خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3170 از 3701 نخستنخست ... 3070316031693170317131803270 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 47,536 به 47,550 از 55506
    1. Top | #47536
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zero_Horizon نمایش پست ها
      دلم به حال خودم سوخت...بد سوخت

      تاحالا هیچ وقت قبل از این تجربه نکرده بودم که ، جوری از بغض پربشم جوری که نزدیک یه دقیقه حتی نفسمم بالا نیاد
      الان با پوست و استخونم اینو درک کردم که
      کلمات چقدر میتونن ضربه بزنن...

      کسی مقصر نیست ، واقعیت تلخه ، خیال ما کجا...واقعیت کجا...
      خیالم ویران شد تصورم ویرانه شد ...بغض نفسم رو برید...نفسم رو برید...نفسم رو..
      اقای زیرو ،، من نمیدونم که چه اتفاقی برای شما رخ داده،، اما گاهی که اینجا میام،، نوشته های شما رو که میبینم، متوجه قلبی اندوهگین در کالبدی به ظاهر شاد میشم. زمان زیادی باید بگذره تا ما بفهمیم آیا چیزی که خوب تلقی میشده واقعا خوب بوده یا نه! چیزی که بد پنداشته میشده واقعا بد بوده یا نه!
      الان که این جملات رو مینویسم،، با قلبی پر از اندوه و چشمانی خیس از گریه هست،، اما باید بدونیم که ما رشد میکنیم از جایی که زخم خوردیم و قوی میشویم از جایی که ضعیف شدیم.
      منم خیلی دلم برای خودم میسوزه. برای جایگاهی که باید بودم و الان نیستم. جایگاهی که لایق من و من لایق اون بودم
      اما خب در زندگی ما سختی میکشیم،، نه اینکه ما آدم های بدی هستیم، نه،، برای اینکه باید درس هایی رو بیاموزیم تا از این به بعد بهتر و قشنگ تر زندگی کنیم
      برای همه ی دل های اندوهگین، آرامشی از جنس خدا آرزو میکنم

    2. Top | #47537
      کاربر نیمه فعال

      Daghon
      نمایش مشخصات
      امروز احساس پوچی میکنم مامانم از دستم ناراحت بود بهم گفت فاطمه اگه نمیخوای درس بخونی الکی دل منو خوش نکن نذار با تصور دکتر شدنت خوشحال باشم من و بابا ی بیچارت رو بازی نده
      راستش حرفش منو برد تو فکر حالم خرابه ، من دارم با کی لج میکنم ؟! منی که کلی از اشتیاقم برای پزشکی گفتم و الان درس نمیخونم ترازام پایینه من خستم حس میکنم دارم خفه میشم
      و من با خودم و آرزو های مامان و بابام دارم چیکار میکنم ؟؟؟!!!

    3. Top | #47538
      کاربر انجمن

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نمی دونم واقعا...روزا خیلی عجیب شدن...عجیب ترش بخاطر اینه که ما ادما هیچوقت از دوثانیه دیگمون هم خبر نداریم اینو همیشه گفتم ...به نظرم یسری برنامه ریزیا واقعا مزخرفن...ما که نمی دونیم تا دو ثانیه دیگه قراره چه اتفاقی تو زندگیمون بیوفته پس این چرت و پرت بافیا برا چیه؟؟؟
      دیگه هیچوقت نمیزارم قلبم بر عقلم غلبه کنه ،هیچوقت...

    4. Top | #47539
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      یه موجودی تو خونمون سرما خورده هی هم می‌چسبه به من
      نچسب دیگه آویزون دهه نودی
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    5. Top | #47540
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      امروز همه چی خیلی واضح یادم اومد. یادمم بودا اما خب... =)
      دلم نگرفت، اشکامم سر نخوردن پایین.

      نگاه کردم به تاریخ عضویتم، بیست و چهارم آبان ماه.
      اون روزا دلم میگرفت، یهویی اشک تو چشمام جمع میشد.
      من اون روزا به هر چیزی فکر میکردم تا یه چیزو فراموش کنم فقط.

      یادمه تختم همینجا بود. دستامم یخ زده بود.
      نمیدونم هوا ابری بود یا نه. اما الان هوا ابریه.

      تغییر؟ نه. همه چی سرِ جاشه. یه چیزایی بهتر شدنا... یه چیزایی هم خب نه.

      برمیگردم به خودم، دلت گرفته فاطمه؟ جواب میدم که نه.

    6. Top | #47541
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط S.brave نمایش پست ها
      یه موجودی تو خونمون سرما خورده هی هم می‌چسبه به من
      نچسب دیگه آویزون دهه نودی
      اول اینکه امیدوارم زودتر این موجود حالش خوب بشه
      دوم اینکه خب دوستت داره حتما این موجود دهه نودی که داره هی میچسبه بهت..! =)))

    7. Top | #47542
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      از بین تمام نقاب هایی که وجود داشت به اجبار نقاب بی تفاوتی رو انتخاب کرد
      و بعد ها عاشقش شد .

      گاهی در برابر بعضی حرفا سکوت میکنی نه به خاطر اینکه حرفی برای گفتن نداریا نه!
      سکوت میکنی تا تموم شه فقط ادامه پیدا نکنه
      دیگه حوصله بحث نداری
      دیگه فقط با خودت فکر میکنی چرا؟ لایق این حرفا بودی؟

      گاهی نقاب بی تفاوتی به صورت میزنی و اشکاتو تو دلت میریزی و ظاهرت ومحکم نشون میدی تا بیشتر از این از درون خورد نشی نشکنی
      و بدتر اینکه بهت بگن بیخیال
      نمیدونن چقدر سخته ظاهرتو خونسرد نشون بدی درحالی که بغض داره خفت میکنه !

      بیشترین حسرت این روزا اینکه نمیتونم زیر بارون قدم بزنم
      دلم ساعت ها قدم زدن میخواد تنها و رها

    8. Top | #47543
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      میدونی راحت اشتباهه ها ولی ..
      به خودت بیا .


      یه جایی از زندگی میرسه که یه لحظه پاتو میزاری رو ترمز و بر میگردی پشت سرتو نگاه میکنی
      تمام راهی که اومدی پر بوده از دست انداز و بیراهه
      دیگه دلت نمیخواد بری جلو نه که دلت نخواد نه!
      میترسی از ادامه اش که بدتر با شه میتر سی از خستگی تنت و هدف و انگیزه کور شده ات میتر سی از ، ازدست دادن میترسی از همیشه رفتن و نرسیدن و اشتباه رسیدن میترسی از این همه سال تلاش و هیچی نشدن..

    9. Top | #47544
      mlt
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      بالاخره تنگ کردمو خوندم
      ...

    10. Top | #47545
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      سخته حرفم
      دنیا ترسناکه
      اما نمیدونم
      نمیدونم
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    11. Top | #47546
      کاربر انجمن

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      خداروشکر حالم خوبه خیلی هم خوبم منتهی نمیدونم چرا میلم به درس نمیره وقتی با بچه ها حرف میزنم حالم خیلی بهتر میشه...



    12. Top | #47547
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خب امروز تولدم بود، 23 ساله شدم!
      حقیقت امر اینه که دنیا از یه جایی به بعد میخواد بهت ثابت کنه آدم بزرگ‌ بودن
      به اون قشنگی‌ای که فکر میکردی نیست
      .Well, here I am
      ?What are your other two wishes

    13. Top | #47548
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      هوای ابری و سرد ^^
      زمین بارون خورده ^^
      برگای نارنجی قشنگ ^^
      پاییزه ک حالمو خوب میکنه

    14. Top | #47549
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      سردهههه خیلی سردههه
      دلتنگ روزای خوبم
      خواهان اراده ی قوی برای انجام دادن کارهام
      خود را به زندگی سپرده ام.
      فقط شروع به تلاش کرده ام.
      همین.

    15. Top | #47550
      کاربر انجمن

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zero_Horizon نمایش پست ها
      لاناتی ها
      همین که چندروز از اینجا دور میشم دلم برای همه تون تنگ میشه ، یعنی همهههه تونا
      امشب دیگه دلم طاقت نیاورد اومدم یه سری بزنم خوبید ؟


      این پست ام رو اوایل سال گذاشتم =
      http://forum.konkur.in/thread75661-2.html#post1705595

      خب حالا میخوام گزارشش رو بدم

      _سحر خیزیم مثل دوران کنکور نیس دوران کنکور بین ساعت 3 تا 4 صبح بیدار میشدم آما الان اغلب حدودای 7 صبح پامیشم
      _مطالب اون سایتی که گفته بودم رو تاحدودی دنبال میکردم ولی خب چندوقته هزینه خرید اشتراک ماهیانش دو سه برابر شد دیگه ...
      _کیک بوکسینگی که گفته بودم ، همین دیشب رفتم یکی از باشگاه ها تمرینشون رو نگاه کنم ، با استاد کلی گپ زدیم خلاصه ثبت نام کردم امروزم رفتم بانداژ بوکس و وسیله ها و لباس خریدم خلاصه بعداز تکواندو میریم کیک بوکسینگ رو تجربه کنیم هیجانم براش خیلی بالاستتتت
      _خب مورد بعدی درسای دانشگاه و راه روش مطالعه شون بود ، اون زمان ترم اول بودیم یکم گیج و سردرگم خب الان تاحدودی اوضاع و قلق خیلی چیزا دستم اومده خداروشکر
      _قضیه بعدی درمورد انزوا و عزت نفس بود
      چندروز پیش هم کلاسی ای که از دوران راهنمایی باهاش توی یه نیمکت میشستم رو بهش پیام دادم کشوندم از خونه بیرون )
      به بهانه ی اینکه بریم باهم باشگاه های رزمی دور ور رو نگاه کنیم ظهر رفتم جلو در خونشون ، خلاصه اونم خیلی خوشحال شد بعداز دو سه سال همدیگر رو دیدیم ، خودش دانشجوی دبیری زیسته و همون سال 98 قبول شد و رفت ولی خب من یسال موندم پشت
      آره دیگه کلی باهم گپ زدیم خاطره هارو مرور کردیم
      آخرشم ازش سراغ بچه های دیگه کلاسمون رو گرفتم ، یه گروه داشتن توی تلگرام منم عضو کرد
      آقا شب تا رفتم توی گروه اصن یه وضعی بود) کلی با بچه ها خوش وبش کردم سلام و احوال پرسی و ... خیلی شب خوبی بود کلی انرژی مثبت و حال خوب

      بنظرم الان نسبت به پارسال خیلی از جنبه ی اجتماعی شدن و عزت نفس و اعتماد به نفس بهتر شدم
      مسیرم مشخص تر شده ، کارارم برنامه هام توانایی هام رو میشناسم علایقم رو استعدادهام رو


      حدود چهارپنج روزی سرنزدم اینجا ، اما دلم کلی تنگ شد
      نمیدونم چرا ولی اینجا یه حس نوستالژی خاصی برام داره ، خیلی از آدمایی که اینجا بودن و رفتن ، خیلی هاشون که هنوزم هستن برام مثل خانواده ان حتی اگه خیلی هاشون ازم خوششون نیاد

      فردا اولین جلسه ی باشگاهم هست
      پس فردام کلاسای علوم تشریح بصورت حضوری توی دانشکده شروع میشه تا آذر
      یسری کارای زیرزیرکی هم دارم میکنم که فعلا نمیگم شون

      براتون کلی حال خوب آرزو میکنم
      عه برگشتی زیرو....خوشحالم حالت خوبه....سعی کن بیشتر با دوستا و همسن و سالات بگردی و خیلی خودتو دور نکن از اجتماع ...اینطوری حس و حال و عزت نفس بیشتری بهت دست میده...
      موفق باشی پسر

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 21 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربر و 20 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. ضد حال یعنی چی؟
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 222
      آخرين نوشته: 15 بهمن 1397, 18:36
    2. اگه یه تابلوی بزرگ تو آسمون بود که همه میدیدنش، روش چی مینوشتی؟
      توسط نیلگون_M5R در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 256
      آخرين نوشته: 27 آبان 1397, 15:57
    3. پاسخ: 180
      آخرين نوشته: 02 دی 1393, 00:39
    4. با جرئت هستید یا بچه ننه؟ و به نظرتون با جرئت بودن یعنی چی؟
      توسط جسیکا در انجمن تاپیکهای دنباله دار تفریحی (عدم شمارش پستها)
      پاسخ: 72
      آخرين نوشته: 26 شهریور 1393, 20:49
    5. چند درصد پایه وپیش بخونم تو تجربی؟
      توسط VCP در انجمن پرسش و پاسخ زیست شناسی
      پاسخ: 2
      آخرين نوشته: 28 دی 1392, 02:27

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن