میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
هیچ وقت تو اهنگای قدیمی جست و جو نکنید گرچه شاید ی اهنگی پیدا شه که خیلی دوسش داشته باشین و از پلی شدنش مث خر ذوق کنین ولی احتمالشم هست ی اهنگ یا ویس و .... بیاد قشنگ حالتونو قهوه ای کنه !
واویلا ک چ زود داره روزا میگذره ی لحظه فک کردم دیدم چیزی دیگ از این سال هم نمونده انگار همین یکی دوهفته پیش بود سال تحویل و این مرگ و دردا هوووووووف
ولی خب درکل سال سخت ولی خوبی بود برام تا اینجا
و همین باعث شده کم ناله کنم کم کفر بگم و حتی کمی تغییر کنم
پای دوست داشتنت ایستادهام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز...
تازه از خواب پاشدم
احساس کتلت بودن میکنم
باید برم دوش بگیرم کلی کار دارم.
میانترم دارم باید هر چند کم واسه اونم وقت بذارم ای کاش مجبور نبودم این درسای کوفتی دانشگاهو بخونم
همین دیگ
خدایا چنان کن سر انجام کار و خشنود باشی و ما رستگار
خود را به زندگی سپرده ام.
فقط شروع به تلاش کرده ام.
همین.
قبلا رنگ کاربری مدیریت داشتم بیشتر تحویلم میگرفتین ملت عقلشون به چشمشونه رو اینجا هم درک کردم
الان پیام خصوصی میدم بزور جوابمو میدین
قابل توجه بعضیا:
وقتی پیام خصوصی میدن لابد کارتون دارن و شما میتونی راهنمایی کنی که بهت پیام میدن دیگه
نه اینکه یه ماهه دایورت کردی کلا و زورت میاد حداقل یه جواب سربالا بدی (متنفرم ازین رفتار جواب ندادن)
بازم دست یکی درد نکنه جواب داد هرچند به غلط
این روزا زیاد دارم این جمله رو از آدمای حقیقی و مجازیه اطرافم میشنوم: "هیچ چیز و هیچ کس ارزشش رو نداره که من از خودم و خوشی هام بگذرم"
نمیدونم این جمله و مفهوم رو برای خوم چجوری ترجمه اش کنم ، خودخواهی؟ دوست داشتن خود؟ غرور؟ ارزشمند دونستن خود؟ جمله ی غالب منفی ای هست؟ یا جمله ای بیشتر با جنبه ی مثبته ؟
نمیدونم ، هنوز به نتیجه ای نرسیدم
ولی یه چیز رو طبق تجربه و زندگی شخصیم میدونم ، کسایی که رفتار و زندگی شون براساس اون جمله ست ، خیلی وقتا راحت تر زندگی میکنن سریعتر تصمیم میگیرن ، کمتر توی ذهنشون خودشون رو عذاب میدن و شاید یجورایی راحت تر و آروم تر زندگی میکنن
برای من اما شاید اغلب اوقات توی رفتار و شخصیتم تضاده مفهوم اون جمله حاکم بوده و خب خیلی وقتا ضربه خوردم فکرم ذهنم روحم توی برزخ و رنج بوده
بعضی وقتا دوست داشتم منم مثل اون جمله زندگی کنم ، بی خیال خیلی چیزا و خیلی آدما باشم و فقط مشغول خودم شم ... ولی نشد
نمیدونم چرا الان یاد یه چیزی اوفتادم ، همین یکی دوهفته ی پیش
توی راه رفتن به دانشگاه که میخواستم سوار بی ار تی بشم ، دو تا پیر مرد وایساده بودن و از بقیه درخواست میکردن براشون کارت بکشن تا بتونن سوار بی ارتی شن ولی کسی توجه نمیکرد و سریع رد میشد و میرفت سوار بشه
من رفتم براشون کارت کشیدم و سوار شدن ، کلی خوشحال شدن و مشغول دعا کردن ، ایشالا خیر ببینی جوون و ...
همون روز ، توی راه برگشت که اومدم برای خودم کارت بکشم ، دیدم موجودی کارت کافی نیست ، مسئول بلیط از چند نفر خواست برای من کارت بکشن منم نقدی پول بهشون بدم ولی هیچ کسی حاضر نشد...
پ.ن= این عکس هم مال همون روز نزدیکی های دانشگاهه :فایل پیوست 99204
"هیچ چیز و هیچ کس ارزشش رو نداره که من از خودم و خوشی هام بگذرم"
دنیای عجیبیه
باید بیشتر به این جمله فکر کنم...
https://www.ganja2music.com/920357/mohsen-yeganeh-divaar/
ویرایش توسط Zero_Horizon : 14 آذر 1400 در ساعت 13:54
امروز دیر بیدار شم
تا الانم نتونستم هیچی بخونم خیلی روز مزخرفی بود.
احساس میکنم یه چیزی روی سینه ام نشسته داره خفم میکنه
انگاری کانگ میونگ ام که وصیت نامه ی یو شی جین به دستش رسیده و نمیتونه بغضش رو قائم کنه
دلم میخواد بلند فریاد بزنم جیغ بزنم و فقط گریه کنم تا یکم خالی شم
همه بهم میگن مهندس چطوری مسخره نمیکنن میدونم ولی انگاری دارن بهم فحش میدن
من از این رشته ای که توشم متنفرم پس به خاطر همین تصمیم گرفتم در کنار دانشگاه کنکور بدم طوری که دیگه کسی ندونه میخوام کنکور بدم
واحد کم برداشتم سعی کردم خودمو مدیریت کنم پس چرا انقدر حالم بده چرا همش به خودم لعنت میفرستم که چرا همون سال اول نخوندی کنکور ۹۸ آسونترین کنکور چرت نخوندی آره اونموقع شرایطم از الانم بد تر بود یادمه میدونم تقصیر خودم نبود اما ۹۹ چی اونموقع بهترین سالم بود چرا به خاطر همه ی زخمام نتونستم بخونم ۱۴۰۰ هم که بدترین سالم بود الانم شرایطم سخته میدونم ولی یه فرقی دارم هر جوری شده دارم میخونم ولی چرا اینقدر از خودم متنفرم چرا نمیتونم خودمو ببخشم درسته خانوادم مقصر بود الانم اذیت میکنن ولی حداقلش اینه که جا نزدم تا الان اگه سر همون کنکور ۹۹ میخوندم الان داشتم ترم سوم رو سپری میکردم همش همینو به خودم میگم
خدا من هیچ کسو ندارم ای کاش میتونستم توی بغل خودت گریه کنم.
خود را به زندگی سپرده ام.
فقط شروع به تلاش کرده ام.
همین.
خدا جونم میشه یه روز تو این خونه دعوا نباشه؟
من مگه چقدر ظرفیت دارم؟
بدبختیم کم بود حالا کارای خونه هم باید بکنم؟
اینا حسودی میکنن به من انقدر عذابم میدن؟
خود را به زندگی سپرده ام.
فقط شروع به تلاش کرده ام.
همین.
من خوبم. امروز بین التهاب و آرامش در نوسان بودم و زندگی احتمالا همینه. یک نوسانِ دائم.
لباس Savanna در این موزیک ویدئو بسیار خوش رنگ و زیبا بود. اغلبِ لباسهایی که به تن میکنه با سلیقهی من هماهنگه و حقیقتا
حضِّ بصری میبرم.
شب بخیر
stars can't shine without darkness
ویرایش توسط ifmvi : 20 آذر 1400 در ساعت 01:36
..وقتی ک باید خودمو بزنم ب نفهمی ک مثلا من چیزی نمیدونم از حالت..ب من دروغ گفت..برای اینکه سرزنشش نکنم...من میترسم.از اینکه بخوام چیزی رو صحیح غلط کنم..من ازت ایراد نمیگیرم ..چون جای تو نیستم..نمیدونم جای تو بودم اصلا زنده بودم یا ن...
قدرت طلبی در عین وجود ضعف
خریت در تایید عقل و احساس
توجیه برای اثبات تناقض عقل و احساس
قانع کردن اطرافیان بر درست بودن مسیر خویش
"گذشتن و رفتن پیوسته
گذشتن و رفتن پیوسته
گذشتن و رفتن پیوسته
تو خیلی دوری...خیلی دوری...خیلی دوری...دور..."
و بعد اشک و آه و قسم و قرآن..ک چی؟؟ برای کی؟؟
همچین چیزی سر من نیاد خدا...سر من نیاد..
_._._._._._.__._._._._._._._.__._._._._._._.._._._ ._._._._.-_.
میگن "آدما از دور قشنگن"
اجازه دارم راحت با یک چیز مخالفت کنم؟
با این جمله مخالفم...
وقتی تو ب کسی نزدیک میشی ،چ جنس مخالف و چ هم جنس تو،توقع بوجود میاد،راحتی بوجود میاد...تو انتظاراتی داری ک وقتی از اون شخص دور بودی،نداشتی
تو حرف هایی زدی،ک وقتی از اون شخص دور بودی نزدی
شاید این تغییر فکر تو راجب اونی ک میگی از دور قشنگه مقصرش تو باشی..اصن دنبال مقصر نیستم..همون اول زود هول نشید ک انتخاب کنین با یکی نزدیک بشین ک بعد پشیمون بشین...
..تقسیم بندی ادما ب خوب و بد،زشت و قشنگ،عصبی و مهربون کار درستی نیست..خوب بودن از نظر من یچیزه از نظر تو چیز دیگه
هرادم مهربونی ی روز عصبانی میشه و منفجر میکنه و میپوکونه همه چیو
هر ادم عصبی هم ی روز ی دستی کشیده رو سر ی بچه کوچیک ،ی مهربونی کرده
هر ادم عاقلی ی روز تو زندگیش اشتباهی کرده
زود با ادما نزدیکی نکنید
از همون دورا دور زیر نظر بگیرید
چون اگر نزدیک شدی دیگه خودت نیستی...
اون وقت اگر از رو دل سوزی برا طرف مقابلت موندی ته اشتباست..
قول ندید..هیچ وقت ب هیچ کس هیچ قولی ندید...شما نمیدونید ی ثانیه دیگه چ میشه..
دوست ندارم چیزی رو ربظ بدم ب بازی روزگار یا چیزای مثه این..
احساسات خودم نبود_شایدم بود_ چیزی بود ک بخاطر این چند روز از دوستم شنیدم و درک کردم..کسی ک ذره ذره داره اب میشه و من باید خودم رو ب نفهمی بزنم.. این ته ته عذابه.. ک ببینی عزیز دلت،رفیقت داره سختی میکشه و تو هیچی نمیتونی براش کنی و حتی شنوای درد دلش هم نمیتونی باشی..
و اما خودم؛
نمیدونم با خودم چند چندم..بین اهنگا میگردم ک یکیش حرف منو بزنه اما نیست..بین کتابا میگردم..بازم نیست..
دلم گرفته اما نمیدونم از چی یا از کی
اوضاعی ک هی بالا پایین میره و دست نمودار سینوس از پشت بسته..حدی ک میگردی از فکر و دل نگرانی هات بگیری اما نمیدونی ب کجا داره نزدیک میشه..یا کوری یا داره میره بی نهایت یا میشه مبهم! میای رفع ابهام کنی..ن تجزیه میشه ک بفهمی چی ب چیه و ن میشه صفر گذاشت ک حذف بشه..
همون...فک کنم کورم..وگرنه من ریاضیم خوب بودااا چن وقت پیش رفتم توی پستای احساساتم گشتم..دیدم برا دی ماه نوشتم عین ی پیرزن صدساله از نوک سرم تا نوک پام درد میکنه(الان دارم فک میکنم نوک سرم کحامه دقیقا دماغ؟ خدا زیاد کنه دماغمو))) )بعد اخرش نوشته بودم ک برم درسمو بخونم ک ریاضی داره صدام میکنه..اخ ک چ صدات زشته...اما خداوکیلی الان دلم تنگ شده..
دیشب یاد امتحانای ادبیات افتادم...رفتم وبلاگ معلممون ..هنوزم نمیتونم درکش کنم اخه ی اخلاقای خاص داشت. ی جوری مهربون بود ک شرمنده میشدی..براش نظر گذاشتم بعد از چهار یا پنج ساااال...اونم با اسم 12345...نتونستم با اسم و فامیلم بنویسم..همیشه سراغمو از بابام و مامانم میگرفت..اما نمیدونم چی و چرا نذاشت من اسم خودمو بنویسم...
یبار توی جلسه امتحان انشا برا موضوع مادر گفتم: معلمی ک ب من موازنه کردن سختی ها و مشکلات را اموخت
بعد یهو اون اهنگ ک میگه " مادر پرستار دلم..ای روشنی بخش و چراغ منزلم" میاد ب ذهنم....نزدیکای تولد مامانم هست...برا همین ی اشاره بهش کردم..
من قول هایی دادم اما ندادم...سادست..برای رها شدن از جو متشنجی ک توش بودم قول دادم(هاهاها...بالا گفتم قول ندید ... اخه خیلی قولای امروز الکی شدن..قبول ندارین؟ )
گفتم الکی!
یاد اهنگ الکی نامجو افتادم:
خب ...داشتم از خودم میگفتم...حس خوب بارون نم نم و شب و کناردریای ساحل ریشهر(توی بوشهر) اونم تنها...حس خوبی بود...حس سوار سرویس شدن و رفتن ب دانشگاه هم خیلی باحال بود^^
بابام بهم میگف بهترین دوران زندگیت همین زندگی دانشجوییت میشه..ولی این ذوق کم بود..زمانش رو نمیگم..خود ذوق رو میگم..
یچیزی درونم رو ازار میده..اون جمله مُصی ک میگف مهم نیست تهش چی میشه تو ذهنم مرور میشه..اما هیچ وقت بیانش نمیکنم...چون ترس دارم..اینکه هرکدوم از ادمای اطرافمو ازدست بدم..اینکه یکی از اونا ک توی زندگیم اولویت دارن کنارم نباشن...میدونم..میدونم..ی روز میرسه ک برن از پیشم..همه ی اونا ک اولویت زندگیمن..کیا؟ خانواده و چند دوست..
خودم ک نفهمیدم چ نوشتم و چ کردم..اینجا دفترخاطرات منه..بی مهابا خیلی چیزها نوشتم ک درست نبوده گفتنشون..اما پاک نمیکنم..
بوشهر! حال و هوای عجیبی داره...تا وقتی خوت تنها نری و حسش نکنی نمیفهمی..
حیدو هدایتی..آخ چقد خوب شد ی پادکست از احسانو گوش میدادم ک حیدو مهمانش بود..چ خوب شد ک شناختمش..
تو او چیشای خوعِت سنبل میکارم..میخوم بروم سر ره بشینوم...و رفتن تونه با چیش ببینوم...بیو بیو بیو بیو بیو...
ولی الان ی اهنگ دیه ازش میذارم..اگر گوش بدید متوجه نمیشید اکثرتون ک چ میگه..ولی خیلی قشنگه..خیلی..
Listen to Vaagard by HEYDOO on #SoundCloud
https://soundcloud.com/heydoo/vaagar...social_sharing
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
میدونی چیه
اینو فهمیدم که توی این دنیا فقط و فقط خودمو دارم
فقط باید خودم واسه ی خودم مهم باشم
اینکه خودم بسم واسه همه چی
باید الان فقط به فکر خودم باشم و هر جوری که شده با همه ی مشکلاتی که دارم خودمو بکشم بالا و از این جهنم نجات بدم
فقط خودم مهمم فقط خودم
خود را به زندگی سپرده ام.
فقط شروع به تلاش کرده ام.
همین.
این یکی دو روز حالم بهتر شده
خداروشکر خودمو پیدا کردم به لطف دوستایی که چه تو انجمن با پیاماشون سعی کردن درکم کنن حالمو بهتر کنن و چه...
باید از الان خودمو رشد بدم تا شرایط سخت روزهای آینده ، سخت تر از چیزی که باید نشه
باید یاد بگیرم از لحظه لحظه م استفاده کنم و لذت ببرم و این استفاده لزوما نباید یه کار عحیب غریب یا درس خوندن باشه !
همینقدر که یه پلی لیست آرامش بخش برای خودم جمع کنم ، به کتاب خوندن و پادکست گوش دادن تو لحظه های بیکاریم رو بیارم
تا گردش تو فضای رنج آور و ملتهب مجازی ، استعداد ها و مهارت هامو پیدا کنم و رشدشون بدم تا در انتها یه فارغ التحصیل بی هنر نباشم
چون زندگی فقط شغل نیست ، فقط یه خانواده خوب داشتن نیست ؛
باید یاد بگیری چطور تنهایی با خودت راه بیای و انگیزه داشته باشی برای ادامه دادن و خودت رو دوست داشته باشی
این دوست داشتن خودت به نظرم از همه چیز مهم تره ! مهم نیست بقیه چی دوست دارن یا چی میگن ،
من خودمو وقتی چه شکلی باشم بیشتر دوست دارم ؟
من امروز خوشحالم و قدردان خدای مهربونم و تمام آدم های خوبی که سر راهم قرار داده هستم
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
گیجم
نیاز دارم خودمو کم نبینم
انقد اعتماد بنفسم کم نباشه ...
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
آدما چقد سخت شدن
حس میکنم دیگه هیچکسو نمیشناسم ...
دیشب یه اتفاقایی افتاد
من که انقد قوی بودم از نظر جسمی
انقد حالم بد شد
هرچی به بقیه میگفتم خیلی بی حالم گفتن خوب میشی
گفتم گوشم حرفاتونو از دور میشنوه چشام سیاهی میره
هیچی به هیچی
خواستم برم آب صورتم بزنم و بعد برم آب بخورم
حالا ساعت چنده؟ ساعت ۲ شب
تو دسشویی چشام سیاهی رفت دیگه صداهارو نمیشنیدم پام و دستم میلرزید و تقققق
غش کردم -_-
خداروشکر سرم به جایی نخورد
اولین کاری که بعد بهوش اومدن کردم دست به سرم کشیدم
بعنوان اولین تجربه غش کردن جالب بود -_-
نمیدونم چیکار کردم با خودم ...
امروز صبح که تو آینه نگاه کردم
من که هیچوقت تغییرات خودمو متوجه نمیشدم
به وضوح سیاهی زیر چشامو متوجه شدم ...
سال های قبل سال غمبری بود
ولی امسال رو سال دغدغه های بزرگتر و سردرگمی بسیار نامگذاری میکنم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
ویرایش توسط Mina_medicine : 15 آذر 1400 در ساعت 21:12
?why do we fall
so that we can learn
to pick ourselvesup
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 3 مهمان)