!♠♥ احساسات روزانه♥♠امروز چه حسی داری؟!♠♥

[ArweNN]

یه چیزی که به شدت منو بهم می ریزه برگشت به گذشتست
نمی دونم چجوریه بعضیا یهو فیلشون یاد هندستون می کنه
قبلنا یه رفاقتی داشتم با یه بنده خدایی از دبیرستان
بعد اصلا نمی دونم چرا یهو رفتارش عوض شد زد تو فاز چرت گویی
بعد یکسال پیداش شد شمارمو از مادرم گرفتزنگید
منم گفتم خفه
تو واقعا بعد یکسال منو یادت افتاده؟
گفت می خوام توضیح بدم
گفتم توضیحت بخوره تو فرق سرت
کم برات مرام و معرفت گذاشتم؟
من الان تنها چیزی که می خوام اینه که نباشی
گورتو گم کن

اعصاب ادمو شیر برنج می کنن

[faezeh_r]

دنیا دیگه خیلی داره روی خواسته هام پا میذاره ، روز به روز فاصله‌ام از ایده‌ آل های زندگیم بیشتر میشه ، خسته شدم ... خیلی .
فقط میدونم که قرار نیست همه چیز همینجوری بمونه و من زنده بمونم ، یا میمیرم یا این شرایط تغییر میکنه و همینه که اوضاع رو برام قابل تحمل میکنه ...
میخوام تا چند روز با کسی حرف نزنم ، میخوام برم تو پیله‌ی خودم ، باشه که از پیله‌ی من هم پروانه بیرون بیاد .
+تنها فعالیت مفیدم تا اینجای ۹۹ شروع کانال نویسی بود.

[wext82]

خیلی خوابیدم
از بس خوابیدم خسته ام
درسمو خوندم الان میرم سریال مورد علاقه م رو میبینم

[maria_sbz]

امروز چه خوبه
کاش همینجوری بتونم نگهش دارم

[melodii]

احساس ترس یا شاید نگرانی

[_Saturn_]

بعضی متنا و حرفا به دل آدم خوب میشینن حتی اگه بخوای نادیده اش بگیری بازم قلبت لمس میکنن :


☆ سر تا پایم را که‌ خلاصه‌ ‌کنند، می‌شوم‌ مشتی‌‌ خاک...!‌


که‌ ممکن‌ بود خشتی باشد در دیوار یک‌ خانه

یا سنگی در دامان یک‌ کوه

یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس...

ویا شاید خاکی از گلدان...!

یا حتی غباری بر پنجره...!

اما مرا از این میان برگزیدند برای نهایت

شرافت

برای انسانیت...

وپروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن

دیدن...شنیدن...فهمیدن

و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید...

من منتخب گشته ام برای قرب... برای سعادت...

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده به انتخاب و تغییر...

به شوریدن...به عشق...

وای بر من اگر که قدر ندانم...

وای بر من اگر که باز هبوط کنم به خاک...!☆

[Hadis_farhadi_]

خب خب خب
دیگه دیگه باید گفدش شدیم تیکه سنگ زیبا اما خوشگل
روزا که در پی هم میروند وماهم گاهی نگاهی
عا این روزا ادمابیشترحوصلشونو از دس دادنو و اینا
بح بح
اومممم
+
درسا سنگین و اینا
اذیت کننده خوندن چیزایی که دوس نداری اما مجبوری
+
دیگه اینکه از تمامی گیاهان کوهی که در فصل بهار مردم از کوه میارن متنفرم
مخصوصا گیاهی که شبیه تره هست ب اسم زرشک
هوففففف خدایا

[FaDila]

شب که میشود خوابیم
صبح و ظهر هم خوابیم
عصر هم که تا شب خواب
شب دوباره تا شب خواب
توی خواب میبینیم روز آفتابی را
.
.
چ خوش گف چاووشی...

Mood#

با اینک یه آدم شدیدن درونگرام ولی دیگه کم کم از خونه موندن کلافه میشم :/
فک کنم فقط من قرنطینه و تو خونه چپیدنو رعایت میکنم :/
هوا عالیه آدم وسوسه میشه بره بیرون ولی نهایتن میرم حیاط یه نفس میگیرم باز میام تو و به زندگیِ خوبم ادامه میدم
لعنت:/

[mojtabay]

ما که 24ی تو خونه بودیم و پشت سیستم
قرنطینه و غیر قرنطینه هم نداره
ولی یه وقتایی که بیرون میرفتیم ، مث باشگاه و این چیزا هم دکمش زده شد
فی الواقع که
سختیش اینه
که قبلا با اختیار تو خونه بودیم
الان اجبارا باید تو خونه بمونیم
اصل موضوع ک فرقی نکرد
ولی روشش چرا
آدمی تا زور بالاسرش نیاد
قدر اختیارو نمیدونه
فی الواقع
در یک کلام
ری...یم
و اینکه
با این حال
خدایا شکرت

[ifmvi]

بی‌حوصله ام ؛ دو ماهِ فیکسه که تو خونه ام ، گرچه قبلش هم همین بود : | ؛ قفسه یِ سینم درد میکنه ؛ نمی‌دونم چرا نمیتونم تمرکز کنم ، چند دقیقه به چند دقیقه از جام بلند میشم ؛ ای کاش یه ذره جسور تر بودم ؛ احساسِ پوچی می‌کنم ، میرم دوش بگیرم بلکه یه مقدار بهتر بشم ...

[Setty]

سردردم باز شروع شد. از خودم عصبانیم. شرمنده خودمم. حالم بده. هوای دلم ابری و گریون شده. الآن وقت اذان. میرم نماز و بعدش گریه ببینم حالم خوب میشه یا نه.

[maria_sbz]

دیگه نمیتونم تحمل کنم
باید تغییر ایجاد کنم
نمیدونم چرا دارم مینویسم
ولی مینویسم
برای خودم محدودیت ایجاد میکنم
تا موفق بشم
نمیگم پزشکی
ولی خب یه شغلی
یه رتبه ای
که بعدا شرمنده خودم نباشم مثل این دو سال گذشته
میرم تا انجامش بدم
حرف حرف حرف =پوچی
اینجا چیزای خوبی یاد گرفتم
میرم تا ازشون استفاده کنم حتی اگه نذارن !
ممنونم از همه ادمایی که اینجا دوستم شدن و کمکم کردن امیدوارم بهترین اتفاقا براشون بیفته
بریم به سوی ارزوهامون

[genzo]

خب خدا را شکر خوب و عالی
ولی متاسفانه یه خبری را شنیدم خیلی بابتش ناراحت شدم
بچه لطفا برام دعا کنید
لطفا
نیاز دارم مرسی از همتون
♡♡♡♡♡

[susan.t]

ره به معنی نبرد آن که به صورت نگرد

من معتقدم اتفاقی که افتاده رو باید پذیرفت
انکار بدترین چیزه و بدتر از اون این که تو ذهنت هی اتفاقات رو عوض کنی ( اگر این طور نمیشد ، اگر فلان)
هیچ ((اگری ))تا حالا به واقعیت نپیوسته و نتوسته گذشته رو تغییر بده.
پذیرفتن اتفاقات رو اولین گام آشتی با خودم و زندگی م میدونم.
این دو ماه اخیر،پر اتفاق ترین روزهای زندگی م بوده، انگار که توی سراشیبی افتاده بودم و باتلاقی از حس های بد فرو میرفتم، توی زندگی هر کس
در برهه ای از زمان چینش اتفاقات به نفعش نبوده و یه جاهایی نشسته و گفته خب چرا؟
منم یه جاهایی نشستم اما ......
با وجود تمام پیشامد ها آینده هست و منم احتمالا هستم و چیزی که مهم برام جلوگیری از تکراره‌...
قرار گرفتن توی دایره ای که هی اتفاقات در اون تکرار میشن و شروع و پایانی بر حماقت ها نیست حالمو بد میکنه...
روزهای قرنطینه خوبن
حقیقتا از این زمانی که برای خودم دارم
و میتونم به تمام چیزایی که دوست دارم برسم ،خرسندم

پیشنهاداتون در باب فیلم خوب رو هم پذیرا هستم: )) و حتی کتاب خوب

[_LEYLA_]

به قولی ، ‏روزها فکر کردن فایده نداره.صدا و نور و شلوغی مزاحم خیالبافی آدمه.
باید صبر کرد تا شب بشه...

۰۳:۱۰