قدیما چه بهتر بود زندگی
وقتی همه چیو بی خود پیچیده نمی کردیم
قدیما چه بهتر بود زندگی
وقتی همه چیو بی خود پیچیده نمی کردیم
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
یه وقتایی از قبل میدونم کاری که قراره انجام بدم غلطه
وبعد انجام دادنش عین چی پشیمون میشم
ولی باز هم با اصرار فراوان انجامش میدم !
عجیبه انگار مغزم یه دکمه داره که اونو میزنم خاموش میشه
و بعدش یه غلطایی میکنم که خودمم باورم نمیشه!
عجب بابا عجب ...
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
این تیکه رو بهم قرض میدی؟ @Sara_Bano
""" ادم وقتی فک میکنه عاشق شده
همه چیز براش رنگ وبو دیگ داره تمام تلاشش رو میکنه تا توجه طرف مقابل جذب کنه
دردشم وقتیه که عشقت یه طرفه باشه و روح طرفم از حست بی خبر
(هیچ چیز مشخص نیست بگه که این حس عشقه یا یه دوست داشتن از سر اینکه طرف چیزی داره که توجه تورو جلب کرده)"""
خب من امشب در طی یک حرکت انتحاری شماره طرفمو حذف کردم!!!
(البته یه گوشه ای نوشتمش چون متاسفانه اگه برگردیم دانشگاه نیاز میشه و واقعا نمیخوام این حس بلاتکلیفم رسوام کنه)
دلیل حذف کردنمم این بود که خیلی وقته فهمیدم از جانب طرف مقابلم هیچ حسی نیست، منم تو حالتی ام که سارابانو گفت
فقط با چک کردن پروفایل نداشته اش و انتظار برای یه حرکتی خودمو اذیت می کردم، وقتی حتی اگه برگردیم دانشگاهم قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته بهتره از همین الآن رو این حس نامعلوم ولی سرکشم کار کنم و اونو خنثی کنم
در کل دلم کز کرده یه گوشه ناراحته
ولی مغزم سبک باله
و دیگه نمیخوام برم تو فاز افسردگی و غم
خب وقتی شرایط اینه و کاری از دستم برنمیاد ترجیح میدم یه به جهنم محکم بگم و خودمو ناراحت نکنم
یه وقتایی باید هرچه پیش آید خوش آید رو بپذیری تا کمتر فرسوده شی!
(البته که طول میکشه آدمیزاد با احساساتش کنار بیاد، ولی خب اولین بارم که نیست به اون چیزی که میخوام نمیرسم، بالاخره باید اینم مثل بقیه موارد کادوپیچ کنم و بذارم گوشه بقیه نرسیده ها،هر چه زودتر هم بهتر!
خیلی حسرت های بزرگتری قراره به دلم بمونه، باید روحیه خودمو برای مقابله با اونا حفظ کنم که متلاشی نشم)
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد
-شمس لنگرودی-
ویرایش توسط shafagh : 21 خرداد 1400 در ساعت 03:34
امروز این اول صبح حس خوب آن چنانی ندارم
بنابراین فکر کنم روز خوبی باشه
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
دلیل برای ویرایش:
ارزش گفتن نداشت.
چرا پاک نکردی؟
اهل پاک کردن نیستم.
کسی هرگز نمیداند
چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز،
چه میدانم من ازفردا،
همین یک لحظه رادریاب
که فردا قصه اش فرداست.
ویرایش توسط mahdi_artur : 21 خرداد 1400 در ساعت 12:20
دلم برایِ توپ و زمینِ بسکتبال تنگ شده
احوالاتم بهتره و بیشتر با خودم، روحیاتم و ارزشهام آشنا شدم !
امیدوارم بر عمقِ این آشناییها افزوده بشه : )
stars can't shine without darkness
برنامه ی اینستاگرام رو چند ماهی میشد پاک کرده بودم ,دیروز محض کنجکاوی نصبش کردم ,باورم نمیشد منی که تا چند وقت پیش همش داخل برنامه ش پلاس بودم الان حالم از دیدین شوآف های دوستان و لباس ها و بلاگرها بهم میخورد سریع اومدم بیرون و پاکش کردم..الان که بهش فکر میکنم شاید علت شکست های متعددی که داشتم بخش اصلیش مربوط به این حواشی بود.سال های دبیرستان موبایل نداشتم ولی یادمه کل روزهای تعطیل من به کتاب خوندن و کارای مفید میگذشت,شاید خاصیت سالهای نوجونی اون بود ولی من اون سال ها حس زندگی و مفید بودن داشتم ,دلم میخواد یه مدت طولانی از همه فاصله داشته باشم,نه از کسی خبر داشته باشم نه کسی از من ,شاید دور و برم کلی آدم سمی بوده یا هست ,تصمیم گرفتم یه موبایل ساده بگیرم و گوشیم رو چند صباحی کنار بزارم.کسی تجربه مو فق این چنینی داشته؟
پ ن:فایت فور فری دام
هیچوقت نتونستم ادم بدجنسی باشم، سعی هم نکردم
راستشو بخوای اوج ناراحتی من اینجوری بود که همه چیو ول کنمو برم
از این ادم ها خسته و ناامیدم؛ از این شرایط و موقعیت
دوست دارم برم
نمیدونم از کجا و حتی نمیدونم به کجا برم
فقط این بودنم و حتی اندک بودنمم تبدیل به یه نبودن مطلق بشه
تا جایی نباشم که حس کنم دیگه رسیدم به نقطه ی شروع
شروع یه زندگی تازه و قشنگ تر
و بمونم و ادامه بدم
اون جلد لعنتی تورو عوض نمیکنه ولی عوضی چرا.
کسی هرگز نمیداند
چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز،
چه میدانم من ازفردا،
همین یک لحظه رادریاب
که فردا قصه اش فرداست.
امروز رو فاز این شعرم
یا رب ، روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ، ز خدا بی خبر شود
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
این کلیپه یه دنیا حس خیلی خوبی داشت واسه من، گفتم بزارم واستون ، حالا سنش ب کنار امیدوارم ما تو جوونی هم اینطور سرزنده باشیم ツ
حتمااااا ببینید وگرنه عمرتون بر فناس
https://uupload.ir/view/vid_20210514..._471_8hqs.mp4/
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
ویرایش توسط be_quick : 22 خرداد 1400 در ساعت 22:31
امتحان امروزمو خرااااب کردم
9 تا سوالو نرسیدم جواب بدم و خیلی مویرگی فقط پاس میشم
ولی این هیچی از ارزش های من کم نمیکنه و قرار نیست به خاطر همچین دسته گلی امتحانای بعدی رو هم خراب کنم
خدا از باعث و بانی این کرونا نگذره ولی
نامسلمونا خود مندلیف و انیشتین و پاستور و همه دانشمندا هم 31 سوال تو 34 دقیقه رو هنگ می کنن
حالا بیخیال
امروز گریستم ولی الان واقعا حالم خوبه
گریه بد که نیست خوبم هست
#گاهی_گریه_کنیم
میرم که داشته باشم یه نیمه شب پرمشغله دیگه رو
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد
-شمس لنگرودی-
در حال حاضر 20 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربر و 19 مهمان)