اقای زیرو ،، من نمیدونم که چه اتفاقی برای شما رخ داده،، اما گاهی که اینجا میام،، نوشته های شما رو که میبینم، متوجه قلبی اندوهگین در کالبدی به ظاهر شاد میشم. زمان زیادی باید بگذره تا ما بفهمیم آیا چیزی که خوب تلقی میشده واقعا خوب بوده یا نه! چیزی که بد پنداشته میشده واقعا بد بوده یا نه!
الان که این جملات رو مینویسم،، با قلبی پر از اندوه و چشمانی خیس از گریه هست،، اما باید بدونیم که ما رشد میکنیم از جایی که زخم خوردیم و قوی میشویم از جایی که ضعیف شدیم.
منم خیلی دلم برای خودم میسوزه. برای جایگاهی که باید بودم و الان نیستم. جایگاهی که لایق من و من لایق اون بودم
اما خب در زندگی ما سختی میکشیم،، نه اینکه ما آدم های بدی هستیم، نه،، برای اینکه باید درس هایی رو بیاموزیم تا از این به بعد بهتر و قشنگ تر زندگی کنیم
برای همه ی دل های اندوهگین، آرامشی از جنس خدا آرزو میکنم