بنظرم مسخره ترین کلمه فراموشیه
یه آدم هیچوقت هیچی رو فراموش نمیکنه !
فقط از یادآوریشون خسته میشه : )
بنظرم مسخره ترین کلمه فراموشیه
یه آدم هیچوقت هیچی رو فراموش نمیکنه !
فقط از یادآوریشون خسته میشه : )
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
تو دلم حسرت روزای خوبِ
روزای خوبی که میتونستم بسازمشون ولی به هر دلیلی نشد
روزای خوبی که میتونستن امروز باشن ولی نشدن
5مین دیگه آخرین امتحانمُ میدم و تامام! از خوشی در پوست خود نمیگنجم ._.
انقد سخت میدن که فک میکنم تو هاروارد میخونم چه خبرتونه بابا :/
من نمیدونم چرا مخالفِ تعویق کنکورم!
دلم میخواد این دوهفته رو جمع کنم و پرونده ی کنکورمو برای همیشه ببندم! اگه تعویق شه میخوره به کاراموزی
راستش بعضی وقتا حس میکنم مسیری که دارم میرم میتونم توش موفق و بهترین باشم تا مسیری که تو ایده ال و رویاهام هست
و شاید شاید شاید تو این راه رضایت درونیم بیشتر باشه : ))
یه جورایی به مسیرم علاقه مند شدم که فکر میکنم لطف خدا بوده یا یه علاقه ی درونی که ازش خبر نداشتم!
ولی تو هر راهی باید باید باید پیشرفت کرد و یه جا نموند
معمولی بودن منو اذیت میکنه!
کلی برنامه و انگیزه دارم واسه تک تک روزام
حس زنده بودنم عجیب زنده شده...
چه حس مبهمی دارم چند روزه
قابل گفتن نیست نمیدونم چرا و چه اتفاقی قراره بیفته
خستم کرده-_-
♡Be your Own HERO
حالم این روزا حال خوبی نیست/ مثل حالِ عقاب؛ بی پرواز
شکلِ حالِ «ژکوند» بی لبخند /مثلِ احوالِ تار؛بی«شهناز»
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
اون روز خونه یکی از دوستام بودم پدرش و دیدم حال و احوال و . . .
اون شبم بابای یکی از دوستام با ماشین اومد دنبالش منم تا یه مسیری رسوند . . .
هیچوقت تو زندگیم به کسی حسادت نکرده بودم خیلی آدمای پولدار و پسرای خوشتیپ که دورشون پر دختر و هر شب برنامستو دیده بودم ولی برام اهمیتی نداشت
تو دبیرستان کل کلاسمون گوشی داشتن من نداشتم ولی برام مهم نبود
و خیلی چیزای دیگه که هیچکدوم برام تو زندگی اهمیتی نداشت
ولی اون روز برای اولین بار تو زندگیم حسودیم شد و حس حسادتو تجربه کردم
به داشتشون حسرت خوردم و تهشم اشک بود که فقط سرازیر میشد . . .
اونروزم تو پیج اینستای یکی از دوستای کلاسیم بودم فامیلیش دقیقا با فامیل من یکیه تگاش و نگا کردم دیدم باباش تگش کرده و بش افتخار کرده یکم بیشتر دقت کردم دیدم باباش حتی اسمشم با بابای مرحوم من یکیه
هوففففففففففف
چی بگم
چی دارم که بگم
زود یتیم شدم
قدر داشته های واقعی زندگیتونو بدونید
همین
از وقتی ناامید شدم آروم ترم
دیگه برا م فرقی هم نمی کنه چی بشه ...
پی نوشت: خیلی وقت بود این جا نمیومدم، امیدوارم حال همگی خوب باشه ...
انسان با امید زنده است اگه امیدی نباشه باید مغزتو خاموش کنی تا درد نکشه بی خیال میشی از لحظه لذت میبری به آینده فکر نمیکنی چون جایی به نام آینده وجود نداره از ته دل به چرت و پرتای بقیه میخندی و خودت به آرامش میرسونی و شکر میکنی و شکر میکنی بازم شکر میکنی که هنوز بدنت سالمه و گیر دکترا نیوفتادی ، میتونی بپوشی هنوز اونقدری داری که بخوری و گرسنه نمونی و برای اینکه احساس خوشبختی بکنی به افرادی که از تو بدبخت ترن باید نگاه کنی و بازم شکر کنی که هنوز بدبخت تر نشدی ( چقدر چندش!) ولی خب باید با این قضیه کنار بیای که یه عده هم با دیدن تو احساس خوشبختی میکنن ولی بیخیال...
چقدر این آدمی که توصیف کردم اشناست به نظرتون کجا زندگی میکنه؟! درسته اینجا طویله ایست به نام........( جای خالی را بدون فحش با گزینه مناسب پر کنید.)
Lili, take another walk out of your fake world
Please put all the drugs out of your hand
You’ll see that you can breath without no back up
So much stuff you got to understand
For every step in any walk
Any town of any thought
I’ll be your guide
For every street of any scene
Any place you’ve never been
I’ll be your guide
Lili, you know there’s still a place for people like us
The same blood runs in every hand
You see it’s not the wings that make the angel
Just have to move the bats out of your head
For every step in any walk
Any town of any thought
I’ll be your guide
For every street of any scene
Any place you’ve never been
I’ll be your guide
Lili, easy as a kiss we’ll find an answer
Put all your fears back in the shade
Don’t become a ghost without no colour
‘Cause you’re the best paint life ever made
For every step in any walk
Any town of any thought
I’ll be your guide
For every street of any scene
Any place you’ve never been
I’ll be your guide
هییییی
حس میکنم امروز گند زدمم
حسابی
اصلا فکرشم نمیکردممم
چرا آدم وسط گندزدنه ممیفهمه دارره گند میزنه هااا؟؟؟
عیب نداره
از امروز جبران میکنیم^_^
کور شدم رسما آفتاب خر است
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
خیلی خستم ازساعت11:30بیدارشدم تاالان خونه تکونی کردیم بامامانم بااین تبخال روی لبم که حسابی مضحک شدمدلم اتفاقای خوب وجدیدمیخواهد+میترسم تصمیمی بگیرم که گه بزنه به زندگیم واس همین شایدبیخیالش بشم
نگران منی به توقرصه دلم
https://www.aparat.com/v/shn1Z/%D8%A...87%D9%86%DB%8C
((نیامد))
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی!
زمانه صاحبِ سگ، من سگش
چو راندم از درِ خانه
ز پشت بامِ وفاداری
درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را
چنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم که آفتاب
بیاید
نیامد
رضا براهنی
سخت بودبرام بشدت ولی بایدانجام میشدبالاخره
بعدکلی دس دس کردن ولف دادن بالاخره انجام دادم
روزاول بودوسخت
دلم همون چیزای تکراری رومیخادولی خب..
بیخبری وندونستن اینکه آینده قراره چ اتفاقی بیفته هم خوبه هم بد
اگه اتفاق خوبی قرارباشه بیفته دونستش اشکال نداره ولی وقتی میدونی اوضاطبق میلت پیش نخواهدرف باعث میشه نتونی ازلحظه های خوبی ک الان داریم لذت ببری
اتفاقای بدی افتاده تواین چندروز
هرکدوم یجورقلبمومچاله کرده
هرچن ساعت تواین چن روز ی اتفاق آزاردهنده افتاده
خداکنه ادامه پیدانکنه تابتونم فعلاهمیناروهضم کنم وبه خوبی پشت سربزارم
داره سخت میگذره امیدوارم یکم شل کنه زندگی
زندگی هیچ وقت خط راست نبوده. فراز و فرود داشته و داره
احساس می کنم کنار یکی از دره هاش نشستم ، تا قعر دره فاصله دارم اما به خوبی توی دیدم هست و می بینمش.
اتفاقاتی دارن می افتن و من میبینمشون. در اصل من تماشارگر این اتفافاتم یا در بهترین حالت
جز بازیگران دست چندم و سیاه لشکر.
همه سکانس ها رو می بینم، گاهی وارد میشم دیالوگی رو بگم اما به سرعت از
صحنه خارجم میکنند.
گاهی تصمیم میگیرم کاری کنم اما نمیتونم و این ناتوانی من رو بیشتر بهم میریزه.
بیشترین فشار زمانی بهم میاد که هیج کاری نمیتونمبکنم و باید مثل یه تماشاگر با اتفاقات همزاد پنداری کنم
و یا گاهی اشک بریزم.
بعضی صحنه ها برای من زیادی ن.نمیتونم ببینمشون . دست روی چشمام میذارم اما خب صداها واضح به گوش می رسن.
اما از کنار همون دره ،از کنار صحنه تئاتر زندگی به آسمون نگاه میکنم و می دونم روزی ابی آرامش بخش ،تک رنگ زندگی م میشه.
Heaven is a place on earth with you
ویرایش توسط susan.t : 15 مرداد 1399 در ساعت 03:23
یمدت دارم سعی میکنم از فضای مجازی دروی کنم
تو دنیای واقعیش پره دروغ وای بحال مجازی !
فقط فرقش اینه دنیای واقعی همه زشتیها آشکاره !
ولی تو مجازی تو یه زرورق طلایی پیچیده شده !
این چند روز آرامشم بیشتر شده گرچه استرس داره فوران میکنه !
یه پارادوکس عجیبیه اصلا !
+
احساسات بقیه رو ک اینجا میخونم دلم میگیره !
انقدر ک همه گرفتاری های خودشونو دارن
و حال همه بده !
نمیدونم چرا باید همسنای من تو اوج بهترین سالهای عمرشون احساساتشون اینا باشه ؟!
کجای جهان اینطوریه ؟
واقعا بقیه همسنای ما تو جاهای دیگه جهان هم مث ما حالشون بده ؟
این سوالا همش توی ذهنم میاد !
حتی جمله (ایشالا درست میشه ) انقد کلیشه ای شده ک نمیتونم به هیشکی بگم !
حتی اینکه ارزو کنم این روزا هرچی زودتر بگذره هم برام ترسناکه !
اخه میترسم بعد این روزا ، روزای سختتری بیاد !
فقط میتونم برای همتون ارزو کنم هرچی زودتر دریای طوفانی دلتون ، آروم بشه : )
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
ویرایش توسط Frozen : 15 مرداد 1399 در ساعت 10:10
در حال حاضر 28 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 28 مهمان)