میخواستم اینجا بنویسم آی م رانگ
تا اینکه ی چیزی دیدم ک .....
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
کلی رعایت کردیم و تا حدِّ ممکن از خونه بیرون نرفتیم و تازه خیالم راحت شده بود که پدر دو دوز واکسن رو زده و مامان هم تا چند هفتهیِ دیگه دوز دوم رو میزنه که یک آدمِ بیملاحظه (مامان بزرگم!) بعد از مدتها قهر و حرف زدن پشتِ سرِ مامانم با حالِ جسمیِ بد تشریف اوردند خونهمون و درگیرمون کردند. مامانم مجبور بود مدام با ایشون در تماس باشه و ازش مراقبت کنه و خب حدس میزنید چی شد؟ بله، مامانم و خواهرم کرونا گرفتند. حالا عمّهی عزیزتر از جانم اومده از مادرش، مامانم و خواهرم مراقبت کنه. از صبح تا شب سرِ پاست و سرویس میده.
واقعاً خشمگینم.
stars can't shine without darkness
می بینی افتادیم به جون هم دو تا شیرِ سرِ پا.
کاش مخاطب حرفم سر عقل بیاد و فکر تقابل با من نباشه.چون قطعا شکست می خوره.و من احساس گناه می کنم.
این روزها مفهوم X را بیابید رو با گوشت و پوست و استخوان میتوانم حس کنم ...
یه سردرگمی عجیب
آماده دویدن به سمت هدفی که نمیدونم چیه !
راه حل های مختلف رو امتحان میکنم تا x رو پیدا کنم تو زندگیم اما انگار مسئله بسیار سخت است
آرزوهای بزرگ و راه های رسیدن پنهان ...
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
گاه و بیگاه سنگ بر شیشه میخورد. فریاد بی کسی دل را صدای شکستن شیشه مخابره میکند. شیشه خورد شده به دست لجبازی و ادعای فرای ماهیت خود، فرسنگ ها دلتنگی را تحمیل کرده است.
چاره نه ماندن است نه رفتن. تنها میتوان به درک عدم رضایت راضی بود و از فهم ناخرسندی خوشنود اما کافی نیست. زندگی در آغوشست و تیغ مرگ بر گلو.
به راستی که ابرها دود سیگار ناشناس و باران اشکیست که بر سرگذشت و حال ما سرازیر میشود.
Yesterday was a history
Tomorrow is a mystery
But today is a gift
That is why it is called present
دیروز یک سرگذشت بود
فردا یک راز است
اما امروز یک هدیه است
به همین دلیل است که آن را حال (هدیه) مینامند
حس تفنگ پُری که لوله اون رو با سیمان پر کردن ! آماده شلیک اما بعد از شلیک خودش اسلحه میترکه ...
عاشق تراز فردا ... تنها تراز دیروز ...
این زندگی یک احمدمسعود میخواد تا افغانستان تباه رو احیا کنه ...
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
چشمام ضعیفتر شدن!
خوشم نمیاد
اگ بتونم گوشیو ع زندگیم بندازم بیرون خوبع :/ ولی حیف ک نمیشع :///
__________________________________________
حوصلم سر رفته، دلم میخواد میرفتیم سفر ولی بخاطر کرونا نمیشه از اسفند 98 تا الان حتی یبارم از استان خارج نشدم :/ دورترین جایی ک رفتم یکی دوتا از شهرای اطراف بوده :/ اونم با کلی رعایت و ماسک و الکل :/
دلم زندگی بدون کرونا رو میخوااااااااااااا د
__________________________________________
دلم ی چیز جالب میخواد از این یکنواختی دارم میمیرم دیگه حتی کتاب خوندن و فلم و سریال دیدن هم برام جالب نیس :/ هیچی برام جالب نیس :/
پووووووووووووووف
_________________________________________
نزدیک پاییزه و آلرژی من باز شروع شده -_- مردم ع عطسه -_- چ زندگیه ک من دارم اخه -_____-
________________________________________
قسمت جدید زخم کاری هم نمیاد ی ساعت حداقل سرم گرم شه =/
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
ویرایش توسط zhi.a : 16 شهریور 1400 در ساعت 21:03
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
در حال حاضر 34 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 34 مهمان)