این دو روز رگباری توسط ژوزف۷۶ رای موافق و مخالف دریافت کردم
یه سری رفتار ها رو که از ادم ها میبینم اصلا حالم دگرگون میشه از نوع خرابش!
دلم نمیخواد درگیر ادما بشم. بعضی وقتا به شدت این جمله تو کتاب شازده کوچولو تو زندگیم تکرار میشه که "راستی، این ادم بزرگ ها خیلی خیلی عجیبن"
خب البته هر کسی یه سبکی داره دیگه. احترام گذاشتنه من به سبک بقیه همون سوکتم هست!
__
من دلم همون دفترچه یادداشتمو میخواد و قولایی که به خودم میدم برای بهتر شدنم...
__
امروز ناهار چیپس لیمویی خوردم
شام هم کلا نخوردم
میدونی؟
من همینم ... از حرف زدن با آدما لذت میبرم ... جای شلوغی که بدونم جایگاهی دارم و میتونم جا باز کنم رو دوست دارم
حرف زدن با غریبه رو دوست دارم.
تو جمع نشستن و ناهار دست جمعی جوری که یهو وسطش قهقهمون بره تو آسمون رو دوست دارم
من آدم مدت زیاد تنها بودن نیستن
ادم تو خودم رفتن و منزوی بودن نیستم .
خودمو دوس دارم و شرایط الانمو بیشتر
امروز چن تا خونه اون ور تر فاتحه بود
و از صبح ساعت 11 تا ساعت 10 که برگشتم یه سره قرآن گذاشته بودن.
نمیدونم شمام فرق قرآنی که تو فاتحه ها و مجالس سوگواری پخش میشه با صوت قرآن های دیگه رو متوجه میشید یا نه؟
خیلی غمگین تر میخونن.
بچه ها کلافه شده بودن از صدا
ولی من به شکل عجیبی تمرکزم بالاتر رفته بود ...
دوست داشتم حزن صداشو و ارامش میداد.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
امروز نزدیک ۲ساعت راه رفتم
اونم نه راه معمولی ،سربالایی: (به معنای واقعی کلمه له شدم
+
امروز تقریبا از گوشی کمتر استفاده کردم
ینی کمتر تو اینستا ول چرخیدم آمااا همش گوشیوچک میکردم
انگار کی میخواد به من پیام بده
+
دارم در اون مورد سو_سو هم مینویسم-_-آخرش میفهمم باید چیکار کنم
الان به حدی خستم ک حس میکنم دیگه نمیتونم دیگه نمیکشم
همه حس هام قاطی شدع مث کلاف
ی پوچی مطلق
چن دقیقس دارم فک میکنم چرا خستم
ولی خسته تر از اونی ام ک بفهمم چراخستم
پس مث همیشه
این کلافو ول میکنم به حال خودش تا پیچیده تر بشع
میدونی چرا
چون منو تو کنکور داریم
و همه میدونن
ک کنکور باارزش تر از خودمونه
باارزش تراز اونی ک وقتمونو تلف کنیم برای خودمون
اینو همه میدونن
♡ ♡ عجیـب خستم:/ ♡ ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
ویرایش توسط Dr.Na : 24 بهمن 1399 در ساعت 13:18
همیشه سر آزمون انواع اقسام فکرا که به عقب جن هم نمیرسه به ذهن من میرسالبته الان خیلی تمرکزم بیشتر از قبل شده ..
این آزمون یه نفر اومد تو ذهنم
کسی که 3 سال واقعا باش زندگی کردم
روز و شب پیام روز و شب تلفنی حرف زدن
البته بعد ازمون بیشتر فکر کردم ...
داشتم میگفتم ؛ خیلی آدم قویی بودم که روش خط کشیدم این یه ماه و نیم.
و همه ما بلاکش کردم
خیلی قوی بودم که دیگه سراغش نرفتم
مابی که بیشتر از 3 روز نداشتیم که حرف نزده باشیم
اونم بخاطر مسافرت رفتنش بود
الان تقریبا 50 روزه نه بش گفتم سلفی بفرس
نه کسی ازم سلفی خواسته
بقیشو شب میام میگم الان باید برم پانسیون
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
ناراحتم =(
همچین زیستو گند زدم ک هیشی برا گفتن ندارم =(((
عمیقن رفتم تو فاز بعد ازمونی
فیزیکی ک طبث حدسیاتم باید بدترین درسم میشد خیلی از زیستم بهتر شده
کلن مودم با همه فرق داره :///
کل این دو هفته غصه میخوردم وای مشتق وای ترکیبیات ریاضی :/ من اینا رو بلد نیستم گند میزنم ازمونو :/ تهش شد 100
حالا هی گفتم فصل 5 زیست 12 چ خوبه :/ خیلی بلدمش :/ شد 50
دیه قبل ازمون ب درصدام فکر نمیکنم :// همش برعکس میشن ://///
پ.ن: ای کاش زیست مث ریاضی بود :/
همیشه باید چندین برابر ریاضی بخونمش اخرشم خیلی از ریاضیم بدتر میشه :/
هوووف =(
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
ویرایش توسط zhi.a : 24 بهمن 1399 در ساعت 21:35
تنها خوبیه کنکور مسخره تابحال این بوده به بهونه درس نرم خونه اکثر فامیل و وقتی میان طبقه بالا دسته جمعی ( خونه بابابزرگم ) نرم پیششون.
بعضی اتفاقا میخوایی بیفتن واسه درونت ، ولی نمیشه ، یه اسمی از اون موضوع ک میبری کاملا اتفاقی هدایت میشی به اون چیزی که ریشه ش اونجاس واس تو! و این خیلی عجیبه... 3 هفته قبل میخواستم اتفاق بیفته ولی امروز یه چیزیو پیدا کردم واسه 2 سال قبل کاملا اتفاقی تو یه جایی که اصن نمیرفتم اونجا! ولی با اینکه مخلوطی بشدت از تاریکی و قدرت هست خیلی برام جالب و باحاله ک درست در آخرین فرصت پیداش کردم...
خب گفتن ویلد رز بن موقت میکنه بش پیاد دادم شاید حالا حالاها آن نشه ب هرحال میخوام نصف نصف در نظرش بگیرم چون آراز گفتش نه و حالم رسما عن وار شد و امید صفر یا صدرصدی هیچ وقت جواب نبوده.... .
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
در مورد همون قضیه سو_سو امروز نزدیک سکته کنمولی باحال بود
+
کلن برنامه میریزم که اجرا نکنم:/
+
میدانی دلم یکمی ارامش و رسیدن ب اهداف میخواد
اغااا یواااش
تو امتیازا حمله نکنید دختره طرف :/
در ادامه این پیام خواستم بگم رسمن گند زدم :/
چون چن ساعت پیش بش پیام دادم
البته با جدیت و بداخلاقی
اینجوری پیام دادم:
نه قبل تولدم نه روز تولدم نه بعدش، نمیخوام ببینمت چیزیم نمیخوام. (حالا اگه من جاش بودم جواب میدادم کسیم قرار نبود بیاد دیدنت و کسیم نخاس چیزی بخره!) ولی خوشبختانه من جاس نیستم
بعد اون گفت جرعت نمیکردم این مدت بت پیام بدم یا از ده کیلومتریت رد بشم (جذبه منو حال میکنید؟ )
بعدشم گفت من کادوتو گرفتم
بعدم گفت یه ماهه تل نیمدی گفتم چون بلاکی!
اونم گفت واتسم چک میکردم ببینم آنلاینی یا نه ولی ندیدم انلاین باشی، اینو ج ندادم
دیگه کلن ج ندادم
دلتنگیم برطرف شد دیگه نیازی نیس ج بدم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
حس و حالم دقیقا همینه :
چرا انقدر همه چی باید سس ماستیه شدید باشه ؟
دیشب دلم یهویی گرفت، با خودم گفتم خدایا من چجوری بااین حالم دوباره فردا صبح باید بیدار شم...؟
کمی گریه کردم. بعد گفتم خب دیگه... الان برم تو تختم انقدر گریه میکنم تا خوابم ببره. رفتم بگیرم بخوابم، تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
نمیدونم من اینجوریم یا همه اینجورین که... سخته رو ناخن های دست راست لاک زدن :/
__
شدیدا از این بدم میاد چون توی زندگیه من خیلی صدق میکنه :
لذت توبه کردنم، توبه شکستن است و بس
خداوکیلی اخه توبه کردن هم لذت داره اخه...
حس میکنم اگر یه بار دیگه با خدای خودم عهدی ببندم، خدا میگه جمع کن ببینم بابا :/
گااااد گااااد گااااد
من بهت نیاز دارم گاااد...
ویرایش توسط imf : 24 بهمن 1399 در ساعت 23:30
وای بچه ها اینم تعریف کنم
امروز تو پانسیون یکی اومد(تایم ناهار)بعد همه گفتن وااای شیدا چطوری خوبی فلان چقد لاغر شدی بعد یکیشون ک از قدیمیا بود تعریف کرد واسم که این دختره 120 کیلو بوده الان شده 60
قیافشم از اونایی بود که من عاشقشونم خیلی خیلی بانمک بود
تیپشم مث من سراسر مشکی
بعد یکی دیگه به فامیل صداش زد
دیدم شعتتتت این که جز نفرات برتر ازمون شهرمون هس که
خب حالا این به کنار
اون روز تو حیاط پانسیون داشتم درس میخوندم بعد خوابم گرفته بود راه میرفتم و لغات میخوندم
یهو یه دختر بوره از اینایی که موهاشون زرده چشاشون عسلی یکمم تپلی بود از در دستشویی اومد بیرون بم تنه زد :/ بعد طلبکار نگام کرد که من عذرخواهی کنم
من دیدم اینجوریه حرصم گرفت عذرخواهی نکردم چون کاری نکرده بودم فقط بش لبخند زدم ینی بخشیدمش
لبخند صلح امیز بود
بعد تایم ناهار یکی از دخترا بم گفت این نیلوفر فلانیه -_- رتبه یک ازمون شهر -____- ولی خیلی بیشعور و مغرور و از خود راضی بود خوشم نیمد اصن.
امروز ظهرم با دوستاش تو حیاط داشت جوج کباب میکرد رو منقل ://///
هعیییی زندگی
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
در حال حاضر 14 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 14 مهمان)