم

      حقیقتا چرا؟

      داستان های شاهنامه و هزار یک شب و لیلی مجنون و از این عاشقانه ماشقانه های قدیمی هم میخااام ی کم واسه نمککار فرهاد شیرین هم میخام

      اصن دلم میخاد ی کتابخونه کتاب بخرم بخونم

      خدایا هم قدرت خریدشو بده هم قدرت خوندنشووو)


      هشتگ حالمو نمیفهممم
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
      ویرایش توسط high.target : 19 خرداد 1401 در ساعت 15:55

    10. Top | #49300
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      میشه امتیازای قشنگ قشنگ برام بنویسید و بگید تو دوست خوبِ ندیده ی مایی؟

    11. Top | #49301
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      خودزنی کردم
      پشیمونم
      نمیدونم چیکارکنم کجابرم به کی بگم
      روپل نشستم
      نمیتونم فک کنم
      داد میزنم بلند
      اما تو برنگرد
      اینجا برای تو
      هیچ چیز جز من و
      گیتار و گریه نیست

    12. Top | #49302
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      امروز می خوام احساسمو بنویسم، کسی که منو نمی شناسه پس مهم نیست. امروز غروب یهو خیره شدم به مخاطبین گوشیم،چشمم به چند تا شماره قدیمی خورد ولی پاکش کردم. گاهی حتی یه شماره می تونه یاداور تلخترین خاطرات باشه. رفیقم که با هم بزرگ شدیم چند سال با هم سر یه سفره غذا خوردیم. چقدر براش معرفت گذاشتم. شبایی که راهش دور بود می اومد خونمون می موند. اخر یه جوری گذاشت تو کاسم، به خاطر یه رل مسخره، حالا نمی دونم پسره بهش گفته بود یا خودش فاز برداشته بود. چندبار بهش زنگ زدم. گفت چیکار داری دیگه زنگ نزن. من برگام ریخت گفتم این چی می گه. تا دیروز سر سفره ما و خونه ما بود. همون روز با یکی از دوستام حرف می زدم گفت اره رفیق فابت با فلان پسر رفیق شده گفتم نه بابا چرت می گی.اصلا بهش نمیاد این حرفا گفت نه فلان حرفا رو هم درباره تو گفته. گفتم برگام یعنی یه ادم تو این مدت کوتاه انقدر تغییر فاز می ده. ادمو سگ بگیره جو نگیرهدیگه اصلا کاری باهاش نداشتم. حتی حرفای مزخرفی که پشتم گفته بود و جبران نکردم. صبر کردم این حال بد رد بشه و فراموش کنم فقط. هر چند هنوزم بهش فکر می کنم تا اعماق وجودم تهوع می گیره. شد 6 ماه بعد. دیدم گوشیم زنگ می خوره. خودش بود برنداشتم. تا یه هفته همش زنگ می زد. اخر برداشتم گفتم ببین نه خودت برام مهمی. نه دغدغه های زندگیت. دیگه نمی خوام باشی، یهو بغضش به گریه تبدیل شد و قطع کرد. می دونستم کات کرده، اگه پسره بهش نمی ری د، تا صد سال هم یاد من نمی افتاد. دوست نداشتم دیگه دربارم فکر کنه. عجب خریه، هر وقت کارش دارم خوب سواری می ده. 5 سال تمام نهایت معرفتو و بخشندگیتو واسه یه ادم بذاری، اونوقت انقدر یه دفعه تر بزنه تو هر چی رفاقت. ابرو برات نذاره، می دونم الانم اوضاع خوبی نداره ولی دلم نمی خواد دیگه حتی حالشو بدونم. چند بار رفیقم واسطه شد گفت بریم ببینیمش، گفتم نمیام خودت برو. لامصب 5 سال از سفره من غذا خوردی و انقدر نمک به حروم بودی. دیگه سعی کردم یکم تو انتخاب ادما دقت کنم انقدر انرژی نذارم اخرشم خودمو سرزنش کنم. حس حماقت کنم.

    13. Top | #49303
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      ++ تصور کن:
      یه لب‌تاب داری. این ور و اون ور سفر میری. یه ون داری! به صورت موقتی یا دایمی تو اصفهان زندگی می‌کنی. درآمد داری. تو کار ترجمه و نویسندگی هستی.
      می‌دونم خیلی زود این‌جوری میشم.
      سوفی آموندسن از مدرسه به خانه می‌رفت. تکه‌یِ اول راه را با یووانا آمده بود.
      به فروشگاه بزرگ که رسیدند راه‌شان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی می‌کرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
      بعد از باغِ آن‌ها بنایِ دیگری نبود، خانه‌شان انتهای دنیا می‌نمود.

      کتابِ دنیایِ سوفی
      نوشته‌ی یوستین گردر
      ترجمه‌ی حسن کامشاد

    14. Top | #49304
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      دلهره... دلشوره...
      18 سال تمام استرس
      حس میکنم هیچوقت تو دکه آرامش فروشی هیچوقت قرار نیس نوبت من شه

      ویرایش توسط Aytakso : 20 خرداد 1401 در ساعت 14:13

    15. Top | #49305
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mirrorball نمایش پست ها
      هرموقع یادم میفته 20 روز دیگه کنکوره از ترس حس حمله قلبی بهم دست میده
      به کی بگی کنکوری که 100 روز بهش مونده بود الان 3 هفته مونده و یه روزی میاد که فرداش کنکوره؟
      زیاد سخت نگیر
      dont care about

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 21 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 21 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. ضد حال یعنی چی؟
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 222
      آخرين نوشته: 15 بهمن 1397, 18:36
    2. اگه یه تابلوی بزرگ تو آسمون بود که همه میدیدنش، روش چی مینوشتی؟
      توسط نیلگون_M5R در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 256
      آخرين نوشته: 27 آبان 1397, 15:57
    3. پاسخ: 180
      آخرين نوشته: 02 دی 1393, 00:39
    4. با جرئت هستید یا بچه ننه؟ و به نظرتون با جرئت بودن یعنی چی؟
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 72
      آخرين نوشته: 26 شهریور 1393, 20:49
    5. چند درصد پایه وپیش بخونم تو تجربی؟
      توسط VCP در انجمن پرسش و پاسخ زیست شناسی
      پاسخ: 2
      آخرين نوشته: 28 دی 1392, 02:27

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن