دیشب یه زهر ماری استعمال کردیم لامصب خیلی رو ریتمم امروز
یلداتونم مبارک
دیشب یه زهر ماری استعمال کردیم لامصب خیلی رو ریتمم امروز
یلداتونم مبارک
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
چقد احساساتتون قشنگ و صافه.
دوستون دارم
پارسال شب یلدا تنها بودم
دوسال پیشم تنها بودم
ینی تنها ک میگم تنهای تنها
یادم نمیاد چی شده بود ولی کسی خونه نبود
امشب ولی ... خوشحالم
داریم میریم اصفهان
الان تو جاده ایم
۴ ساعت راه بود
امتحان زبانم داشتم کلا تو مسیر فقط یه جا کوه بود ک انتنو قط میکرد اونم افتاد وسط امتحان من :/ به هر حال ۶۷ درصد درست زدم
نمیدونم چرا هربار سوار اتوبوس میشم به چیزای خاصی فکر میکنم
دغدغه هام تو اتوبوس تغییر نمیکنه
فکرای خوب میکنم
سه ماهه خونوادمو ندیدم
احتمالا سه ماه دیگم نبینم
من که ناراضی نیستم
خدام ناراضی نباشه
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
دلم نمی خواد از احساساتم اینجا بنویسم.ولی این جملات زیبا تقدیم به شما
به ازای هرکسی که فکر میکنه تو خیلی ساکتی، یک نفر هست که فکر میکنه تو شنونده خوبی هستی. به ازای هرکسی که فکر می کنه تو وابستهای، یک نفر هست که فکر می کنه چقدر خوبه که تو اینقدر به دیگران اهمیت میدی. به ازای هرکسی که فکر می کنه تو چقدر عجیبی، یه نفر هست که فکر می کنه تو چقدر شجاعی که خودت هستی و خاصی. به ازای هرکسی که فکر میکنه تو خیلی حساسی، یه نفر هست که بهت احترام میذاره که برای احساساتت ارزش قائلی.
چیزی که ممکنه از نظر یک نفر ویژگی منفی به حساب بیاد، از نظر فرد دیگهای یه توانایی خارقالعاده هست. اجازه نده نظرات منفی دیگران، تو رو تبدیل به چیزی کنن که نیستی. تو همینجوری که هستی با ارزشی.
شبو خونه رفیقم بودم
تا صب تگری زدم حاجی اوضاع خیته
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
آدما چرا هروفت بهم احتیاج دارن مهربون میشن
چرا وقتی دیگه کارمون راه میفته مهربونیای همدیگه رو فراموش میکنیم...اینه انصاف و انسانیت
هیچ وقت انتظار دو حرکت رو از دونفر نداشتم اما بهم درس بزرگی دادن دیگه میخوام قید دل رحمی رو بزنم و سنگ بشم یه تیکه سنگ بزرگ
یه تیکه سنگ که نه دوست و نه احساس و نه محبت رو نفهمه
فقط فهمیدم اول و اخر خداست که همه جور و تو همه شرایط می مونه باهامون
دمت گرم خدا
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
نمیدونم باید چه حسی داشته باشم
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت
خوبه یا بد
کاش میشد اصلا بهش فکر نکرد کاشکی خبر نداشتم از هیچی اونموقع که همه چی تموم شد بهم خبر میدادن بهتر بود
یه اتفاقی باعث شده تمام باورام بهم بریزه
چیزایی که به سختی قبولشون کردم و باهاشون کنار اومدم وحالا نمیدونم درست بوده یا نه
هرجور حساب میکنم نمیتونم درک کنم چطور میشه اخه
.
راستش حس میکنم اکثرمون اینجورییم، توی فضای مجازی یه حالت پرجنب و جوش و نسبتا بچگانه خودمونیم. بعضا حتی تصمیمات بچگانه میگیریم. طوری که انگاار زود واکنش نشون میدیم. شاید واسه اینه که یه بُعدمون کمه. بعد واقعیمون! و میخوایم نبود اون بُعد رو با فعالیت زیاد بُعد مجازی جبران کنیم..
و یه جورایی هم شبیه فیلد آزمایشیه. واسه من حداقل..کارایی که توی زندگی واقعی نمیتونم انجام بدم رو به منِ مجازی میدم امتحان کنه، که ببینم واکنش بقیه به اون من چیه. اون من میتونه وارد واقعیت بشه یا زنده نمیمونه؟
Meet me where the light greets dark
@Zero_Horizon
اتفاقا منم چند وقت پیش یه چیزی درباره همین موضوع خوندم که میگفت:
'اینکه ما با غریبه ها بیشتر از آشناها راحتیم علتش اینه آشناها ما رو اونجور میبینن که دوست دارن ولی غریبه ها ما رو همون چیزی میبینن که هستیم."
شاید برا همین اینجا بچه ها راحت تر حرفاشون رو میزنن
تقریبا 8 ماه از آخرین باری که تو این تاپیک یچی نوشتم میگذره و خیلی چیزا تو فروم عوض شده
اصلا همینکه از بین توفیقی و فازی و صد البته مدیر سابق یکی اول نشده ، نشون میده کلا فروم داره نسل عوض میکنه
وقتی اومدم بنویسم ، زده بود بارگذاری همین چیز میزای ذخیره شده
زدم و نوشته ی سابق اومد ، " حال ما خوب است الحمدلله" که از دم در خونمون تا دم خونه ممد رهبرشون ایموجی خنده
هر چه گذشت حال ما بهتر و بهتر شد البته انگار که این حرف رو از زبان دیبی(دیوی) کلاه قرمزی میشنوید
ولی بگذریم از این حرفای ناامید کننده که اینستا و توییتر و مغزمون و همه جا رو پر کرده
دلم برا یه سری بچه های همین فروم تنگ شده که اصلا یه روزی باورم نمیشد حتی برای یکیشون هم دلتنگ شم ( دروغ میگم برای یکیشون همیشه دلتنگ خواهم ماند )
دیگه حوصله ی نوشتن ندارم و شما هم حوصله ی خوندن
در آخر مثل همیشه:
چه دعایی کنمت بهترین از اینکه خدا پنجره ی باز اتاقت باشد
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
اینکه تو خونه حس کنی یه موجود اضافی ای و به رفتم بیارن خیلی سخته
دوست دارم یه روز بتونم از این خونه برم
برم و خلاص بشم
خیلی چیزا بهم تحمیل کردن
از دانشگاه تا کارای خونه و بچه داری و خیلی چیزای دیگه
اینکه دارم مقاومت میکنم احساس میکنم خیلی دارم فرسوده میشم
احساس میکنم هر آن ممکنه فرو بریزم
نمیدونم خدا اصن منو میبینه یا نه
خود را به زندگی سپرده ام.
فقط شروع به تلاش کرده ام.
همین.
بیحوصلهام. این روزها فقط شعر و موسیقی نجات دهنده هستند. نمیدونم چرا اینقدر بیرحمانه، هر آنچه که هستم رو زیر سوال میبرم! آزار دهنده ست. خودم و احساساتم رو نادیده میگیرم چون نمیخوام چیزی که هستم رو بپذیرم. مثلِ یک مزاحم با خودم رفتار میکنم! با پذیرفتن و سازگار شدن بیگانهام. من واقعا سعی میکنم تفکرم رو نسبت به مسائل تغییر بدم ولی انگار در یک سیکلِ باطل گیر کردم و مدام برمیگردم به جایی که بودم.
به قول سانازِ اِمام: دانم که هیچ ندانم.
و شب بخیر.
stars can't shine without darkness
ویرایش توسط ifmvi : 03 دی 1400 در ساعت 01:57
در حال حاضر 14 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 14 مهمان)