زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
5 تا نون خامه ای گنده خوردم
میتونید حدس بزنید چه حالیم؟
خودمو بستم به آبلیمو بلکه بشوره ببره.میشوره به نظرتون؟
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
کسی هرگز نمیداند
چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز،
چه میدانم من ازفردا،
همین یک لحظه رادریاب
که فردا قصه اش فرداست.
بهترین روز زندگیم قطعا روز اول دانشگاهم بود
یهو وارد کلاس شدم و گفتم سلام به دوستای آیندم
و همه ی جواب سلامم رو دادن
چقد خوب بود
کلی دوست جدید یهو وارد زندگیم شدن
دومین کاری که کردم یه برگه برداشتم و از همشون خواستم اسم و فامیل و شماره هاشونو بنویسن روی کاغذ
اون موقع ها لاین تازه اومده بود
نیمباز هم تازه اومده بود
سومین عملم یه حرکت انتحاری بود
اینکه بعدظهر دانشگاه بریم یه کافه یکم بیشتر باهم آشنا بشیم ^_^
همه هم قبول کردن بجز محمد و علیرضا
بعدا فهمیدیم اینا قیافه نمیگرفتن
فقط میخواستن عمق خل و چل بودنشون رو کسی نفهمه
خلاصه که روز فوق العاده ای بود
ترم 1 گذشت
ترم 2 !!!!! مجبور شدم مرخصی بگیرم ( به علت فوت پدر )
یعنی عاشقشون شدم وقتی فهمیدم 3 نفر دیگه هم مرخصی گرفتن اونم بخاطر من ^_^
یه ترم به مسافرت و گیم نت و کافه و پرزنت و مشاوره و گردش کف شهر گذشت
توی اون 4 ماه نزدیک 1500 کیلومتر با ماشینم رفتیم از تهران خارج هم نشدیم تا این حد این اکیپ باحال بود
بقیه شم سکرته
پ.ن : کتاب برتری خفیف رو خوندم ^_^
بهتون پیشنهادش میکنم
در مورد اینه که لازم نیست خودتونو تغییر بدید
فقط لازمه اندازه ی کاری رو که انجام میدید تغییر بدید
خیلیییییییییی موفق باشید
بدرود
پر از استرس و حال بدم
دوس دارم حرف بزنم
اما حس میکنم هیچکس نمیتونه ارومم کنه .
حتی خودمم نمیتونم با حرف زدن خودمو اروم کنم.
الان ادمای استزسی رو بیشتر درک میکنم
وقتی بهت استرس تزریق میشه
و نتونی کنترلش کنی
پاشو میذاره رو گاز و کل وجودتو میگیره
مدام بیشتر میشه
افکار بد بهت هجوم میاره
حس نتونستن
حس نشدن
حس سردرگمی
حالا چیکار کنم
اگه نشه چی
همه چی از اون جایی شروع شد که رفتم سراغ تستای تنفس سلولی و ده پونزه تا تست زدم
و همش اشتباه
کل هیکلم الان استرسه
من سه هفته پیش با تست خونده بودمش!
الان من اینجا چیکار میکنم؟
خدایا پیر شدم پای این کنکور : ((
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
قدیما میگفتن علم یا ثروت ، الان باید بگن علم یا پزشکی
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
بگذار بگویم
ک از سراب این و آن بریدم!
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
ولی من جا نمیزنم.
غم هم دورهای دارد. همیشه که قرار نیست غمگین باشم!
فصل درد که شد؛ غم که از راه رسید؛ به جای انکار و گریز، میایستم مقابلش و در کمال آرامش از آن عبور میکنم.
به منزلهی دریاست غم. که هرچه دست و پا بزنی، غرقتر میشوی و هرچه بیشتر جار و جنجال کنی، غمهای بیشتری میبلعی.
باید خودت را رها کنی تا یا غم از تو عبور کند یا تو از غم. که یا دریا خشک شود یا تو شنا کنی و خودت را به سطح آب برسانی.
اما گریز و انکار، تو را غرقتر و شرایط را برای تو بدتر میکند.
شادی دورهای دارد و غم هم دورهای،
و ما زندهایم به همین حقیقت آشکار؛ "که میگذرد" ..
#نرگس_صرافیان_طوفان
پ.ن : خیلی له و لورده بودم اینو خوندم اندکی حالم بهتر شد ^^ ایشالا حال شما هم بهتر شه
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
در حال حاضر 12 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 12 مهمان)