یه شبایی اونقدر گریه میکردم تا خوابم میبرد. شاید فرداش سر درد داشتم اما اون گریهه بد سبکم میکرد.
الان بهش نیاز دارم. اما میترسم از سردرد
یه شبایی اونقدر گریه میکردم تا خوابم میبرد. شاید فرداش سر درد داشتم اما اون گریهه بد سبکم میکرد.
الان بهش نیاز دارم. اما میترسم از سردرد
B.sc: Civil Engineering - Tabriz University
M.sc: Marine Structures Engineering - Tehran University
احساس فوق العاده شرمندگی نسبت به یکی از عزیزترین نفرات زندگیم که دیگه پیشم نیس و از دنیا رفت.... متاسفم ی دنیا .... دارم نابود میشم
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا میرود دیوار کج
...
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
از آخرین باری که اینجا نوشتم ، خیلی میگذره
چقد بچه ها عوض شدن
واقعا شت
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
این کوزه که ابخواره مزدوریست
از دیده شاهیست و دل دستوریست
هر کاسه می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست .
( خیام)
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
دیروز با یکی از دوستام دعوام شد
و بعد از دعوا داره یکی یکی یادم میاد که چرا من احمق تو جوابش اینو نگفتم،اونو نگفتم
کلی جواب دندون شکن داره یادم
خدایا-_-
دلم میخواد خودمو خفه کنم
چطوره که بعضیا همیشه اینقد جواب دارن ://///
چرا من وقتایی که باید زبون داشته باشم لال میشم((((
ویرایش توسط -Sara- : 27 آذر 1399 در ساعت 22:03
امروز هم مثل روزای یگه مسخره اندر مسخرست(مهمون،کار ضروری بیرون،ولی شانس آوردم رانندگی دیگه نبودش،رفتم سلمونی که ایشون هم مثل همیشه تر زد رو موهام!)
اه ای افتاب طلوعی بزن .
روز های شخمی ام را تمامی ده
افتاب گر نتوانستی حل کنی مشکلاتم
برای رفع مشکلات با پایا تماس بگیر
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
پاشدم صب دیدیم حدودا 15 سانت برف باریده .
قلمچی هم باز نبود
به خوشی و سلامتی امروز ازمون نمیدهیم !
( این چشمای ضعیف رو هم از زمین پیدا نکردم 4 ساعت نگاه کنم به لبتاپ)
خدایا ممنونم ازت که هم برف رو دادی به ما که تشنه نمونیم
هم برف رو دادی به کوه ها که ساعت 4 امروز بریم تویوپ سواری
هم برف رو دادی که مافیای کنکور فلج شن .
خدایا ته مرام و معرفتی ، رفیق
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
اون لحظه هایی که با تک تک سلولات میفهمی که دیگه از دست دادی، همه چیو، همه کسو...
صحنه های تکراری رو میبینی، حرف های تکراری میشنوی، حس های تکراری...
اینجا که میگه: هیچ چیز عینِ قبل نیست دگر، پس از این در نگاه آیینه
میبینی واقعا هیچکس نیست، شاید خودتم نباشی با خودت!
به اسمون نگاه میکنم، به جز سه تا پرنده دیگه هیچی نمیبینم که میرن اون بالا بالاها. هیچی نمیفهمن هیچی، هیچی حس نمیکنن، فقط دارن پرواز میکنن...
اینجا پر از تکراری ها هست اما دیگه هیچی تکرار نمیشه، هیچی برنمیگرده به عقب، هیچی! اصلا اینا یعنی چی؟
خب، حاله ما خیلی خوبه، خیلی زیاد.
در حال حاضر 22 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 22 مهمان)