به یاد آوردن احساسات فراموش شده گذشته
حرف هایی که نمیزنی .....
رنجش هایی که عنوان نمیکنی....
خواسته هایی که بیان نمیکنی .....
نیاز هایی که تامینشان نمیکنی.....
اعتراض هایی که نمیکنی......
گذشت های بی جایی که میکنی.....
سکوت های بی موردی که میکنی.....
جواب ندادن هایت ب ادم های بی ادب و بی ملاحضه....
ب مرور زمان تبدیل ب یاس و ناامیدی و سرخوردگی ورنجش های مداوم میشوند وخودشان را به صورت افسردگی نشان میدهند .
ب خودت می آیی واز خودت میپرسی که چرا من؟
مگر چیزی کم داشتم؟
چیزی ناراحتم کرده بود؟
باز هم میخواهی خودت را فریب دهی ،
مثل همه سال هایی که با فریب دادن خودت ،را وادار ب سکوت کردی ،تا صفات متین،باوقار ،آرام ،با ملاحضه،فداکار وحمایتکار و....را از سوی دیگران دریافت کنی .
بگذار ب تو بگویند گستاخ ،خودخواه،سنگدل،
بگذار ب خاطر رفتارهای درستت ب تو چیزهای غلط بگویند ،
برداشت های اشتباه بکنند ،
مغرضانه حرف بزنند ،بگذار اصن پشت سرت حرف بزنند ،اما جلوی رویت نه
حرفت را بزن ،
خواسته ات را بگو ،
نیازت را عنوان کن،
گله کن،اعتراض کن،
خودت را مطرح کن و نترس
نوشته های گاه و بی گاه mmd_javad
dont care about
جو اینجا اینطوریه
نوشته ات هرچی دردناکتر و سوزش بیشتر و بزرگ جلوه دادن مشکلات بیشتر
لایک و امتیاز بیشتر
فقط محض مزاح
اونقدر دپ شدم که نرفتم کوه
.
هودی گشادم رو در اوردم لباس دپرسی هام
تحمل وقایع اطرافم سخت بود
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
خب ^_^
یه تشکری بکنم از همه کسایی که بهم گفتن از این تاپیک نرم ^_^
مرسی از همتون ^_^
آما
امروز بعد از یه شکست خفن توی پروژه
با استادم نشستیم چایی بخوریم
حرف تو حرف شد و رسیدیم به دوران دانشجویی خودش
از ترم هایی که فقط با خوردن سیب زمینی گذشت و دو سالی که نتونست برای خودش لباس جدید بخره گفت
از عشقش که بخاطر بی پولی ولش کرد
از بورسیه شدنش به خارج
از همه جا... .
وسط حرفاش یه چیزی گفت که رفتم تو فکر !
بقیه ی حرفاش رو اصلا درست یادم نمیاد
گفت : بهای شکست هر چیزی هم که باشه از بهای ترس سنگین تر نیست
تو نترسیدی که پاتو توی این پروژه گذاشتی
من یه ترسو رو به سرپرستی این پروژه نگرفتم
من کسی رو انتخاب کردم که نه امید براش مهمه و نه ترس
فقط به هدفش فک میکنه
شکست فقط داره استخوان های تورو قوی تر میکنه
این همون ادمیه که من دنبالشم
راستش حرفاش خیلی بهم روحیه داد
دوباره بلند شدم و استپ 1 رو یه مرور کردم
اره ! ما یه اشتباه جزئی کرده بودیم
هیشکی نیومد کمکم که ترمیمش کنیم
خودم تنهایی انجامش دادم
وقتی همه دیدن رفتیم استپ 2 کلی خوشحال شدن ( بقلمم کردن )
خوشحالم که تونستم پا توی این پروژه بزارم
برای همتون ارزوی موفقیت میکنم
خیلییییییی دوستتون دارم
موفق باشید
پ.ن : کلاس های تذکرة الاولیاء رو دارم شرکت میکنم ^_^
خیلییییییی خوبههههههه همش دارم گریه میکنم
توصیه میکنم یه نقدی چیزی ازش بخونین یکم روحتون جلا بگیره
حسِ خاصی ندارم و به مسائل کمتر فکر میکنم .
سکوت، موهبته . فقط زمانی که از دستش میدم متوجه اهمیتش میشم .
یادم میمونه.
احتمالا !
stars can't shine without darkness
خیلی خسته و بی حوصلم : )
و همچنان مرا به سخت جانی خود اینچنین گمان نبود...
The moon is always alone...
حالم از هر چی دینیه بهم میخوره مخصوصا دوازدهمش
هیچی تو کتتتتمممممم نمیره
به هر چی میخوره به جز دینی
این یکی طومار(تومار) ی شد چون خب حرف از زندگیمه، نه یه طرزفکر حس الانم ، ب هرحال عفو کنید مارا
خیلی اتفاقی با دیدن یه صحنه یاد گذشته ی دوری افتادم ک مدت هاس فراموش کردم
از ۱۲ یا کوچکتر تا همین ۳ سال قبل ..
دلم میخواست برسم سنی که بشه مستقل شد و از این خونه رفت ..
ینی تموم نوجوونی و جوونی م هروقت کم میاوردم ب خودم میگفتم غمت نباشه فقط دوسه سال دیگه تحمل کن میریم از این خونه
خب دلیل سن فعلیم ک جامع همه ی دلیلای قبلیمه؛تصمیم واسه کارا و زندگی خودت گرفتن بدون اجازه از کسی..
واسه آزادی هایی هم ک داشتم خودم ب زور بدستش آوردم حالا ی مثالای سطحی از محدودیت میگم که رایج و ناچیزه!
"پارک و بیرون نرفتن با دخترای رفیقم یا شبکه های اجتماعی نداشتن و اگر داشتن اونجا غیر فامیل با مطلقا بقیه مردم حتی دخترا حرف نزدن، حتی کامنت یا نظر نذاشتن تو عموم و.... " یا هرچی دیگه از بس بحث کردم ک بزارن و اهمیت ندادن و دعوا و.. و خب دیگه پنهونی شد اینا و همه ی کارهام دیگم =| تا اینکه بعدها بعضیاشو میفهمیدن و دیگه فقط نیش و کنایه ش میموند ، الانم واس این همه چی آرومه و شدم اصحابه ب ظاهر، چون کنکور دارم و مث مترسک خشک شدم تواتاقم و هیچکاری نمیکنم و تمرگیدم
خب ملاک قیاس من مثل هر انسان ازاد بالغ، بالای ۲۰- ۲۱ سال دیگه ای تو کشورای غیرسنتی هست ، ینی چی حتی نتونی بری پیاده روی صبح ها تا یکی از اعضای خونواده باهات باشن =/ چه برسه هروقت دلت گرفت بری بیرون قدم بزنی..
خب من خودمو با دخترای فامیل و اطرافیان مقایسه نمیکنم که از بس کپک زدن تو خونه میخوان با شوهر کردن نجات پیدا کنن از چاله به چاه افتادن، بعد شوهره برگرده بگه هرغلطی میخواستی بکنی خونه بابات میکردی ، خونه ی پدر هم که درجریانید انشالله و تعالی..
دلم میگیره از ۱۹ رد کردم و تا دوسه ماه دگ میشم ۲۱ هنوز هیچ غلطی نکردم واسه آرزویی که بیشتر از ۸ سال داشتم
وقتی بقیه همسنام مشغول خاله بازی بودن من میخواستم برسم این سن و رفتن به بهونه ی دانشگاه به یه شهر دیگه و همون شهر کار پیدا کردن
چطوری فکرا و حال و هوای چندین و چند سالمو فراموش کرده بودم با غرق شدن تو کنکور ، فراموشی و مرگ =///باس بلوک و سنگ هم میبارید من تحققش میکردم
الان ک ب خودم فکر میکنم حیف اون انسان پاک و معصومی که به همچین موجود وحشتناکی تبدیل شده =|
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
ویرایش توسط be_quick : 26 اردیبهشت 1400 در ساعت 18:12
در حال حاضر 89 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 89 مهمان)